شیرینی ها و سختی های باسیم مخابرات لشکر ۲۷
شیرینی ها و سختی های باسیم مخابرات لشکر ۲۷

داود آقاجری ، کارمند ۵۵ ساله خدوم بانک؛ ، ۳۴ سال پیش رزمنده مخابرات لشکر ۲۷ ودر دوران دفاع مقدس سیم بانی میکرده است . ؛ هنوز سیمش به عالم بالا وصل است . صبور ومتین . با بیان شیرین . از ۱۰ خرداد ماه ۱۳۶۵ تا۲۰ مرداد ماه ۱۳۶۶ در مخابرات لشکر بوده و در چند عملیات شرکت داشته وبخوبی برکارش مسلط و درخدمت امور دفاع مقدس بوده است . متن زیر حاصل گفتگوی دوستانه با وی می باشد .

   .    لطفا خودتان را معرفی بفرمایید و مختصری از زندگی تون در قبل از اعزام به جبهه بفرمایید.

من داود آقاجری هستم متولد ۴ خرداد ماه ۱۳۴۵ . بعد از انقلاب محصل بودم و از سال ۶۱ به بسیج مسجد محل رفتم و در کنار درسم شبها در خدمت بسیج و برنامه های مسجد محله مان بودم.

در سال ۶۳ یک بار جهت اعزام به جبهه ثبت نام کردم برای اعزام ولی مادرم به صرف تک فرزندی اجازه رفتن به جبهه نداد و از پادگان امام حسین (ع) دست خالی برگشتم . ولی سال ۶۴ دوباره اقدام کردم اینبار دفترچه آماده بخدمت گرفتم و رفتم خیابان خردمند و در سپاه آنجا برای پاسدار وظیفه ای ثبت نام کردم بعد از گزینش و تحقیقات محلی که ۳ ماه طول کشید؛ مرا فراخواندند وآموزش ابتدایی در ۵ فروردین ماه ۱۳۶۵ رفتم پادگان شهید باهنر کرج و ۳ ماه امورش دیدم .

  • از حضورتان در مخابرات  دفاع مقدس بفرمایید که در بخشی بودید و از چه تاریخی تا چه تاریخی در مخابرات  حضور داشته اید  ؟

بعداز اینکه در ۱۰ خرداد ۶۵ آموزشم تمام شد؛ از پادگان ولیعصر تهران به دو کوهه اعزام شدم .درآنجا در پرسنلی  لشکر ۲۷ به دلیل علاقه ام به امور فنی به مخابرات معرفی گردیدم و برادران بهشتی و دینی را زیارت کردم .  دو سه روز بعد مرا به همراه برادر باقری( رئیسم) به جاده دهلران به مهران فرستادند و قرار شد ۲۲ کیلومتر سیم بکشیم تا سرجنگلداری نزدیک مهران که اینها تا حدود ۹ تیر آماده شد به صورتی که از تیرهای کنار جاده دو زوج سیم جنگی کشیده و آماده شده بود برای عملیات و حدود دهم تیر عملیات کربلای ۱ آغاز و شهر مهران آزاد گردید در آنجا گفتند که برادر دستواره قائم مقام لشگر ۲۷ شهید شدند. مهران که آزاد شد حملات هوایی عراق شدت گرفت ولی تا قلاویزان تثبیت شده بود .بعد از چند روز آمدم مرخصی و برادر رزمنده میرزا باقی که دوست و بچه محل مان بود؛ خبر زیارت گروهی به مشهد را داد که بصورت تشویقی میرویم .جای شما خالی البته فکر کنم تشریف داشتید ( بله توفیق بود در خدمت شما بزرگواران بودم  ) چه زیارتی ! و چه مشهدی !چقدر چسبید از اون زیارتهایی که آقا حقا می طلبه! به محض برگشت دوره آموزش  تخصصی مخابرات برایمان گذاشتندو به پادگان ۲۱ حمزه در بزرگراه بسیج که فکر کنم  حدودا دو هفته بود.بعد برگشتم دو کوهه و اعزام به چهار زبر در ۳۵ کیلومتری باختران  کرمانشاه ) جهت مهیا سازی اردوگاه غرب و من بعنوان باسیم ، سیم کشی اردوگاه رو شروع کردم. تا یادم نرفته بگم که باسیم در عملیاتها نقش پررنگی داشت به دلیل امنیت مکالمه بین فرماندهان لشگر با هم دیگر و علی الخصوص خط اف ایکس که یک خط مستقیم شهری با تهران بود و در هیچ شرایطی نباید قطع می شد و هنگام عملیاتها بنظرم مهمترین وظیفه من حفظ و نگهداری سالم این خط بود.

در چهار زبر به مکان استقرار همه گردانها و یگانها سیم کشیدم و در اونجا با شما آشنا شدم و از همان ابتدا دیدم انسان فهیم و دانشمندی هستید. ( نظر لطف شماست . والا من در مقابل شماها قطره ای از دریا نیز نیستم ) بارش بارانهای شدیدی را در آنجا تجربه کردم. یک روز من با شهید اسلام دوست و فکر میکنم برادر فرهادی سه نفر در پشت یک کامیون با یک جیپ و موتور سیکلت و وسایل به سمت کردستان بین سردشت و پاوه راهی شدیم ؛ وقتی رسیدیم ابتداچادر زدیم  وبعد شروع به سیم کشی برای تمام گردانها و یگانها که بعدا قراربود بیایند؛ نمودیم. یادم نمیرود وقتی سیم کشی ها آماده شد و خط مستقیم تهران هم همینطور ، معاون یکی از گردان ها تازه داماد بود ، من بردمش وسط راه خط  اف ایکس و با تلفن شهری زنگ زد به منزلشان البته این کار را فرمانده از من خواست وگرنه به تنهایی چنین کاری را انجام  نمیدادم .

خلاصه وقتی همه چیز آماده میشد برای عملیات من راستش رفتم حمام صحرایی موقع برگشت بالای سرمان پر شد از هواپیمای عراقی و با تمام توان شیمیایی زد. تا من بیام و برسم به چادرمان گفتند خط تهران قطعه!

  • ایا غیر از اموزشهای عمومی؛ آموزش تخصصی مخابرات  هم دیدید ؟ اگر بله چه آموزشهایی و در کجا ؟

من ۳ ماه در ابتدای امر آموزش عمومی داشتم و یک دوره کوتاه و فشرده تخصصی مخابرات در پادگان ۲۱ حمزه در تابستان ۱۳۶۵

  • اهمیت کار مخابرات  در چه بوده است ؟

بنظرم در این دوره و زمانه ارتباط و داشتن آگاهی کافی و اشراف در این امر و بدست آوردن مهارتهای لازم در این زمینه رکن اساسی می باشد و در زمان دفاع مقدس داشتن ارتباط مستمر و امن بسیار مهم بود.

        ماموریت کاری و وظایف عزیزانی که در مخابرات  فعالیت داشتند و برنامه های مخابرات  چه بود ؟

بنظرم ماموریت اصلی در مخابرات لشگر حضرت رسول ( ص) داشتن ارتباط صحیح و سریع و امن بین رده های مختلف از قرارگاهها تا سطح فرماندهان ، گردانها و یگانهای مختلف وهمچنین با تهران بعنوان عقبه لشکر بود .

  • ویژگیهای مخابرات دفاع مقدس شامل چه مواردی بوده است ؟

از ویژگیهای کار ما مطلع بودن از اوضاع و احوال جبهه ولشکر و تعییر وتحوالات و حواشی بود یعنی بدلیل همجواری با فرماندهان و بزرگان اینچنین بود.

  • مهمترین عامل موفقیت مخابرات  در دفاع مقدس را چه می دانید؟

توکل به خداوند سبحان و داشتن مهارت و تجربه کافی

 

  • در آن بخش مخابرات دفاع مقدس که شما تشریف داشتید چه عزیزانی حضور داشتند و زیر نظر کجا کار میکردند و مقرشان در جنوب و غرب کشور کجا بود؟

من در قسمت باسیم بودم و در ابتدا برادر باقری ( پاسدار وظیفه) مسول من بود و بتدریج همکاران دیگری آمدند مانند شهید عباس اسلام دوست، برادر عباس فیوجی شهید حسین فراهانی سقرجوقی مدتی علی جعفری و مقرهای ما اول در جاده مهران، بعد در قلاجه، بعد در کرخه با آقای خانی که واقعا استاد این کار بود و در بهمنشیر و شلمچه کار کردم، البته تا جایی که حافظه ام یاری میکند.

  • نکاتی هم ازبرخی شهدای مخابرات  بفرمایید.

من از نزدیک با شهید بزرگوار عباس اسلام دوست، شهید حسین فراهانی سقرجوقی، شهید داود مهدیان، شهید بشیری ارتباط داشتم و این سعادت را داشتم که از آنان تلمز نمایم روحشان شاد در این پنجشنبه چقدر صاف بودند و زلال مانند آب….  چندین بار خواب شهید اسلام دوست رو دیدم ولی…

  • خاطره شیرین خودتان از آن روزهای آسمانی بیان می‌فرمایید.

شیرین،!! روزی برادر دینی آمد مرا برای کمی استراحت از جاده مهران  برگرداند به دوکوهه، خیلی خسته از کار بودم در پشت تویوتا وانت کنار چند باطری بزرگ بیسیم لم دادم تا این چند ساعت را استراحتی هم کرده باشم. وقتی رسیدیم دوکوهه پیاده شدم دیدم نه پیراهن دارم و نه شلوار قسمت بزرگی از هر دو را اسید باطری ها خورده بود ( پوسانده بود) خجالت کشیدم آخر من تازه کار بودم.

وقتی در شاخ شمران ؛ بعثی های نامرد شیمیایی زدند خط اف ایکس تهران قطع شد من ماسکم را به پیرمرد تدارکاتی مان که اسمش یادم رفته و شهید شد بنظرم آهاری بود داده بودم چون او تازه آمده بود برای عملیات بهر حال پریدم روی موتور با چفیه خیس و یک سیم چین بدنبال پارگی و قطعی خط، دو کیلومتر جلوتر بود و یک راکت شیمیایی خورده بود روی سیم، همه جا رنگ سبز یشمی شده بود فوری تعمیرش کردم خط وصل شد برگشتم چادر رسیدم کنار درب چادر جک موتور را زدم چشمانم سیاهی رفت و دیگر چیزی یادم نیست بعد از یک روز شاید در اورژانس چشم باز کردم دیدم عباس اسلام دوست بالای سرم است.بمن دلداری داد و خیلی سربسته گفت عملیات لو رفته و همه برگشتند عقب.

باور کنید بارها آن صحنه جلوی چشمم میاید و با خود میگویم آیا عباس در آن دنیا هم بالای سرم می آید تا مرا تیمار کند؟

از آنجا نامه ای بمن دادند تا خودم بروم تهران بیمارستان نجمیه در خیابان جمهوری زیرا چند جای بدنم زخم شده بود سینه و پشتم. آمدم تهران رفتم نجمیه از درب وارد شدم دیدم یکی دستش قطع شده و دیگری پا داده و آن‌یکی شکمش پاره شده و من با خود گفتم من اینجا چه میکنم اینجا باید کار این عزیزان را راه بیاندازند من که چیزیم نشده!آمدم بیرون و آن زخمها نزدیک دو سال با من بود خشک میشد عفونت میکرد و دوباره چرک میکرد.تا اینکه نفهمیدم چطور ولی الحمدالله از بین رفت.

  • سختی های کار مخابرات  چه بوده است .

نقش پای رفتگان هموار سازد راه را                  مرگ را داغ عزیزان بر من آسان کرده است

  • اگر خاطره تلخی دارید و آن را مناسب میدانید ، بیان می‌فرمایید.

تلخ ترین خاطره ام در اسفند حدود ۲۱ یا۲۲ اسفند ۱۳۶۵ است قرار شد در گل و زمین باران خورده شلمچه یک سنگر بزنیم برای مرحله دوم کربلای ۵ ( احتمالا) ۸ نفر رفتیم جلو همگی شروع کردیم پرکردن جعبه مهمات با گل. برادر کریملو گفت آتش دشمن سنگین است و تقسیم شوید . داود آقاجری و علی جعفری ویک نفر دیگه که یادم رفته ، بروید سنگر کناری کمی استراحت بعد عوض کنیم و یک ربع بعد جابجا شوید. من و جعفری آمدیم در سنگر کوچکی و برادران کریملو، حکمت شعار،شهید فراهانی و یک پاسدار وظیفه داشتیم بنام سیروس  بیرون ادامه دادند.

حدود ۳ دقیقه بعد انفجار شدیدی شد . من و علی جعفری آمدیم بیرون . دیدم برادر کریملو پهلویش را گرفته، زخمی شده بود  و حکمت شعار افتاده و از گلویش خر خر کنان خون می جهد. سیروس نیزپایش زخمی شده و حسین، حسین فراهانی سوراخ سوراخ شده. خمپاره ۱۲۰ خورده بود جلوی حسین صورت نداشت از سگک کمربندش شناختمش، با جعفری بلندش کردیم و با بقیه زخمی ها بردیم اورژانس الزهرا (س)  البته حکمت شعار را بچه های لشگر عاشورا بردند..

من خیلی شوکه شده بودم چون با حسین خیلی رفیق بودم و بچه محل . در اورژانس اصرار میکردم دکتر معاینه کند حسین را و نمیخواستم باور کنم شهید شده.شوک بسیار بزرگی برایم بود و از آن روز علی رغم داشتن روابط خانوادگی دیگر رویم نشد، در چشم پدر و مادرش نگاه کنم حاج حسین بهشتی از ظاهرم فهمید و مرا فرستاد تهران تا در تشییع جنازه باشم. این تلخ ترین خاطره عمرم شد.

 

  • مختصری از زندگی تون در بعداز جنگ و از فعالیت های کاری این چند ساله تان  بفرمایید.

وقتی‌ جنگ تمام شد من به استخدام دادستانی انقلاب اسلامی در آمدم و حدود دو سال در آنجا امور اداری انجام میدادم .بدلیل مسائلی که بود مثل مواجهه با متهمین که الزاما باید خشن وار باشد ؛که با روحیه من سازگاري نداشت و همچنین چون بیمه نبودم استعفا دادم و بالاخره بيرون آمدم . بعد هم کم کم ازدواج کرده ، و عیالوار شدم . بحمدالله الان حدود ۲۳ سال است که در ۵   سال  آن در بنیاد مستضعفان  و ۱۸ سال در بانک سینا مشغولم. همچنین بخاطر ۶ سال اقامت در کشور قبرس زبان انگلیسی و یونانی یادگرفته ام  و در حین کار هم کاردانی مترجمی و کارشناسی تبلیغات گرفته ام.

  • از فعالیتهای دوران دفاع مقدس چه آموزه هایی را فرا گرفتید. 

همنشینی با آسمانیان که بی تکرار بودند و هنوز که هنوز است منش آنها همانند ضرب‌المثل‌ها در روزمرگی ما جاریست.

  • تجارب دفاع مقدس در چه مواردی از زندگی فردی و یا حرفه ای خود بکار برده آید ویا موثر بوده است ؟

بیان خاطراتی از روزهای آتش و خون برای فرزندانم .

  • اگر مطلب دیگری مانده و‌یا توصیه ای دارید بفرمایید :

نمی خواهم قضاوت کنم چرا که این کار مختص ذات احدیت است و من و امثال من باید بیاد داشته باشیم همواره که کجا بودیم چه کردیم و با چه دسته گلهایی چند صباحی زندگی کرديم ما بنظرم یگانگی آن روزها را از دست دادیم ما آن صفا ها را نداریم . و غلاج حل مشکلات فعلی جامعه بازگشت به فرهنگ وفضای معنوی دفاع مقدس است .

من خراب کجا و صلاح کار کجا

مرا ببخش دکتر جان سرت را درد آوردم

شما شدی سنگ صبور من

هر جایی که صلاح دیدید حذف نمایید.

الهی چنان کن سرانجام کار

تو خوشنود باشی و ما رستگار

برادر کمترين شما داود آقاجری

همرزمان مخابرات لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) ، از راست به ترتیب : مرتضی فلاح از انبار مخابرات – حاج آقای آذری زبان – داود اقاجری – تاریخ تیرماه ۱۳۶۵ ؛

سفر تشویقی به زیارت امام رضا (ع) مشهد مقدس بعد از عملیات کربلای یک در مهران

 

  • ممنون از توضیحات ارزنده و بیان شیرینتان. آرزوی موفقیت برای شما دارم و با آرزوی سربلندی برای نظام مقدس برآمده از ایثار شهدا و رزمندگان اسلام . سید جواد هاشمی فشارکی ۱۵ ابان ۱۳۹۹