دل خوش خوشدل ؛ شکارچی نانکهای بعثی ها
دل خوش خوشدل ؛ شکارچی نانکهای بعثی ها

بسیجی، بسیجی است. وارد این قضایا نشویم. بسیجی که امام می گوید، آن بسیجی، بسیجی است. ما می بینیم که بسیجی را همان بچه های بسیجی دوران جنگ هدایت می کنند و آن فرهنگ را به این بچه ها القا می کنند.

ه گزارش سرویس سیاسی جهان نيوز به نقل از جماران، حدود ربع قرن از آغاز دو عملیات خیبر و بدر می گذرد. عملیات خیبر در سوم اسفند ۶۲۲ و با رمز یا رسول الله در  مجنون‌ و  هورالهویزه‌ و پاسگاه زید آغاز شد و حاج ابراهیم همت سردار خیبر از جمله شهدای این عملیات است. خیبر نقطه عطفی در تاریخ دفاع مقدس محسوب می شود و اولین عملیات آبی – خاکی دفاع مقدس محسوب می شود و عملیاتی است که برای اولین بار چهره فرماندهی جنگ را دگرگون کرد و فرماندهی از قرارگاه خاتم الانبیاء و از سوی آقای هاشمی رفسنجانی از این عملیات عملی می شود. نبرد طلائیه و ایستادگی در این منطقه خاطرات تلخ و شیرین زیادی را برای سربازان مجنون رقم زده است. یکسال می گذرد و تامین اهداف تامین نشده خیبر، عملیاتی دیگر را رقم می زند؛ عملیات بدر. مکان و بازه زمانی دو عملیات تقریبا یکسان است و این بار عباس کریمی فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله را عهده دار است و او نیز در ۲۴ اسفند ۱۳۶۳ در حالی که آخرین دستور ابلاغی از سوی قرارگاه را در عملیات بدر و منطقه شرق دجله اجرا می کرد بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سرش به شهادت رسید.

سید محسن خوشدل، جانباز ۶۰ درصدی است که علاوه بر حضور در عملیات های بیت المقدس، رمضان، والفجر۴ و بیت المقدس ۷۷ در بدر و خیبر هم حضور داشته است. وی می گوید از والفجر چهار به مدد یک ترکش عادل شده و همه را با یک چشم می بیند…. بیت المقدس هفت هم آخرین حضورش در جبهه بوده است. خیبر و بدر را هم با خاطره موشک اندازی و مالیوتکا و … هنوز زنده نگه داشته و عکس هایی از آن روزها به همراه دارد. گویا ریش های قرمزش نمادی از وی شده اند تا هر از گاهی به این نام خودش را در لابلای خاطرات این و آن پیدا کند… موشک اندازی و پرتاب موشک های هدایت شونده ضد تانک تخصص ویژه اش بوده و خاطرات زیادی در این باره دارد.

سید محسن خوشدل گفت: دو عملیات خیبر و بدر از لحاظ زمان عملیاتی در فاصله کوتاه یک ساله و هر دو در جزایر مجنون انجام شدند. در عملیات خیبر قرار بود خود را از طلائیه به جزیره مجنون وصل کنیم. طلائیه منطقه ای بود که به نام پل طلائیه هم معروف بود که باید خود را از قسمت طلائیه به جزیره مجنون وصل می کردیم، این پل طلائیه محلی حیاتی برای ما بود. در عملیات خیبر به یگان ذوالفقار ماموریت داده بودند که از پل طلائیه عملیات کند، که حدود ۴-۳ شب از آنجا عملیات کردیم. یگان ذوالفقار شامل چند واحد پشتیبانی چون خمپاره ها، موشک ۱۰۳ و دیده بانی و چند واحد دیگر  بود. کار من موشک اندازی و پرتاب موشک های هدایت شونده ضد تانک بود. تانک ها هم که معمولا به مناطقی که بتوانند در آن حرکت کنند و باتلاقی نباشد، می آیند. ما را مامور کردند که به سمت طلائیه برویم و زودتر خود را آماده کنیم تا اگر تانک های دشمن آمدند کار را انجام دهیم. سه چهار شبی که گفتم شب هایی با شرایط خاص بود، چند گردان ما جلو تر رفته بودند تا خط اتصال را برقرار و پل و سر پل را بگیرند و به جزیره مجنون وصل شوند.

وی افزود: بچه ها در این عملیات مظلومیت خاصی داشتند، کار ما اینگونه بود که باید موشک را می دیدیم و هدایت می کردیم. به ما گفتند شب با گردان پیاده جلو بروید و صبح زود آماده باشید و هوا که روشن شد کار تانک ها را انجام دهید. ما شب باگرادان پیاده از کنار هور و سنگر سیل بندی که بود به سمت پل طلائیه حرکت کردیم. در واقع اولین گردان شب حول و حوش ساعت ۱۰-۱۲ رفته بود و ما با گردان بعدی می رفتیم، دشمن آتش سنگینی می ریخت و در این مسیر بچه هایی را می دیدیم که کنار هور بودند و یکی یکی مجروح می شدند. ولی ما دستور داشتیم که فقط رد شویم و به سمت خط طلائیه برویم. در حین حرکت  مجروحی را دیدم که دست و پایشان قطع شده بود. یکی را دیدم که ترکش به شکم اش خورده بود ولی تنها کاری که توانستم انجام دهم این بود که روی شکم اش را ببندم جلوتر که رفتیم مجروحی را دیدم که با نگاهش می گفت، من رفتنی هستم. از حالت دمر او را بلند کردم تا بنشید و نفسی بکشد، انگار ترکش به نخاعش خورده بود… ولی ما چاره ای نداشتیم و فقط باید حرکت می کردیم. بالاخره هم بچه ها خط را بعد از سر شب شکستند و ما وارد خط شدیم.

خوشدل خاطرنشان کرد: موشک های مالیوتکای ضد تانک ۳ هزار  متر برد داشت و باید این سه هزار متر را تا لحظه آخر هدایت می کردیم و یک دوربین چیقی (پیروسکوپی) داشتیم و باید بعد از ۷-۸ ثانیه دیدن موشک، رصد را از دوربین انجام می دادیم و تا رسیدن به تانک آن را هدایت می کردیم. این موشک ها همه غنیمتی بودند، البته ناگفته نماند که شهید بزرگواری به نام شهید ناهیدی برنامه ای چید تا بتوانیم موشک ها را خودمان تولید کنیم و بر این اساس توانستیم در زمان کم ۷-۸ ماهه قطعات موشک را داخل نفربرهای بی ام پی و روی یک جبعه پیاده کنیم، این قطعه  سنگین شده بود ولی خوب کار می کرد.

خوشدل که از جایگاه کسی که مستقیما با موشک و برخی تجهیزات آن سرو کار داشته، گفت: آن زمان واقعا مشکل قطعات داشتیم و  به دلیل تحریم های موجود باطری موشک انداز به ما نمی دادند لذا مجبور شدیم باطری خودروی موتوری را روی آن سوار کنیم و با اینکه اسیدی بود ولی آن را یک جوری به خط می آوردیم.

وی افزود: یادم هست وقتی وارد طلائیه شدیم،  یک جیپ را اطراف موشک اندازهایی که به آنجا فرستاده شده بود، دیدیم… و ناگهان متوجه شدیم بچه های ما همه شهید شده اند. در همان منطقه یک گوله خمپاره با توپ نزدیک جیپی که شهید پالیزبان هم در آن بود آمد، که ۴ سرنشین آن متلاشی شدند ولی یک نفر زنده ماند که هنوز هم زنده است. عکس معروفی هم از آن صحنه موجود است که رزمنده ای پشت فرمان یک جیپ متلاشی شده آویزان است. این عکس شهید غفاری را نشان می دهد که راننده آن جیپ بود.

وی افزود: بعد از دیدن این صحنه، جلو رفتیم و موشک ها را آماده کردیم. شرایطی بود که اگر تانک دشمن را نمی زدیم و خط شکسته می شد، دوباره پل گرفته می شد و اتصال با جزایر قطع شده و مشکلات زیادی ایجاد می شد، گر چه بعدا با فشاری که آوردند پل گرفته شد.

این رزمنده دوران دفاع مقدس، ادامه داد: یکی از کمک های من کمک تیرانداز جوان و با روحیه ای بود، سکو را گذاشتیم و آماده کردیم و شلیک کردیم، اولین تانک را که زدیم یک گلوله دشمن به سمت ما شلیک شد، پشت سر ما هم یک لودر بود این گلوله به بیل لودر خورد و بیل لودر هم تبدیل به ترکش شد و هردوی ما ترکش خوردیم. یک لحظه شهید عبدالرحیمی را نگاه کردم دیدم که خاک و خون همه وجود او را گرفته و دمر افتاده بود ولی فکر نمی کرد که ترکش به پشت و پایش خورده و او را متلاشی کرده باشد. به سمت شهید عبدالرحیمی رفتم و سعی کردم نفهمد که چی شده است اما یک لحظه برگشت و خودش را نگاه کرد، یک پای او کاملا قطع شده بود، بیهوش شد و او را به عقب منتقل کردیم.

به گفته وی، اگر این عملیات را انجام نمی دادیم و جزایر را از دست می دادیم مشکل خاصی برایمان ایجاد می شد.

خوشدل ادامه داد: البته به طلائیه اتصال پیدا نکردیم که اگر می شد کار بزرگی بود. اما در کل  خیبر پیروزمندانه بود و جزایر را گرفتیم و فقط اتصال پل طلائیه برقرار نشد. این پل اتصال جزایر را برقرار می نمود و عراقی ها به آن طلائیه می گفتند.

وی با اشاره به آنچه به پل خیبری مشهور شده است، اظهار کرد: پل خیبری، پل های متحرکی بود که روی آب می انداختند تا وسیله های نقلیه بتوانند از روی آن رد شوند.

بصیرت حاج همت و دید ایشان به آینده جنگ، خاص بود
حاج همتی که فرمانده لشگر بود، می آمد و کنار یک تیرانداز عادی می نشست و او را  هدایت می کرد

خوشدل با بیان اینکه سردار خیبر شهید همت را  همه می شناسند، گفت: من فقط می توانم درباره ایشان بگویم که ایشان از اول چه وقتی که فرمانده لشگر بود و چه زمانی که فرمانده سپاه ۱۱ قدر بود، عنایت خاصی به بچه های ادوات و ذوالفقار داشت. تیپ ذوالفقار به تیپ ادوات معروف بود. شهید همت در آن عملیات واقعا حرص می خورد و ۳- ۴ شب اصلا نخوابید.

وی با ذکر خاطره ای از شهید همت به همراهی همیشگی وی با همه رزمنده ها در همه سطوح اشاره کرد و عنوان کرد: بصیرت حاج همت و دید ایشان به آینده جنگ، خیلی خاص بود. یادم هست در والفجر ۴، تپه ای بود که به  ارتفاع ۱۹۰۴ معروف بود که اول بچه های ما آن را گرفته بودند ولی وقتی عراقی ها آمدند، حاج همت صبح زود با بی سیم به پالیزبان که آن زمان فرمانده ضد زره بود بیسیم زد که  ارتفاعات ۱۹۰۴ را عراقی ها گرفتند و بچه ها در حال پایین آمدن هستند و ما باید حتما سنگر ها را یکی یکی بزنیم و کاری کنیم تا حداقل بچه های ما را از پشت بیشتر نزنند. من آمدم داخل خط گفتم حاجی چکار کنم؟ کنار من نشست و گفت آن سنگرهایی را که من می گویم را بزن. حاج همتی که فرمانده یک لشگر بود، آمد و کنار یک تیرانداز عادی نشست و او را  هدایت می کرد. موشک را آماده کردم، کمکی هم داشتم که خیلی دریادل بود یکی یکی سنگرهایی را که حاجی می گفت می زدیم. حاجی تک تک برای همه تکبیر می گفت. بعد که کار تمام شد و آمدیم پایین، به فرمانده تیپ گفت تا می توانی از این موشک ها درست کن و تا می توانی از این خوشدل ها بسازید. این ها همان موشک های طرح شهید ناهیدی بودند که بعد از آن ماجرا هم  بقیه بچه ها از جمله شهید ناهیدی و شهدی کابلی اقدام به توسعه آنها کردند که در عملیات بدر هم توسعه این قبضه ها خیلی به درد خورد. در کل  این سردار خیبری بود که اینقدر مظلومانه در عملیات خیبر شهید شد.

وی ادامه داد: من نواری دارم که نوار بی سیم حاج همت است که با فرمانده های گردانش صحبت می کند…گاهی به آن گوش می کنم.

وی با اشاره به شهادت حاج همت، عنوان کرد: وقتی فشارها خیلی زیاد شد حاجی خودش وارد خط شد، به گونه ای که چند روز مظلوانه در آن کانال افتاده بود و هیچ کس نمی دانست که این شهیدی که این جاست، حاج همت است، سرش هم قطع شده بود و  هیچ کس او را نمی شناخت… حتی بچه ها دنبال وی می گشتند و می گفتند حاجی کجاست؟ که سرانجام هم او را به واسطه بادگیرش پیدا کردند، عکس معروفی هم از بدن و لباس حاج همت به صورت دمر زیر کانال در جزیره هست و ظاهرا وقتی این عکس را گرفته اند و هیچ کس خبر نداشته که این شهید همت است.

خدا را شکر کردم که فرماندهی جایگزین حاج همت شد که عین خودش است

وی ادامه داد: بعد از شهادت ما به دو کوهه آمدیم و در یک حسینیه جمع شدیم، زمزمه این بود که فرمانده جدید معرفی می شود که  دیدیم فرمانده، حاج عباس کریمی است. قبل از آن  صحبت هایی شده بود که دستواره فرمانده می شود ولی او قبول نکرده بود.

وی با اشاره به رابطه خاص رزمنده ها و با فرمانده هان، گفت: وقتی حاج همت سخنرانی می کرد رزمنده ها حاجی را با صمیمیت خاصی همراهی می کردند که بعدها همین حالت را هم به شهید کریمی داشتند و او هم ارتباط تنگاتنگی با رزمنده ها و بسیجی ها داشت. در حقیقت در جایگزینی حاج عباس کریمی به جای شهید همت هیچ مشکلی نبود و همان علاقه  نسبت به حاج عباس کریمی هم بود،  آن موقع حسینیه شهید همت هنوز کامل نشده بود،  اولین بار بچه ها در حسینیه تیپ رمضان جمع شدند تا حاج عباس صحبت کند و بعد از اتمام سخنرانی بچه ها مثل زمان حاج همت عکس العمل نشان دادند و همان جا خدا را شکر کردم ، که خدایا شکرت فرماندهی جایگزین حاج همت شد که عین خودش است.

وی با اشاره به زمان فرماندهی حاج عباس کریمی و صمیمیت و اعتماد وی به رزمنده ها، گفت: نظر شهید ناهیدی این بود که دشمن ما دشمن مکانیزه و زرهی است و هر جور شده باید ضد زرهی را بالا ببریم که همین دید را هم حاج عباس کریمی داشت و یک جمله ساده ای را به کار می برد و می گفت وقتی که طرف دارد به شما ضربه می زند کاری که باید بکنید این است که سریع بدنش را بزنید، شماباید سریع جوابش را بدهید و  ضد زره را تقویت کنید. بعد از فرمانده شدن ایشان، کار من، ضد زره و ضد تانک بود. موشک هایی هم که داشتیم گران بود و مبلغ زیادی خرج  آن ها می شد در عین حال برای اینکه تیراندازان ما تبحر پیدا کنند و در تیراندازی روان شوند نیاز بود که تیراندازی های زیادی انجام شود، که اگر موشک واقعی برای این  امر استفاده می شد، هزینه بالایی داشت لذا دستگاهی به نام سیمیلاتور که شلیک مصنوعی را برای تیراندازی انتخاب می کرد مورد نیاز بود که سپاه این دستگاه را نداشت و باید آن را از ارتش می گرفتیم. ارتش هم که قاعده های خاص خودش را داشت و آن رابه ما نمی داد. گفته شد که یک دستگاه سیمیلاتور مالیوتکا در جایی هست که بروید و آن را بگیرید، ما هم سریع نامه ای نوشتیم و حاج عباس هم گفتند سریع و هر جور که هست با حاج آقای عبادیان بروید و دستگاه را بیاورید. ایشان به بچه های ضد زره خیلی بها می داد. سیمیلاتور هایی که قبلا دیده بودم بزرگ بودند و حتی  یک تریلی هم برای حمل دستگاهها برده بودیم ولی وقتی رفتیم دیدیم دستگاه موجود اندازه یک میز کوچک است.
به حاج عباس زنگ زدیم- حاج عباس با روحیه ای ساده و آرام گفت برادر خوشدل اسم دستگاه چیست؟ سیمیلاتور هست یا نه؟ هر چی هست بردار و بیار. گرچه من کارشناس ضد زره فکر می کردم این به درد ما بخورد اما بعد از اینکه که با اطلاعات قبلی مان آن را راه انداختیم دیدیم اصلا این است که به درد ما می خورد چرا که این  سیمیلاتور زمینی بود که اتفاقا کار ماهم زمینی بود. هر تیرانداز باید ۲۵۰۰ شلیک می کرد تا تازه دستش راه می افتاد و می توانست موشک واقعی را پرتاپ کند و این  شهید کریمی بود که زمینه این را فراهم کرد و ما در عملیات بدر توانستیم از این امکانات استفاده کنیم.

وی درباره چرایی محبوبیت این فرمانده های جوان در بین رزمندگان، گفت: ما آیه ایی در قران دیدیم که می گوید اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم، در این عملیات هم این  مساله معروف بود که فرمانده و حرفش یعنی هر چه که آن بالایی و اولی الامر و رهبر می گوید و فرقی نمی کند.  اگر گریزی به زمان پیامبر (ص) هم بزنیم که وقتی فرمانده جوانی را به عنوان فرمانده منتسب می کند و می گوید همه از وی تبعیت کنند طبعا یک تعدادی گوش نمی کنند. ولی مطابق این آیه درباره کسی که به عنوان فرمانده انتخاب شد همه خود را موظف به اطاعت می دانستند و به فرماندهی آن ها گوش می کردند و در واقع این مهم شاخصی بود که از آن تبعیت می کردیم و فرقی هم برای ما نمی کرد و همه مثل پروانه دور شمع بودیم و این درسی بود که از ولایت و رهبر و امام گرفته بودند. البته قاعدتا کل فرمانده ها ویژگی های خاصی هم داشتند از جمله آن خلوصشان بود. فرمانده ای که می آمد و با پایین ترین نیروهای تحت امرش که یک بسیجی کوچک هم بود (البته بسیجی ها بزرگ و روح بالایی داشتند)دم خور می شد، یعنی خالص بود.

وی افزود: مثلا حاج همت یا حاج عباس کریمی به سلسله مراتب توجهی نداشتند و این فرمانده ها با بچه ها برادرانه و دوستانه و به سان رابطه پدر و فرزندی رابطه داشتند، ویژگی شان این بود که با تمام افراد یک برخورد خاصی داشتند.

در عملیات بدر چنان فشاری بود که همه پشت خاکریز شهادتین می خواندند

خوشدل در ادامه با اشاره به عملیات بدر، اظهار کرد: در عملیات بدر از همان اول حضور داشتم، صبح وارد خط شدیم و حاج عباس کریمی دست من را گرفت و گفت برویم جلو، بچه ها رفته بودند و خط را گرفته بودند ما در متنها علیه سمت چپ بودیم که از آن به بعد هور شروع می شد و خط تا ته و سمت راست می رفت. حاج عباس گفت بیابرویم تا جایی که نیاز به موشک دارد را پوشش دهیم، چون دشمن قطعا با زرهی می آمد جلو. در حین حرکت به جلو،گلوله هایی به دور و برمان می خورد اما حاج عباس سر خم نمی کرد، بسیار شجاع بود، هر لحظه نگران حاجی بودیم، فرمانده لشگر داخل خط آمده بود و حتی جلوتر از خط حرکت می کرد.

وی با اشاره به اتفاقات تلخی که در جریان این عملیات رخ داده بود، گفت: من نسبت به سایر بچه ها تقریبا تیراندازیم بهتر بود. یک قبضه فابریک روسی به من داده بودند، آن قبضه را به همراه یک قبضه میلان با خودمان بردیم، آمدیم داخل خط دیدیم به قول خدمان وفور نعمت است و تانک های دشمن  فراوانند. آماده شدم که تا دارند آرایش می گیرند کار را شروع کنم، سکو را گذاشتیم و به سمت دشمن شلیک کردیم ولی همانطوری که موشک می رفت آرام پایین آمد و به زمین خورد. متحیر بودم که چه شده! سیم وصل ، قبضه آماده، سکو برقرار است و  چراغ روشن بود که یک آن دیدم باطری تمام شده در حالی که فقط یک موشک شلیک کرده بودیم و با یک باطری موشک انداز حداقل باید ۶۰ موشک زده شود . مشکل از این قرار بود  که این باطری ها قدیمی و روس بود و ظاهرا کاملا از بین رفته بود. تا تماس بگیریم که موشک بفرستید و باطری و… ،دشمن کار را شروع کرد و گلوله ها روی سر ما ریخته می شد. دیدم اگر بایستیم تلفات بیشتر می دهیم و همین قبضه هایی را که هم داریم از دست می دهیم. عقب آمدیم روی سیل بند اول ایستادیم. عقب نشینی شده بود و بچه ها پیاده تا لب آب هور آمدند و پشت خط ایستادند، دشمن از دور یکی یکی سنگرها را می زد و چنان فشاری بود که همه پشت خاکریز داشتند شهادتین می خواندند.

وی در حالی که شرایط بدر را برای خودش تداعی کرده  و به نقطه ای خیره شده بود، ادامه داد: در آن شرایط قبضه آرپی جی داشتیم در حالیکه موشکش را نداشتیم، به عکس موشک انداز نداشتیم ولی موشک اش را داشتیم. آرپی جی هم اینگونه بود که باید تانک در فاصله ۵۰۰-۶۰۰ متری قرار می گرفت تا بتوان آن را هدف قرار داد. و تانک های دشمن هم چون می دانستند ما موشک هدایت شونده داریم در فاصله هزار دو هزار متری ایستاده بودند و با دور برد می زدند. خلاصه شرایط خیلی سخت بود، پشت سرمان هم  آب بود، قایق هایی که می آمد فقط مجروح ها را می برد و شهدا هم همانجا می ماندند.

مرتب هم تماس بیسیمی می گرفتم به فرمانده تیپ مان و گفتم آقا رضا به حاج اکبر بگو قبضه ها را بفرستد ما موشک داریم ولی قبضه مان از بین رفته است تماس می گرفت می گفت من سه تا قبضه فرستاده ام… ماجرا از این قرار بود که قایقی که قبضه ها را می آورد در جایی که هور دو شاخه می شد، اشتباهی به سمت دیگر می رفتند در حالی که تمام فشار این جا بود و ما سر نبش بودیم و تانک دشمن فشار می آورد و برنامه اش این بود که خط  ما را بگیرد و بعد به سمت راست برود و همه را اسیر کند، یعنی اگر آنجا را به عراق می دادیم سه چهار لشگر عاشورا و علی ابن ابیطالب و… همه اسیر می شدند.

خوشدل اظهار کرد: نگران قبضه ها بودم که یک قایق رسید، خواستم سوار شوم و  به عقب بروم که برخی چپ چپ نگاهم کردند که انگار فلانی دارد فرار می کند، گفتم ما موشک نداریم. سوار قایق شدم و سر همان سه راهی که رسیدم دیدم یک قبضه میلان و یک قبضه مالیوتکا دارد به جهت دیگر می رود… قایق را به سمت خودمان هدایت کردم. سریع قبضه ها را داخل خط گذاشتم، حسن به سمت چپ کانال رفت. فشار خیلی زیاد بود  یک خاکریز بود که وقت نبود دیگر آن را بکنیم. و وقتی روی آن هم رفت و آمد می کردیم در دید کامل بودیم. سه تیر به بادگیر من خورد و بادگیر من را سوراخ کرد اما هیچ کدام به من نخورد، بچه ها در شرایط خاصی بودند ولی خوب خدا نمی خواست من را ببرد(بغض می کند) سکو را آماده کردیم، آماده که شد…  یکی از تانک های عقبی را زدیم چرا که حالت فرماندهی داشت. عراقی ها به گونه ای بودند که اگر یکی دو تا  تانک شان مخصوصا تانک فرماندهی شان، ضربه می خورد، عقب می رفتند، البته دوباره بر می گشتند، لذا من آخرین تانک  را هدف گرفتم. وقتی اولین تانک منفجر شد، فریاد الله اکبر بچه ها بلند شد و روحیه گرفتند، بچه ها هم به خاکریز عقب تر رفتند تا با آرپی جی بزنند.

وی ادامه داد: بعد از اینکه روحیه گرفتیم و دوسه تا از تانک ها را که زدیم، کمی عقب کشیدند. با دوربین دیدم عراقی ها با تریلی تانک پیاده می کنند، موشکی آماده کردم که در بردهای آخر به کمر شکن خورد و منفجر شد – بچه های می گفتند تانک های جلو را بزن – گفتم تانک های جلو برای حاج حسن آقا گودرزی است، چون موشک وی فقط ۲ کیلومتر برد داشت ولی مال من برد بیشتری داشت.

در عملیات بدر از موشک انداز مالیوتکای طرح شهید ناهیدی استفاده می کردیم
منطقه را با چنگ و دندان نگه داشتیم

خوشدل با بیان اینکه این جا از موشک انداز مالیوتکای طرح شهید ناهیدی استفاده می کردیم، گفت: یعنی استفاده از آنچه به دست خودمان ساخته بودیم و با همان باطری هایی که اشاره شد، استفاده می کردیم. در این عملیات حدود ۵۰ شلیک را با این موشک ها انجام دادیم. غروب شده بود و باید جمع می کردیم و عقب می رفتیم، آفتاب کم کم داشت پایین می رفت که دیدیم یکی از تانک های دشمن تا پشت خاکریز و حدود ۶۰۰ – ۷۰۰ متری ما آمده است و ظاهرا منتظر عقب گشت ما بود تا در تاریکی به عقب برود که وقتی خواست دور بزند، از شکافی که در وسط بود، شلیک کردیم. هدف منفجر شد و  توپ چی آن خارج شد و ظاهرا موج وی را گرفته بود. تانک آتش نگرفت، گفتم حیف است. باید آتش بگیرد، دوباره زدم.  این تانک می سوخت و کلی مهمات داشت و انفجارات آن را از عقب می دیدیم. در کل در عملیات بدر، منطقه ای که در آن بودیم  را با چنگ و دندان نگه داشتیم و تا غروب و صبح فردا که دشمن دید چیزی از این جا در نمی آید، از آن سمت دیگر اقدام کرد ،که عقب نشینی هم شد و ما هم عقب کشیدیم.

وی با اشاره به موفقیت قبضه هایی که  خودشان مونتاژ و درست کرده بودند، گفت: این قبضه ها را در آن زمان کوتاهی طراحی شد و توانسته بودیم از جعبه های بزرگ عملیات خیبر آنها را به جعبه های کوچکتری ‌تبدیل کنیم.

این رزمنده دوان دفاع مقدس،‌ عنوان کرد: ظاهرا خبر موفقیت این قبضه ها در انهدام تانک های دشمن به گوش رئیس جمهور وقت، حضرت آیت الله خامنه ای رسیده بود و ایشان به واسطه پسرشان  که در تیپ ما و در ادوات خمپاره چی بود، مطلع شده بودند که این بخش  نیازمند پشتبانی است و ارتش کمک نمی کند. البته ارتش هم نمی توانست سلاح سازمانی اش را در اختیار ما قرار دهد… در هر صورت ایشان گفته بودند این موشکی را که ساخته اید بیاورید، ببینیم چی هست؟ لذا شب ساعت ۵/۹ خبر دادند که قبضه ها را ببریم نزد ریاست جمهوری. شب در دوکوهه و اندیمشک بودیم ولی همت کردیم  و به همراه آقای برقی و صفرخانی شبانه عازم شدیم و فردا صبح به ریاست جمهوری رسیدیم و حتی قبضه و موشک جنگی را هم برده بودیم که همه تعجب کرده بودند.سکو را گذاشتیم و حتی موشک را سوار هم کردیم و توضیحات لازم داده شد که همان جا ایشان به آقای رفیق دوست دستور نوشتند که همه امکانات مورد نیاز در اختیار ما قرار گیرد. که این کار هم انجام شد و الحمدلله تا الان به جایی رسیده ایم که موشک هایی با برد ۴ کیلومتر در حال ساخته شدن است.

عملیات را به یاری خدا و به اذن فرماندهی کل قوای آن زمان، انجام می دادیم

وی درباره عملیات بدر خاطرنشان کرد: در این باره باید یک گریزی به زمان پیامبر و جنگ بدر داشته باشیم. در آن زمان دشمن متوجه شد که دوستان پیامبر به گونه ای هستند که انگار نه انگار که یاران زیادی از دست داده اند و کار خودشان را انجام می دهند. ما هم همین حالت را داشتیم و عملیات را به یاری خدا و به اذن فرماندهی کل قوای آن زمان، انجام می دادیم و به تکلیف مان عمل می کردیم. در این عملیات، جزایر جنوبی هنوز دست ما بود، گرچه تلفات زیادی هم داشتیم که البته این هم خواست خدا بود و ما هم البته تلفات از آنها گرفتیم و از لحاظ مالی هم صدماتی به آنها وارد ساختیم.

وی افزود: بچه های ما تا نزدیک شط هم رفتند و حتی در آن روخانه وضو هم گرفتند.من هم یک روز کامل در آن عملیات بودم و  فردای آن روز هم چند موشک زدم که ترکش به سرم خورد و من را عقب بردند که غروب همان روز یا فرادیش بچه ها عقب آمده بودند.

خوشدل با اشاره به شهادت دومین فرمانده لشکر محمدرسول الله(ص)، گفت: زمان شهادت حاج عباس من در خط نبودم، خبر دار هم نشده بودم. بعدا” به من خبر دادند.

وی با اشاره به سابقه ۷ ساله حضور در جبهه، گفت: من از اواخر سال ۶۰ آموزشی را شروع کردم  و تا بیت المقدس ۷ در سال ۶۷ در جبهه بودم و تقریبا همه جنگ را بوده ام ،منتها اوائل تا سال ۶۲ به صورت بسیجی ۶ ماه،۲ ماه و یکسال می آمدم  و می رفتم، ولی از سال ۶۲ کامل در منطقه بودم.

خوشدل درباره روحیات و توان رزمنده ها در سالهای آخر جنگ در مقایسه با اوایل جنگ،‌ عنوان کرد: درباره روحیات افراد باید گفت که طبیعتا هرچه افراد سن شان بالاتر رود، روحیات و اخلاقشان هم تغییر می کند ولی در کل آن زمان شرایط خاصی حاکم بود. مثلا یک زمان بنی صدر بود با آن شرایط خاص خودش فرماندهی می کرد و زمانی هم خود امام فرماندهی می کرد؛ خوب شرایط در این دو بازه با هم فرق داشت. اما از نظر روحیه جهاد و شهادت طلبی، هیچ فرقی نداشت. ولی از لحاظ جسمی خوب توانمان تحلیل می رفت، خود من در والفجر ۴، موشک مالیوتکا را روی دوش می انداختم و از تپه بالا می رفتم ولی در بیت المقدس ۷ اصلا این شرایط را نداشتم ولی تجربه ام بیشتر بود.

دستوراتی که امام می دادند، در دل ما جاداشت

وی درباره حضرت امام و  نفوذ کلام ایشان بر رزمندگان دفاع مقدس،‌ اظهار کرد: دستوراتی که امام می دادند، از دور  بود ولی در دل ما جاداشت. وقتی از جماران حرفی زده می شد ما با سر می دویدیم و در واقع از او به یک اشاره، از ما به سر دویدن بود.

وی افزود: من حقیقتا توفیق دیدار مستقیم و حضوری با امام را نداشتم، حتی در حسینیه جماران هم من دو بار بیشتر نیامدم. آن هم یک بار بعد از فوت امام بود که دست جمعی و با سینه زنی از پادگان ولی عصر به جماران آمدیم. یک بار هم با خانواده ام آمدم و عکس یادگاری انداختیم.

وی گریزی به اولین و الفجر زد و ادامه داد: اولین والفجر، والفجر مقدماتی بود که قرار بود که در آن عمیات، همه چیز تمام شود، ولی نشد و دیدیم که همه دنیا دارد به عراق کمک می کند و امکانات می دهد و این عملیات ها ادامه دار شد. عنوان می شد که در والفجر ۸ باید جنگ تمام شود ولیکن به واسطه فشار دشمن و امکانات دشمن این مساله محقق نشد و خود به خود نام های مختلفی به عملیات ها داده شد تا هم فراموش نشوند و هم اینکه با هم اشتباه نشوند.

بسیجی که امام می گوید، بسیجی است

خوشدل درباره فرهنگ بسیجی دوران دفاع مقدس، اظهار کرد: بسیجی، بسیجی است. وارد این قضایا نشویم. بسیجی که امام می گوید، آن بسیجی، بسیجی است. ما می بینیم که بسیجی را همان بچه های بسیجی دوران جنگ هدایت می کنند و آن فرهنگ را به این بچه ها القا می کنند. من حرف ام این است که بسیجی بسیجی است،‌ همانی که امام گفت. خود من هم اگر کاری می کنم خودم را بسیجی می دانم.

در عین حال باور دارم که پنج انگشت انسان همانند هم نیستند و  هیچ کس نمی تواند بگوید همه یکسانند و شرایط یکسانی دارند. اما در کلیت قضیه بسیجی الان به واسطه ارتباطی که با افرادی مثل من رزمنده زمان جنگ دارد، همان روحیات را پیدا می کند  و ما نباید فقط برخی ها را در نظر بگیریم. قبول دارم که الان افرادی داریم که وقتی وارد این قضیه می شوند آن را خراب کنند، ولی این کار را نمی توانند انجام دهند. چرا که افرادی مثل ما هنوز هستند ما یک شاخص داریم که نباید گم شود.

وی افزود: در خمپاره اندازها هم همیشه جلوی خمپاره یک میله رنگی بود که شاخص نام داشت و همیشه خمپاره را روانه آن می کردیم و از این طریق به هدف می خورد.

الان هم باید شاخص ها را جدا کنیم. ما باید بچه ها را تغذیه کنیم و از داشته های زمان جنگ و خاطرات مان به آنها بگوییم. من در این جوانان بسیجی که با آن ها برخورد دارم و گاهی در بین آنها خاطره تعریف می کنم گاهی چهره هایی می بینم که مرا به یاد گذشته خودم می اندازد.

خوشدل گفت: آن زمان ریش بلند و زردی داشتم. یک بار در یک کتاب خاطره ای به نام تخریب چی دوران، دیدم خاطره من را نوشته است. یعنی قضیه ای که برای من اتفاق افتاده را در آن کتاب نوشته ولی اسم من را هم نمی دانسته و  مرا به نام ریش قرمز خطاب کرد چرا که آن روزها ریش های قرمز زرد بلندی داشتم… ‌الان هم جوانان بسیجی که ریش دارند را که می بینم انگار خودم را دیده ام.

وی افزود: در عین حال همین جوانانی که شرایط ظاهری خاص هم دارند، اگر اتفاقی برای کشور بیفتد وارد میدان می شوند.من به این اعتقاد دارم. مگر ما چگونه بودیم که از دبیرستان به جبهه رفتیم.

همه چیزمان را مدیون امام هستیم
اگر این اتفاقات رخ نمی داد و حضرت امام نمی آمد، من الان کجا بودم؟

وی تاکید می کند: البته در این باره همه چیزمان را مدیون امام هستیم، گاهی فکر می کنم اگر این اتفاقات رخ نمی داد و این حضرت امام نمی آمد، من الان کجا بودم؟ من یک دانش آموز هنرستانی بودم که در کنارم افراد با شرایط خاصی حضور داشتند و همه چیز اعم از سیگار و مواد و… وجود داشت  ولی خدا کمک کرد و چنین اتفاقی رخ داد و دیدیم که همان افرادی که در مدرسه همکلاسی ما بودند در جبهه هم کنار م قرار گرفتند و الان هم احساسم این است که اگر اتفاقی رخ دهد همه جوانان می آیند و از کشور دفاع می کنند.

این رزمنده در خاتمه این گفتگو خودش را اینگونه معرفی می کند: سید محسن خوشدل، جانباز ۶۰ درصد بنیاد، متولد ۱۳۴۳، ۴ فرزند دارم. ۳ پسر و یک دختر. آخرهای جنگ ازدواج کردم و در عملیات بیت المقدس ۷  که ازدواج کرده بودم، آخرین مجروحیتم رخ داد و در واقع فروردین سال ۶۷ ازدواج کردم و  ۲۳ خرداد ۶۷ مجروح شدم. این بار بدترین مجروحیتم بود. در کل  ۷ بار مجروح شدم. در بیت المقدس، رمضان، خیبر، بدر، والفجر۴ و بیت المقدس ۷ حضور داشتم که آخری رس من را کشید و یک ترکش از کمر خوردم که از شکمم خارج شد. در والفجر ۴ هم ترکشی به من خورد که مرا عادل کرد و از آن پس همه را به یک چشم می بینیم و یک چشمم را از دست دادم و به قول بچه ها همه را با یک چشم می بینم. در بیت المقدس ۷ شرایطی داشتم که وزن ۶۰ کیلویی من به ۴۸-۳۸ کیلو تبدیل شده بود  و خیلی لاغر شدم و حتی وقتی خانمم به عیادتم  آمده بود،اصلا مرا نشناخت…