اگردوباره جنگی شروع شد از قول ما رزمندگان دیروز به رزمندگان فردا بگوئید: عزیزانم در حین مبارزه با دشمن متجاوز، به بعد از جنگ هم بیاندیشید. مبادا ارزشها را در خاکریزها جا بگذارید، اگر چنین کنید، ارزش ها، مثل امروز، عوض می شود و عوضیها ارزشمند. میبینید که چگونه ما را غریبه میپندارند! آنروزها: قطار […]
اگردوباره جنگی شروع شد
از قول ما رزمندگان دیروز به رزمندگان فردا بگوئید: عزیزانم در حین مبارزه با دشمن متجاوز، به بعد از جنگ هم بیاندیشید.
مبادا ارزشها را در خاکریزها جا بگذارید، اگر چنین کنید، ارزش ها، مثل امروز، عوض می شود و عوضیها ارزشمند.
میبینید که چگونه ما را غریبه میپندارند!
آنروزها: قطار قطار می رفتیم، واگن واگن
بر میگشتیم.
راست قامت میرفتیم، کمر خمیده
بر میگشتیم.
دستهدسته می رفتیم. تنهایتنها برمیگشتیم.
بیهیچ استقبال و جشن و سروری. فقط آغوش گرم مادری چشم انتظارمان بود و دگر هیچ..!
اما مردانه، ایستادیم
باور کنیدکه: ما هم دل داشتیم، فرزند و عیال و خانمان داشتیم.
اما با دل رفتیم، بیدل برگشتیم.
با یار رفتیم، با بار بر گشتیم.
با پا رفتیم، عصا بر گشتیم.
با عزم رفتیم، با زخم برگشتیم.
با شور رفتیم، با شعور برگشتیم.
اکنون پریشان هستیم اما پشیمان نه.
ما همان کهنه رزمندگان پیادهایم که سواری نیاموختهایم.
ما همان هایی هستیم که به وسوسهی قدرت نرفته بودیم.
میدانی تعداد ما در هشت سال جنگ، چند نفر بود؟ ۳/۵ درصد از جمعیت ایران! اما مردانگی را تنها نگذاشتیم.
ما غارت را آموزش ندیده بودیم.
رفتیم و غیرت را تجربه کردیم.
اکنون نیز فریاد میزنیم که: این حرامیان قافله اختلاس از ما نیستند.
این گرگانی که صد پیراهن یوسف را دریدهاند از ما نیستند.
این خرافات خوارج پسند وصله ی مرام ما نیست.
ما نه اسب امام زمان دیدیم، نه بی ذکر سالار شهیدان، جنگیدیم.
اما استخوان در گلو و خار در چشم، از وضعیت امروز مردم خوبمان شرمندهایم,,
شرمنده ایم، با صورتی سرخ.
شرمنده ایم، با دستانی که در فکه، شلمچه، مجنون، هور و ارتفاعات غرب جا مانده است.
ای همه آنانی که احساس پاک را می شناسید!
ما، اگر به جبهه نمیرفتیم، با دشمنی که به تلافی قادسیه، برای هلاک مردم و میهن مان ایران، آمده بود، چه می کردیم؟
تو را به آن سالار شهیدان، ما را بهتر قضاوت کنید. حساب اندکی از ما که آلوده شدند و شرافت خود را فروختند، به پای ما ننویسید.
بگذارم و بگذرم