گذر از تنگه اُحد
گذر از تنگه اُحد

از نوجوانی وارد جبهه شد و تمامی هم و غمش خدمت به این مردم و آب و خاک بوده است. نه کمی سن و سال مانع این هدف شده و نه مجروحیت‌های پی‌در‌پی؛ چرا که او عاشق این مردم است و برای آسایش و آرامش آنها از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کند. او در مکتب حسینی […]

از نوجوانی وارد جبهه شد و تمامی هم و غمش خدمت به این مردم و آب و خاک بوده است. نه کمی سن و سال مانع این هدف شده و نه مجروحیت‌های پی‌در‌پی؛ چرا که او عاشق این مردم است و برای آسایش و آرامش آنها از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کند. او در مکتب حسینی قد کشیده، مکتبی که ایثار و فداکاری در آن اصلی بی‌بدیل است. همین است که وقتی در میدان نبرد زخمی می‌شود، به دنبال راهی برای بازگشت به جهاد است. او دلباخته فضایی است که شهید احمد کاظمی و شهید سلیمانی در آن نفس می‌کشند؛ لذا وقتی که مدتی در بسیج کارگری مشغول به خدمت می‌شود، باز هم بی‌تاب فضای جبهه‌های پرنور نبرد می‌شود. جانباز علی حسین شاهی اردکانی، امروز میهمان صفحه فرهنگ مقاومت است. بزرگمردی که بیش از پنج بار مجروح شد؛ اما پا پس نکشید. او امروز برایمان از دوران طلایی و پرافتخار دفاع مقدس می‌گوید….
سید محمد مشکوهًْ الممالک
برای شروع خودتان را معرفی کنید!
علی حسین شاهی اردکانی هستم، متولد سال ۱۳۴۴٫ اعضای سپاه بیشتر بنده را با نام علی اردکانی می‌شناسند.
بنده دارای مدرک لیسانس نظامی هستم. با شروع جنگ فعالیت‌های مختلفی در تیپ‌ها و لشکر‌های مختلف داشتم. در تیپ‌های کربلا، نجف، علی بن‌ابیطالب و الغدیر حاضر بودم. اولین عملیاتی که بعد از تشکیل تیپ الغدیر شرکت کردم، عملیات خیبر بود.
چگونه از شروع جنگ باخبر شدید؟
دانش‌آموز و سر کلاس بودم. برادر بزرگ من در قسمت عقیدتی سپاه مشغول فعالیت بود. بنابراین من هم به جنگ و جبهه علاقه پیدا کردم. امام هم اعلام کرده بودند که در جبهه‌ها به نیرو نیاز دارند. دو نفر بودیم که به طور داوطلب از هنرستان شهید رجایی به جبهه رفتیم؛ شهید حسین رحمانی کلاس اول تراشکاری بود و در عملیات بدر به شهادت رسید و بنده که مکانیک عمومی می‌خواندم.
در جبهه در لشکرها و تیپ‌های گوناگونی حضور داشتم؛ چرا که استان یزد هنوز تیپی تشکیل نداده بود، فقط گردان داشت که گردان‌های آن در لشکرهای مختلف حضور داشتند.
عملیات‌هایی که بچه‌های بسیج و سپاه یزد در لشکر نجف شرکت داشتند عبارت بود از محرم، رمضان، والفجر ۲ والفجر ۴.
فتح خرمشهر و بیت المقدس. البته استان یزد بعد از عملیات والفجر ۴ تیپ خود را تشکیل داد. در عملیات رمضان شهید عاصی زاده اولین فرمانده گردان ما بودند. دو عملیات در کربلا و بقیه عملیات‌ها را تا عملیات خیبر در لشکر نجف مشغول به فعالیت بودم. استان یزد در گردان‌های دیگری نیز چون لشکر عاشورا و لشکر علی بن ابی‌طالب نیز حضور داشت.
اولین عملیاتی که انجام دادیم عملیات خیبر و پس از آن بدر بود. بعد از عملیات والفجر ۸، تیپ الغدیر به صورت مستقل در عملیات قدس ۵ شرکت کرد. من فرمانده گردان امام علی بودم. این عملیات بسیار موفقیت‌آمیز بود.
چه سالی عضو سپاه پاسداران شدید؟
شش ماه بسیجی بودم و اول فروردین سال ۱۳۵۹ به استخدام سپاه درآمدم. وقتی می‌خواستم وارد جبهه شوم
۱۶سالم بود و مرا اعزام نکردند. گفتند باید ابتدا یک دوره آموزشی را طی کنید. آن موقع برادرم عضو سپاه پاسداران بود؛ به خاطر همین خانواده من تا حدودی برای رفتن من به جبهه آمادگی داشتند. برادرانم در سرپل ذهاب و گردان‌های دیگر مشغول فعالیت بودند. من دوره را گذراندم و کم‌کم عضو ویژه بسیج شدم. گفتند باید دوره ۱۸ ماهه سپاه را نیز طی کنید و پس از آن می‌توانی به جبهه بروی. البته یک مرحله قبل از عملیات بیت‌المقدس به عنوان بسیجی به جبهه رفتم.
چند بار به عنوان داوطلب به جبهه رفتید؟
قبل از عملیات بیت المقدس در گردان شهید عاصی زاده و گردان علی بن ابیطالب(ع) بودم. اولین عملیاتی که شرکت کردم عملیات بیت‌المقدس بود که ما در مرحله سوم به خرمشهر رسیدیم و من فرمانده گروه و شهید عاصی زاده فرمانده گردان بود. عملیات بسیار مهمی بود و ما مقتدرانه آن را انجام دادیم. برای اولین بار در ایران سپاه و ارتش با هم حمله بزرگ و وسیعی انجام دادند. ما در تیپ کربلا در کنار نیروهای تکاور و ارتشی قرار داشتیم. تیپ کربلا و نجف در این عملیات حضور داشتند. تیپ کربلا را مرتضی قربانی و تیپ نجف را شهید احمد کاظمی همراهی می‌کردند. در این عملیات اسیر زیادی گرفته بودیم و سپاه به طور وسیعی منطقه را محاصره کرده بود و بعثی‌ها پا به فرار گذاشته بودند و خودشان را به آب می‌زدند. چون اسرای زیادی گرفته بودیم، شهید عاصی زاده یک گردان اسیر را به سه نفر سپرده بود که آنها را به عقب ببرند. خودمان وحشت می‌کردیم که با این جثه کوچک چگونه این همه اسیر را ببریم؛ اما بعثی‌ها بیشتر از ما می‌ترسیدند. آنها می‌گفتند این شما نبودید ما را اسیر کردید؛ این امدادهای غیبی بودند که ما را اسیر کردند و شما در این عملیات پیروز شدید. اینها لشکر بزرگتری را مشاهده کرده بودند و ترسیده و تسلیم شده بودند. این اولین خاطره خوب من بود که با گردان شهید عاصی زاده، شهید انتظاری و طائفی داشتم که این عزیزان باعث افتخار استان و شهرستان یزد بودند.
نحوه ارتباط شما با مراکز آموزشی و اعزام نیروی استان چگونه بود؟
اوایل جنگ و پیش از تشکیل تیپ الغدیر، بسیجیان استان از هر قشر و گروهی که بودند، ابتدا از طریق پایگاه‌های مختلف جذب می‌شدند، توسط واحد آموزش نظامی سپاه و بسیج آموزش می‌دیدند، سپس به جبهه اعزام می‌شدند. مدتی بعد از تشکیل تیپ مستقل الغدیر با همت محمدعلی شریفی زارچی، مسئول وقت بسیج کارگری، اردوگاه آموزشی قائم آل‌محمد در روستای ییلاقی منشاد راه‌اندازی شد. بودجه لازم برای ساخت اماکن و وسائل مورد نیاز اردوگاه از مدیران کارخانه‌ها و اداره‌های استان تامین شد. بعد از آنکه آنجا سروسامان یافت و اردوگاه راه افتاد، ابتدا کارگران و سپس کارمندان استان برای گذراندن دوره آموزشی و یادگیری امور نظامی به آن مکان اعزام می‌شدند. چون بیشتر نیروهای بسیج کارگری و کارمندی استان در آن اردوگاه آموزش می‌دیدند، ارتباط ما هم بیشتر با آن اردوگاه بود و با دیگر مراکز ارتباط مستقیمی نداشتیم. گاهی برای سرکشی به اردوگاه می‌رفتم. میانگین سنی کارگران بیشتر از دانش‌آموزان بسیجی بود، در نتیجه آمادگی جسمانی بهتری داشتند و می‌توانستند سلاح‌هایی مانند تیربار، آرپی جی و خمپاره شش میلی متری را به راحتی حمل و با آن تیراندازی کنند. به مسئولان آموزش اردوگاه توصیه می‌کردم در زمینه سلاح‌های تخصصی به کارگران بسیجی بیشتر آموزش دهند. گاهی توجه به تجربه‌ام در کار رزم، نقاط ضعف و قوت آموزش مثل مدت، نوع و کیفیت را که نیاز به اصلاح داشت، به فرمانده و مربیان مرکز آموزش پیشنهاد می‌دادم و آن عزیزان، بدون اکراه و با بزرگواری نظراتم را می‌پذیرفتند و در برنامه‌های خود اعمال می‌کردند. ابتدای راه‌اندازی این مرکز در شهریور ۱۳۶۳ مدتی برادر جمال خانی مقدم فرماندهی آن را بر عهده گرفت.
ما با واحد اعزام نیروی بسیج و سپاه و همچنین با فرماندهی اردوگاه منشاد ارتباط تنگاتنگی داشتیم و برای تعیین تاریخ اعزام به آموزش و جبهه هماهنگی می‌کردیم. سپس براساس اطلاعات و آمار از وضعیت و تعداد نیروی بسیجی هر واحد تولیدی، سهمیه اعزام به آموزش و جبهه آن را به پایگاه بسیج آن واحد اعلام می‌کردیم و با هماهنگی مدیران و کارفرمایان مربوطه، بسیجیان را به آموزش یا جبهه اعزام می‌کردیم.
چطور شد که در گردان مستقل قائم(عج) حضور پیدا کردید؟
با توجه به اینکه بسیج کارگری از منابع اصلی تامین نیرو و تجهیزان «گردان قائم (عج)» بود، دورادور خبر چگونگی تشکیل و ماموریت‌های آن گردان را داشتم. اوایل سال ۱۳۶۵ برادر مصطفی ایزدی، مسئول عملیات نیروی زمینی سپاه و فرمانده قرارگاه مستقر در جبهه میانی، طرحی مبنی بر راه‌اندازی گردان‌های پدافندی مستقل قائم (عج) را با به کارگیری نیروهای بسیج کارگری و کارمندی ارائه کرد. وی بعد از حدود دو سال با انحلال تعدادی از گردان‌ها و ادغام چند گردان باقی مانده، تیپ مستقل ۱۲ حضرت قائم را تشکیل داد. سپاه استان یزد از اولین استان‌هایی بود که در تشکیل و راه‌اندازی گردان مستقل قائم گام برداشت و بسیار موفق بود.
بعد از آزاد‌سازی مهران تیپ الغدیر از طرف قرارگاه مامور شد خط حدی را در ارتفاعات قلاویزان تحویل بگیرد. این ماموریت به عهده گردان مستقل قائم گذاشته شد. نیروهای این گردان در پنجم تیر ۱۳۶۵، با استقرار در ارتفاعات قلاویزان، اولین ماموریت پدافندی خود را شروع کردند. این گردان بعد از شش ماه و ۲۰ روز طبق دستور قرارگاه خط پدافندی مذکور را تحویل یکی دیگر از یگان‌های سپاه داد و در ۲۵ بهمن همان سال به تیپ الغدیر برگشت. آن روزها دو گردان از تیروهای تیپ، یکی در شلمچه و دیگری در فاو مستقر بودند. بقیه نیروها نیز درگیر آموزش و عملیات‌های کربلای چهار و پنج بودند. فشار مضاعفی بر یگان بود، بنابراین با درخواست فرمانده تیپ و توافق قرارگاه، نیروهای گردان مستقل قائم از مهران خارج و جایگزین نیروهای تیپ الغدیر در خط پدافندی شهر فاو شدند.
مدتی بود که دلم هوای جبهه و حضور در کنار رفقا را کرده بود، ولی به دلیل مشغله کاری و گرفتاری‌های شخصی، بیش از یک بار سعادت حضور در تیپ را پیدا نکردم. خدا را شکر با اصرار و پیگیری‌هایی که انجام دادم، موفق شدم در اول اسفند ۱۳۶۵ مسئولیت بسیج کارگری را به برادر اسماعیلی تحویل دهم و بعد از مدتی دوباره به اهواز بروم و فرماندهی گردان مستقل قائم را بر عهده بگیرم. اواخر اسفند همان سال با حضور در فاو، کار خود را در گردان شروع کردم. زمانی که در فاو بودم، با فرماندهی و رزمندگان تیپ ارتباط داشتم و در جریان برنامه‌های یگان هم بودم.
چند ماه بعد از حضور من در گردان قائم طبق دستور و با توجه به ادامه عملیات‌های آفندی در شمال غرب، تعدادی از یگان‌های سپاه به آن مناطق اعزام شدند.
تیپ الغدیر از یگان‌هایی بود که پس از اتمام عملیات کربلای ۸، از اواسط اردیبهشت ۱۳۶۶ به آن منطقه رفت و در بوکان مستقر شد.
نیروهای بسیجی چند روز در منطقه بودند، وضعیت فرهنگی و معیشتی آنها چگونه بود؟
نیروهای بسیجی ما کارگر و کارمند بودند. ماموریت آنها بین ۳۰ تا ۴۵ روز متغیر بود. یک تا دو روز را در اهواز و پادگان عاصی زاده مستقر می‌شدند، بعد از سازماندهی، توجیه و تسلیح شده و به منطقه فاو اعزام می‌شدند. ما هر کدام از آنها را با توجه به تخصصی که داشتند به کار می‌گرفتیم و معمولا هر نفر در ماه ۲۰ روز را در خط مقدم بود و ۱۰ روز هم در عقبه استراحت می‌کرد.
برای اقدامات فرهنگی، با دعوت از مربیان مجرب و با برگزاری کلاس‌های مختلف، پخش فیلم، مراسم دعا، عزاداری، جشن و مثل اینها سعی می‌کردیم، احساس دوری از خانه و خانواده نداشته باشند. با حمایت بسیج کارگری و کارمندی امکانات قابل توجهی در معیشت داشتیم. نیروها در وضعیتی مطلوب بودند و تلاش می‌کردیم بهترین غذا را در اختیارشان قرار دهیم.
در نوروز ۱۳۶۶ که گردان تازه در فاو مستقر شده بود، گروهی از مدیران اداره‌ها به سرپرستی برادر حسن وافی برای بازدید به فاو آمدند. تعدادی حواله کالاهای اساسی مثل یخچال، فرش، موتورسیکلت، تلویزیون و مانند این‌ها را به منطقه آوردند و برای توزیع بین رزمندگان یزدی به من و محمدرضا جعفری خرمی، مسئول تعاونی تیپ تحویل دادند. آمار نیروهای تیپ بیشتر از ما بود، به همین دلیل من تعدادی از حواله‌های گردان را به برادر خرمی دادم و مابقی را براساس اولویت و نیاز بین نیروهای گردان قائم توزیع کردم. نیروهای بسیج کارگری و کارمندی استان که در جبهه حضور داشتند، معمولا سرپرست خانواده و از زحمت کشان جامعه بودند. ما سعی می‌کردیم بیشترین تلاش را برای تامین معاش آنها انجام دهیم. من زیاد به مرخصی نمی‌رفتم ولی نیروهای کادر را به موقع به مرخصی می‌فرستادم. حدود شش ماهی که در فاو بودم فقط یک ماموریت چهار روزه به تهران داشتم و دو بار هم هر بار کمتر از ۱۰ روز برای مرخصی به یزد آمدم. در یکی از مرخصی‌ها به حج تمتع رفتم، چاره‌ای نبود باید به یزد می‌آمدم و با کاروان همراه می‌شدم.
به عنوان یک جانباز تعریف شما از جنگ تحمیلی و دفاع مقدس چیست؟
هشت سال دفاع مقدس ما در تاریخ نوشته شده است. در کتاب‌های متعددی نویسندگان مختلفی در این رابطه نوشته‌اند و صدا و سیما به شرح آن پرداخته است. هشت سال دفاع مقدس افتخار و جانبازی و ادای دین به مملکت مان بود. ما برای اسلام و ولایت فقیه و بعد از آن میهن سرزمین و خاکمان به جبهه رفتیم. این افتخار برای همیشه در دنیا و تاریخ ماندگار می‌ماند. اینکه شهدا با رشادت‌ها و شجاعت و با تحمل سختی‌ها توانستند بر کافران پیروز شوند. ۴۵ کشور علیه ما می‌جنگیدند. ما فقط با صدام نمی‌جنگیدیم، ما با استکبار جهانی می‌جنگیدیم. صدام پیشروی آنها بود و آنها به دنبال ساقط کردن جمهوری اسلامی ایران بودند، اما خوشبختانه مردم بیدار و پیرو ولایت‌فقیه، پیامبر، قرآن و اسلام بودند و با دستور امام خمینی رحمت‌الله علیه به جبهه رفتند و تا آخر جنگ حتی یک وجب از خاک‌مان را از دست ندادیم. ما تجهیزات نظامی پیشرفته و نیروی آموزش‌دیده نداشتیم؛ بلکه ثبات قدم، ایمان و تقوای بچه‌های جبهه باعث شد که جلوی دشمن بایستیم و پیروز شویم.
یک تصویر فراموش نشدنی از جبهه برایمان ترسیم کنید.
در عملیات‌های متفاوتی که داشتیم شهیدان بزرگواری چون شهید کاظمی، جانباز سردار مرتضی قربانی، شهید عاصی زاده که نیروی جسور، با تقوا، نترس و الگویی برای نیروهای پاسدار و بسیجی بودند در کنار ما به جنگ می‌پرداختند. نیروها تمام فرمان‌های آنها را اجرا می‌کردند، مانند سردار‌ قاسم ‌سلیمانی که بعدها مشخص شد چه شخصیتی بوده است.
شهید سردار احمد کاظمی در عملیات والفجر ۴ خود در اول خط قرار گرفته بود. از سنگر تاکتیکی فرماندهی لشکر، باید ۲۵ کیلومتر مسافت را طی می‌کردیم تا به فرماندهی لشکر دشمن برسیم. فرمانده یکی از گردان‌های یزدی با شهید انتظاری بود که نام این ارتفاع را تنگه احد گذاشته بودند. باید از آنجا گذر می‌کردیم و به سمت ارتفاعات لری و کانی مانگا می‌رفتیم. ابتدا لری را گرفتیم که بتوانیم به کانی مانگا برسیم. ما با وجود هدف‌های سختی که در پیش داشتیم خیلی خوب عمل می‌کردیم. سردار کاظمی به نقطه صفر رهایی آمده بود و به بچه‌ها روحیه می‌داد. کمتر فرماندهی دیده می‌شود که به این نقطه بیاید. آنجا شجاعت این فرمانده را دیدم و روحیه گرفتم و الحمدالله پس از طی کردن ۲۵ کیلومتر، هنگام اذان صبح به دشمن رسیدیم. آنجا از ماشین دشمن استفاده کردیم و پشت سر آنها رفته و به دژبانی وارد شدیم. دشمن باور نمی‌کرد که بتوانیم تا آنجا پیش برویم. با دشمن درگیر شدیم و هدفمان را گرفتیم و مستقر شدیم.
بعد از جبهه چه فعالیت‌هایی داشته‌اید؟
بعد از بازنشسته شدن برای کمک به مردم از نظر وضعیت اقتصادی، در مجموعه خیرین استان یزد مشغول به کمک هستیم و به بسته‌بندی کمک‌های معیشتی و تهیه جهیزیه برای محرومان می‌پردازم و خوشبختانه در جبهه فرهنگی تلاش خودم را می‌کنم.
چند درصد جانبازی دارید و بفرمایید چطور مجروح شدید.
بنده ۵ نوبت در عملیات‌های مختلف زخمی شدم. جانباز شیمیایی ۳۰ درصد و ۵۰ درصد هستم؛ البته پیگیری خاصی در مورد جانبازی نکرده‌ام.
اولین مرحله‌ای که زخمی شدم در عملیات رمضان بود. در گردان علی بن ابیطالب تیپ کربلا، تحت فرماندهی شهید عاصی زاده قرار داشتم. رو‌به‌روی شهر بصره، پشت پرورش ماهی از ناحیه پشت سر و پشت پا زخمی شدم. ما آنجا به پاتک‌های دشمن پاسخ می‌دادیم و خط‌شکن بودیم. جاده صاف بود و‌تانک‌های T72 مدرن دشمن می‌آمدند؛ در صورتی که بالاترین سلاح ما آرپیجی بود. نیروهای گارد ریاست جمهوری صدام مقابل ما قرار داشتند، نیروهایی که بلندقد و رزم دیده بودند. اما ما با تقوا و ایمان به جنگ با دشمن رفتیم و حدودا ۱۳۰‌تانک دشمن را در عملیات رمضان گردان تیپ کربلا از بین بردیم. در این عملیات ترکش به پشت پا و پشت سر من برخورد کرد. چشمانم را که باز کردم و به هوش آمدم در بیمارستان طالقانی آبادان بودم و سپس به یزد انتقال داده شدم. وقتی مجروح می‌شدیم، اصلا معطل نمی‌کردیم. می‌گفتیم ما را سرپایی درمان کنید تا برگردیم و در خدمت نیروهای بسیجی و پاسدار باشیم؛ لذا بعد از اینکه حالم بهتر شد، در لشکر نجف مشغول فعالیت شدم. در آن زمان فرمانده گروهان یک حر بودم. گروهان زبده‌ای در دست من بود. بچه‌های خوبی بودند که من آنها را همراهی می‌کردم و در واقع آنها فرمانده من بودند.
در مرحله اول عملیات محرم، در گردان ۶ لشکر نجف بودیم. فرمانده گردان ما سردار میرحسینی بود.
در ارتفاع ۲۹۰ با دشمن مقابله می‌کردیم. یکی از گردان‌های ما تلفات سنگین داده بود و نتوانسته بود به دلیل روشن شدن هوا با دشمن عملیات را ادامه دهد. سردار کاظمی از سردار میرحسینی درخواست کرده بود که آنجا را بگیرد. گروهان من و گروهان شهید علی دهقان مشهدی از دو جناح به ارتفاع ۲۹۰ وارد شدیم و این ارتفاع را در اذان ‌صبح گرفتیم.
در مرحله دوم وقتی که رو به جلو رفتیم، به یک ارتفاع در جلوی شهر طیب عراق برخوردیم. می‌دیدیم که نیروهای تکاور عراقی پیاده می‌شوند که شهر گرفته نشود. سردار کاظمی گفت: باید ابتدا ارتباط این شهر گرفته شود و از محاصره در بیاید و در مرحله سوم شهر را بگیریم. از داوطلبان خواستند وارد عمل شوند که در این مرحله گردان‌های شهر یزد وارد عمل شدند. لشکر نجف، ۱۲ گردان به نام دوازده امام داشت که در این عملیات گردان ۵، گردان ۲ و گردان ۱۱ حضور داشتند. گردان ۵ که ما بودیم به عنوان داوطلب اعلام کردیم می‌توانیم این عملیات را انجام دهیم. باید به عنوان خط‌شکن به خط وارد می‌شدیم. نیروها خسته بودند؛ اما توانایی داشتیم و وارد عمل شدیم. شهید عاصی‌زاده که فرمانده اطلاعات عملیات لشکر نجف بود با ما همراه شد و با ما مستقیم به عملیات آمد. با ایشان به خط عراقی‌ها زدیم و الحمدلله خط را از دشمن پس گرفتیم. بر روی یک تپه بلند رو به شهر طیب عراق مستقر شدیم. آنجا که رسیدیم درگیری شدیدی صورت گرفت و تیر به سینه و دست من اصابت کرد و مجروح شدم که دستور برگرداندن من به عقب توسط شهید عاصی زاده صادر شد. من را در پتویی گذاشتند و با هلیکوپتر شینوک به دزفول رساندند و از آنجا با هواپیمای ۳۳۰ به تبریز و سپس به یزد منتقل کردند.
برای سومین بار در قسمت مرکزی و قسمت غربی جزیره مجنون مجروح شدم. آن زمان هم فرمانده گردان بودم. عراق می‌خواست از سوی قسمت مرکزی وارد شود. گردان ما نتوانست از جلو وارد شود؛ لذا از قسمت مرکزی وارد شدیم که نیروهای لشکر ۹۲ زرهی ارتش قرار داشتند. ما به کمک لشکر ۹۲ رفتیم و چند سنگر را که از ارتش گرفته بودند، با همت نیروهای بسیج و اطلاعاتی الغدیر بازپس گرفتیم و تحویل ارتش دادیم. در حین همان عملیات گلوله توپ به زمین خورد و من را از ناحیه سر زخمی کرد.
در مرحله دیگری نیز در تیپ الغدیر و عملیات بیت المقدس ۴ بعد از فتح حلبچه شیمیایی شدم. هواپیمای دشمن منطقه را شیمیایی کرده بود. حدود ۵ هزار نفر از مردم عراق شیمیایی شدند. نیروهای ایرانی لباس‌های ضدشیمیایی و داروهای شیمیایی چون آتروپین را در اختیار زنان و مردان عراقی قرار داده و آنها را به پشت جبهه منتقل می‌کردند.
آیا دلتان برای آن روزها و دوستانی که شهید شدند، تنگ شده است؟
من هفته‌ای یک‌بار آلبوم عکس خودم را مرور می‌کنم و بچه‌های شهید و همرزمم را می‌بینم و به حال آنها غبطه می‌خورم. شهدا الگو بودند. آنها بهترین رزمندگان و ایثارگران بودند که در جبهه اسلام جنگیدند و به شهادت رسیدند. اگر این رزمندگان در صدر اسلام بودند حتما به کمک امام حسین‌(ع) می‌شتافتند و اجازه نمی‌دادند که امامشان به شهادت برسد.
ما لیاقت و سعادت شهید شدن را نداشتیم. از خدا می‌خواهم مرگم با شهادت باشد. شهدا عزیز دنیا و آخرت هستند و به حال آنها غبطه می‌خورم. آنها مرتکب گناهی نشده بودند و با آشنایی و رضایت کامل به جبهه رفته و برای اسلام و میهن خود می‌جنگیدند. انشاالله به عنوان همرزم ورفیق دست ما را هم بگیرند.
اگر خاطره‌ای از آن دوران و رزمندگانی که دوستان شما بودند، دارید بیان کنید؟
این خاطره مربوط به عملیات محرم است. در این عملیات دشمن ما را محاصره کرده و بچه‌ها زخمی و شهید شده بودند. ما توانسته بودیم یک کانال را از دشمن بگیریم و در آن مستقر شویم. تعداد زیادی از بچه‌ها زخمی و شهید شده و داخل کانال قرار داشتند. عراقی‌ها برای پاک‌سازی به کانال آمدند. جیب‌های بچه‌ها را می‌گشتند و ساعت و وسایل آنها را برمی‌داشتند و هرکدام را که زنده بود با تیر خلاص به شهادت می‌رساندند. صحنه خیلی وحشتناکی بود. هیچ گاه آن تصاویر از ذهنم پاک نمی‌شود. بسیاری از دوستانم هنوز زنده بودند. من نیز زخمی شده بودم. ما خودمان را به خون آغشته کرده بودیم که نفهمند زنده هستیم. یاد آیه «و جعلنا…» افتادم. شهید عاصی زاده به ما توصیه کرده بود این آیه را بخوانید تا چشم دشمن کور شود و شما را نبیند. عراقی‌ها به نزدیکی ما رسیدند و شهید کارگر شریف از بچه‌های اردکان را با ۱۰ تیر به شهادت رساندند. نوبت به ما رسید یکی از عراقی‌ها دوست دیگرش را صدا زد و گفت اینها کشته شده‌اند و جانی ندارند. و دست او را گرفت و برد. درواقع آن آیه شریفه باعث شد چشم آنها کور شود و ما را نبینند و ما زنده بمانیم.
از فضای معنوی شب‌های عملیات برایمان بگویید؟
بچه‌های یزد بچه‌های دینداری هستند و غیر از کلاس‌های رزمی در کلاس‌های عقیدتی شرکت می‌کردند. قبل از عملیات محرم که در ماه محرم انجام شد، معنویت خیلی بالایی وجود داشت و نیروها به چهارده معصوم متوسل می‌شدند و بیشتر این عملیات‌ها را با توسل به امامان، فرماندهان و بسیجی‌های عزیزی که شهید شده بودند، انجام می‌دادند.
برای داشتن روحیه شهدا چکار کنیم؟
باید دیندار و پایبند به اسلام و ولایت فقیه باشیم و نماز خوان
باشیم و طاعاتی که اسلام مشخص کرده را انجام دهیم تا بتوانیم پیرو راه شهیدان باشیم.
در حال حاضر خانواده‌ها تغییر کردند جوانان مملکت ما مانند آن روزها نیستند. تجملات زیاد شده و شرایط اقتصادی بد است. توقع جوانان ما بالا است و به کم قانع نیستند و می‌خواهند شرایط خوبی داشته باشند. نمی‌دانند در گذشته چه وضعی وجود داشته و این وضعی که پدر و مادرشان امروز برایشان به وجود آورده‌اند با چه سختی به دست آمده است. ولی اگر مسئولین مدیریت کنند و مردم را از این وضع وضعیت بد اقتصادی خارج کنند، جوانان ما پای کار هستند، مانند مدافعان حرم که داعش را از پا در آوردند.
خواسته شما از مسئولین چیست؟
خواسته ما از مسئولان برای خودمان نیست. برای فرزندان این مرز و بوم و کشورمان است؛ ما باید برای دانشگاهیان و دانشجویان مسائل مربوط به گذشته و شرایط کنونی را به صورت روشن مطرح کنیم. آنها را با مسائل آشنا کنیم و مسئولین ما کاری کنند که جوانان در صحنه بمانند و کار خود را ادامه دهند. باید شغل فرزندان ما در ایران تامین شود. مسئولین باید از کار خسته نشوند و از ولی فقیه و رهبری اطاعت کنند. این افتخار برای مسئولان در تاریخ بماند که برای جوانان کار کردند.
کیهان
۵     دی ۱۴۰۰