دوخاطره شیرین از عملیات والفجر هشت
دوخاطره شیرین از عملیات والفجر هشت

خاطره ای ازبرادر غلامرضاهاشمی       وقتی بعدازده روزشرکت درعملیات بزرگ والفجرهشت،به لب اسکله رسیدیم وقرارشدسواربرقایقهاشویم وبه اینوراروندوخط خودی بیایبم، اتفاق جالبی افتادیکی اینکه ماواقعاده روزدست وصورتمان رابخاطرنبوداب نشسته بودیم واینقدرقیافه هاگردوغبارودودباروت گرفته بودکه خیلی میبایست دقت کردتایکی روبشناسیم ازطرفی لباسهامون هم خیلی کثیف،خونی وپاره پوره شده بود،شیمیایی هم شده بودیم وکلا رنگ ورومون رفته بود،قبل […]

  • خاطره ای ازبرادر غلامرضاهاشمی      

وقتی بعدازده روزشرکت درعملیات بزرگ والفجرهشت،به لب اسکله رسیدیم وقرارشدسواربرقایقهاشویم وبه اینوراروندوخط خودی بیایبم، اتفاق جالبی افتادیکی اینکه ماواقعاده روزدست وصورتمان رابخاطرنبوداب نشسته بودیم واینقدرقیافه هاگردوغبارودودباروت گرفته بودکه خیلی میبایست دقت کردتایکی روبشناسیم ازطرفی لباسهامون هم خیلی کثیف،خونی وپاره پوره شده بود،شیمیایی هم شده بودیم وکلا رنگ ورومون رفته بود،قبل ازعملیات هم سرامون را ازته تراشیده بودیم واونهاییکه ریش وسبیل داشتندخیلی کوتاه کرده بودندکه موقعیکه دشمن زبون شیمیایی میزنه وماماسک میزنیم موادازلابلای موهاوریشهاداخل ماسکها نره،

حالا شماقیافه ماروبااین وصفیات تصورکنید،بعضی دوستان مثل حاج حمیداکبرابادی وخسرورضایی بااین قیافه هاوپاره شدن لباسهاشون یه دست لباس عراقی باکاپشنش پوشیده بودن،موقع سوارشدن به قایقهاکلی هم فیلم درمیاوردندوعربی صحبت میکردن،مثلامیگفتن الخسرو،الحمید،البیا،البرو،.  الهاشمی،وجلوی هرچیزی یه الف ولام میزاشتن،سوارقایقهاکه شدیم

قایقران ، برادرحمیدوخسروروپیاده کردوگفت؛من عراقی نمیبرم واونهابایدبایه قایق دیگه بیان این فقط مخصوص نیروهای خودمونه،هرکاری کردیم والتماس کردیم گه بابااینهاایرانیند باورنکرد واونهاروسوارنکردورفت تابالاخره یه قایق دیگه اومدو دوستان روبعدازاینکه ثابت کردن ایرانیندسوارکرد.

  • خاطره ای هم ازبرادرعزیز حاج محسن بغدادی !

این عزیزرزمنده گمنام درهمه عملیاتها مجروح میشدحتی پشت جبهه ودرمقرها (برای نمونه افتادن این عزیزازارتفاعات روستای دزلی)،وقتی بعدازپایان ماموریت درعملیات والفجرهشت درحال سوارشدن به قایقهابودیم محسن گفت:خداروشکرمادراین عملیات مجروح نشدیم هنوزاین حرف ازدهانش خارج نشده بودکه یک ترکش بزرگ سرگردان که اصلا معلوم نبودحاصل چه انفجاریه،برروی دماغ مبارک این عزیزخوردوبینی این عزیزغرق درخون شد،بهش گفتم محسن جان تانرفتی اراک وتاگردن نرفتی زیرکرسی خونتون مطمئن نباش که بسلامت میرسی اونهم اگربمباران هوایی نشی، جای این بسیجی دلاور وخیلی دیگرازعزیزان خالیست