قمقمه آبی که جگرم را آتش زد
قمقمه آبی که جگرم را آتش زد

عملیات  کربلای ۴   بود از همان آغاز عملیات یگان های نظامی زیر جهنمی از آتش  منکوب شده بودند وخورشید  پیروزی  به  غروب نزدیک می شد  . در آن وانفسا ،ستارهای اسمان غیرت یکی یکی در حال  افول بودند. غربت غریبی همه جا را فرا گرفته بود. پس از عملیات  من چون غزالی رمیده ازچنگال گرگی  […]

عملیات  کربلای ۴   بود
از همان آغاز عملیات یگان های نظامی زیر جهنمی از آتش  منکوب شده بودند
وخورشید  پیروزی  به  غروب نزدیک می شد  .
در آن وانفسا ،ستارهای اسمان غیرت یکی یکی در حال  افول بودند.
غربت غریبی همه جا را فرا گرفته بود.
پس از عملیات  من
چون غزالی رمیده ازچنگال گرگی  خونخوار نگران و مضطرب بر شاهراه کفیشه ایستاده بودم
وگردا ن به گردان ،دسته به دسته و نفر به نفر ازبچه هایی که از عملیات بر می گشتندسراغ سید احمد را می گرفتم
اما خبری از یوسف کنعانی من نبود
در واپسین لحظات انتظار  میان گردو خاک  جاده نا امیدی
خودرویی را مشاهده می کنم  که
روی صندلی ان سیدی نورانی و  ارام نشسته است دلاور مردی که با نگاهش  به دل  غمناکم  امید و ارامش می بخشد
موج شادی روی لبانم فرو می نشیند
وقتی پای در رکاب زمین می نهد
بوی عطر ایمان از سرو وجودش متصاعد می شود
وزمین به عطر حضورش مصفا می گردد
زیر بمبارا ن وحشیانه دشمن مرا در اغوش می کشد
گرد و غبارجبهه،  ماه صورتش را زیر هاله ای از غم  پنهان کرده بود
دل مجنونم بر آن شده بود تا در کنارش زیر نخلهای بی سر آهسته ،آهسته حرکت کنم
اینجا کربلاست و اشکستان چشمان ما فرات خونین خروشانی است که تا ابد از جوشش باز نخواهد ماند
از جنگ و جهاد می گویم
از فتح و نصرتی که نصیبمان نشده بود
چشمان بامحبتش از فرط خستگی دو  دو می زد
در میان انهمه هیاهو  من می گفتم و او می شنید
زمین تفتیده جنوب عطشانش کرده بود
بی اراده دستانش را بطرفم اورد
طلب اب کرد
 نگاهم به لب های خشکیده اش معطوف شد
یک لحظه صحنه عاشورا برایم تداعی شد
ناخوداگاه بغضم  ترکید
گریه امانم نمی داد
باز همدیگر را در آغوس می کشیم
یاللعجب!!!!
خدایا مشک اب عباس به تیر جفا خشک و بی آب شده بود
اما؟؟؟؟؟؟؟
ارادتمند :سید محمد علی هاشمی فشارکی