روایت خواهر شهید کُرد از اشک‌های برادر برای شهادت
روایت خواهر شهید کُرد از اشک‌های برادر برای شهادت

خواهر شهید جواد عبدی به بیان خصوصیاتی از برادرش پرداخت و به او نسبت به شهادت اشاره کرد.

جواد سال ۱۳۶۰ در روستای قزله شهرستان قروه در استان کردستان به دنیا آمد. چهار خواهر و یک برادر داشت و زمانی که به سن جوانی رسید به عضویت سپاه درآمد. طی چند سال متوالی در استان کردستان به عنوان بسیجی نمونه معرفی شد که فرماندهش برای تقدیربه منزلمان آمد و تقدیر کرد.

نسرین خواهر شهید درباره خصوصیات اخلاقی و رفتاری شهید اظهار می‌گوید: جواد بسیار خوش اخلاق، شوخ طبع و خنده رو بود. نیکو کار و حامی فقرا بود، طوری که اگر با کسی یک بار نشست وبرخاست می‌کرد آن فرد شیفته‌اش می‌شد. به خاطر همین خوش اخلاقی محبوب همه بود. بودنش مایه افتخار و رفتنش هم باعث افتخار بود.

وی به خاطره شیرینی از برادرش اشاره می‌کند و می‌گوید: من ساکن تهران هستم و برادرم تقریبا ۹ ماه قبل از شهادتش به همراه خانواده آمد تهران. از آنجا که به زیارت علاقه‌مند بود و در ایام شهادت حضرت رقیه (س) بودیم خواست باهم به زیارت امامزاده صالح بریم. از سفره‌ای که در نزدیکی حرم به نیت حضرت رقیه انداخته شده بود ۲ شاخه گل قرمز برداشتم که آن را به برادرم دادم. به خانه که رسیدیم جواد سفارش کرد گل‌ها را بگذارم تو آب تا پژمرده نشد، همین کار را کردم، چند روز که گذشت گل‌ها را سر و ته گذاشتم و خشک کردم، و نگه داشتم. تا ۹ ماه گل‌ها ماند تا اینکه بعد از چهلم برادرم وقتی به تهران برگشتم، اولین چیزی که در خانه چشمم را گرفت همین گل‌هایی بود که از سفره حضرت رقیه (س) به برادرم هدیه دادم.

شهید عبدی که با علاقه شخصی از بسیج وارد سپاه شد پای اعتقادش ایستاد و راهی را انتخاب کرد که در آن احتمال شهادت، جانبازی و اسارت می‌رفت. خواهر شهید در اینباره می‌گوید: دوست داشت که برای دفاع از خاک و ناموس در مرز خدمت کند. همیشه می‌گفت نباید اجازه داد که یک وجب از خاک ایران به دست بیگانه بیفتد. به همین خاطر یک سال به صورت فشرده دوره تکاوری در اصفهان گذراند و سپس وارد لشکر عملیاتی ۲۲ بیت المقدس کردستان شد.

عبدی تعرف می‌کند: سال ۱۳۹۵ سه تا از همرزمان برادرم به نام‌های علی پویا، جواد کاکه جانی و کامران حسین پور به شهادت رسید، خانواده ما استرس زیادی گرفته بودند من از برادرم خواستم که از این کارش کناره بگیره، اما او در جواب من گفت «هر انسانی یک روز به دنیا میاد یک روزی هم باید بار سفر ببنده، مرگ حقه. اگر قرار باشه من تو جوونی بمیرم بهتر که مرگم به شهادت ختم بشه.»

بعد اشک در چشمش جمع شد وگفت «مگر همین‌هایی که الان شهید شدن مادر وخواهر ندارند. این راهی که خودم انتخاب کردم و تا آخرین لحظه راهم را ادامه میدم.»

خواهر شهید درباره نحوه شهادت برادر می‌گوید: برادرم در سنندج خدمت می‌کرد و در عملیات‌های سخت پیش قدم بود. ۱۶ مرداد ۱۳۹۸ برای یک ماموریت دوهفته‌ای پاکسازی منطقه عازم سروآباد شد و بعد از یک هفته درحین ماموریت درتعقیب گریز دشمن ماشینی که حامل چندین تن از رزمندگان بود دچار حادثه شد و برادرم همون روز به درجه رفیع شهادت نائل آمد. یکی از همرزمانش به نام محسن غلامی هم بعد از ۱۶ روز دربیمارستان به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

نسرین عبدی با یادآوری خاطره آن شب تعریف می‌کند: یاد آوری آن شب برایم خیلی سخت است. همسرم به من می‌گفت که برادرم پایش شکسته. وقتی من با پدر و مادرم تماس گرفتم صدای گریه‌هایش گوش فلک را کر می‌کرد. هنوز بعد از ۲ سال پدر ومادرم نتوانستند رفتن برادرم را باور کنند. جواد برای پدر و مادرم احترام زیادی قائل بود و عصای دست پدر ومادرم بود.

وی درباره وصیت برادرش می‌گوید: برادرم همیشه و در همه حال به ما توصیه می‌کرد که پشتیبان ولایت فقیه باشید، می‌گفت دشمن به وجود ولایت فقیه پی برده، اگر ما پشت رهبری باشیم دشمن هیچ غلطی نمی‌تواند بکند. به حجاب خواهران هم توصیه زیادی داشتند.

انتهای پیام/ ۱۴۱