پاسخ شهید علم‌الهدی به گلایه مادرش/ نوحه ماندگاری که اولین بار «شهدای هویزه» مخاطبش بودند
پاسخ شهید علم‌الهدی به گلایه مادرش/ نوحه ماندگاری که اولین بار «شهدای هویزه» مخاطبش بودند

حاج صادق آهنگران با بیان خاطراتی به شرح دیدار تاریخی سران عشایر عرب دشت آزادگان با امام خمینی (ره) برای خنثی‌سازی تبلیغات رژیم صدام علیه عشایر پرداخت.

پنجم دی ماه سال ۱۳۵۹ جمعی از عشایر عرب دشت آزادگان و سوسنگرد به دیدار امام خمینی (ره) در جماران رفتند. این دیدار با هماهنگی شهید سید حسین علم الهدی و در مقابله با صحبت‌های صدام در مورد حمایت از عشایر عرب خوزستان بود. علم الهدی به همراه عشایر عرب در این دیدار با امام خمینی (ره) تجدید بیعت کردند.

پاسخ شهید علم الهدی به گلایه مادرش/ نوحه ماندگاری که اولین بار «شهدای هویزه» مخاطبش بودند+ فیلم

حاج صادق آهنگران مداح نوحه‌های معروف دوران دفاع خاطره آن دیدار را روایت کرده است که در ادامه می‌خوانید.

انقلاب که شد به درخواست شهید «سید محمد حسین علم‌الهدی» و آقای «شمخانی» در راهپیمایی‌ها، هم سرود‌های انقلابی می‌خواندم و هم شعار می‌دادم. جنگ هم که شروع شد در جبهه‌ها به نوحه‌خوانی پرداختم، تا اینکه به زیارت امام خمینی (ره) مشرف شدم و در آنجا نوحه‌ی معروف «ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود…» را خواندم.

آن روز چندین بار نوحه‌ی مرا از تلویزیون پخش کردند. فضای حسینیه جماران و محضر رهبر کبیر انقلاب (ره) هم یک فضای معنوی بود. خوزستانی‌ها هم که آواره شده بودند و در تمام شهر‌ها پراکنده بودند، از این نوحه به شدت استقبال کردند.

ماجرای این دیدار هم اینگونه بود که یک روز حسین علم‌الهدی به من گفت: در هویزه مدت هاست عملیات نشده و بچه‌ها روحیه‌شان کسل شده است. بیا و توسلی بخوان، تا بچه‌ها روحیه بگیرند. من به آنجا رفتم. صدام اعلام کرده بود که: تمام عشایر «دشت آزادگان» با من هم پیمان شده‌اند. حسین علم‌الهدی رفته بود تا سران عشایر را جمع کرده و به خدمت امام (ره) ببرد. البته کاری که او کرد، کار عجیب و عظیمی بود؛ یعنی جمع کردن هزاران نفر از عشایر پراکنده‌ی دشت آزادگان، که هیچ‌کدام هم، فارسی بلد نبودند. این کار سنگین و عظیمی بود که فقط از عهده‌ی بزرگ‌مردی چون علم‌الهدی بر می‌آمد.

خلاصه اینکه برای اولین بار، آن نوحه را، در اتاق شهید علم‌الهدی خواندم که شاید ۱۲ متر بیشتر مساحت نداشت و ۲۰ – ۳۰ نفری رزمنده در آن جمع بودند. از تمام آن گروهی که آن شب در آن اتاق در هویزه بودند، فقط دو نفرشان زنده هستند و همه به شهادت رسیده‌اند.

یکی از کسانی که آن شب بیرون اتاق نگهبانی می‌داد شهید «سید محمدعلی حکیم» بود، که گزارش عزاداری ما را و اینکه چقدر مؤثر بوده، به علم الهدی داد. علم الهدی هم از من خواست که فردا همراه عشایر به جماران بروم و همان نوحه را در آنجا بخوانم. خلاصه شهید علم الهدی آن جمعیت عظیم را به جماران برد و برنامه‌ای ریخت که من هم پشت میکروفن بروم.

همین که شروع به خواندن کردم، دیگر علم‌الهدی را ندیدم. بعد‌ها مادر او به من گفت: که از حسین گله کردم، که چرا این همه آدم را به تهران بردی، ولی خودت جلوی دوربین نرفتی تا تو را در تلویزیون ببینیم؟ او به مادرش گفته بود: یک لحظه احساس کردم تمام آن زحماتی را که کشیدم دارم به باد می‌دهم. خیلی دوست داشتم که در تلویزیون مرا نشان بدهند؛ به همین دلیل از آن‌جا فرار کردم، تا در عملم ریا راه پیدا نکند.

۰۰:۰۰۰۴:۲۶

انتهای پیام/ ۱۴۱