زندگی نامه شهید منعمی در سال ۱۳۴۶ در روستای گستج از توابع شهرستان فردوس دیده به جهان گشود زندگی نوین و کودکی خود را در خانواده متدین آغاز کرد در سن ۷ سالگی به مدرسه رفت و دوره ابتدائی را در همان روستای زادگاهش گذراند و چون از همان ابتدا علاقه خاصی به کارهای […]
زندگی نامه
شهید منعمی در سال ۱۳۴۶ در روستای گستج از توابع شهرستان فردوس دیده به جهان گشود زندگی نوین و کودکی خود را در خانواده متدین آغاز کرد در سن ۷ سالگی به مدرسه رفت و دوره ابتدائی را در همان روستای زادگاهش گذراند و چون از همان ابتدا علاقه خاصی به کارهای فنی داشت در یک کارگاه صافکاری ماشین مشغول به کار شد پس از مدتی صافکاری و شاگردی ، مهارت لازم در حد یک استادکار به دست آورد شهید منعمی در اوائل نهضت امام خمینی و جوش و خروش نوجوانانی بود که به مسائل سیاسی آنچنانکه باید و شاید آشنایی نداشت تا اینکه انقلاب پیروز شد و نهادهای انقلابی مثل جهاد و سپاه و بسیج تشکیل گردید در شروع جنگ تحمیلی که تقریباً به حد بلوغ می رسد به همراهی چند نفر از جوانان روستا برای نام نویسی و عضویت در بسیج و طی دوره های آموزش نظامی نام نویسی کرده و پس از طی دوره آموزشی آماده شرکت در میادین نبرد حق علیه باطل شدند که پس از طی دوره آموزشی آماده شرکت در میادین نبرد حق علیه باطل شدند که پس از یک توقف یک ماهه برای مدت ۳ ماه در دفعه اول راهی جبهه جنگ شدند و در منطقه عملیاتی غرب کشور با دشمنان بعثی وارد نبرد و ستیز شدند و سه ماه مأموریت جنگی به پایان رسید و برای استراحت و تجدید قوا ه شهرستان مراجعت و مجدداً برای مدت ۲ ماه دیگر نیز به جبهه رفت که در این گیرودار دوران سربازی را باید طی می نمود که چون نیروهای جهادی به نحوی به کار و عملکرد خوب او آگاه بودند از او دعوت کردند دوران سربازی را در جهاد طی کند او هم پذیرفت و برای انجام خدمت وظیفه عازم منطقه عملیاتی و جنگی سومار شد که در طول این دوره جدید از طریق پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی بارها به جبهه رفته و در عملیات مختلفی شرکت کرد که سرانجام در همان منطقه سومار در اثر جراحات شیمیایی دشمن از ناحیه قلب مجروح و مدتی در بیمارستان باختران و همدان بستری بودند که پس از شهادت چون فاقد پلاک بوده اند مدتی جنازه ایشان مفقودالاثر بوده است.
خصوصیات اخلاقی شهید از قول والدین
علی پسر خوبی بود همیشه دنبال کارهای خیر بود وقتی که از مناطق جنگ یا شهرستان به روستا می آمد از دوستان و همسایگان به خصوص ضعفا به طور حتم سرکشی می کرد و مهربانی می نمود بارها مشاهده می شد نیمه های شب از خانه بیرون می رفت که کسی متوجه نمی شد کجا می رود پس از چند شبی که او را تعقیب کردند می دیدند به مسجد می رود و در گوشه ای از مسجد به نماز و راز و نیاز با خدا مشغول است رکوع و سجده های طولانی او هنوز در اذهان مشهود است.
او از همان ابتداء کودکی علاقه خاصی به مجالس و محفل داشت.
نسبت به پدر و مادر خیلی محبت می کرد و خیلی هم با ادب بود.
نمازش را اول وقت می خواند به طوریکه امامت جماعت مسجد محل می فرمود که هر وقت من وارد مسجد می شدم می دیدم شهید منعمی در مسجد مشغول است.
تابع امام و رهبری بود و همین تبعیت از امام و ولایت فقیه بود که مقید به اجرای فرمان ایشان و شرکت در میادین نبرد حق علیه باطل گردید.
بهشت را پرواز به سوی خدا و آزاد شدن از دنیا می دانست.
یک روز از جبهه آمده بود مرخصی برادرشان از شهید سؤال کرد علی جان تو در جبهه چه کار می کنی و چه شغلی انجام می دهی گویا با تانکر آبرسانی خط مقدم تردد می کنی و در جواب گفت آرزو دارم در جبهه جنگ شهید شوم و جنازه ام مفقودالاثر گردد.
خاطره:
خاطرات مادر شهید
روزی به من گفت مادر جان بیست هزار تومان پول دارم و خمس آن را نداده ام و باید هرچه زودتر خمس آنرا بدهم که ( احیاناً اگر اتفاقی بیافتد مدیون نباشم ) او در آخرین روزهایی که به مرخصی آمده بود حالت عجیبی داشت بیشتر اوقات با خودش فکر می کرد و در یک عالم دیگری بود و وقتی از خانه بیرون می رفت بیشتر دوستان و آشنایان دور او جمع می شدند و در رابطه با جبهه و جنگ و شهادت گفتگو می کرد شهادت ها ، عملیات ها و رشادتهای رزمندگان را برای روستائیان تعریف میکرد. بیشتر اوقات به نماز خواندن مشغول بود و راز و نیاز با خدا داشت.
مثل اینکه می دانست روزهای آخر عمرش را می گذراند زیرا در وقت رفتن با همه کس خداحافظی می کرد و حلال بودی می طلبید تا سرانجام رفت و در اثر بمباران شیمیایی دشمن شهید شدند و مدت ۶ ماه جنازه ایشان مفقود الاثر بوده زیرا به علت جراحات شدید شیمیایی بدنش به کلی ناشناس بوده شناخته نشده بود که بالاخره روح مطهر آن شهید در روستای گستیج تشییع گردید.
خاطرات همرزم شهید محمدعلی ترابی
آشنایی من با شهید در یکی از عملیاتها بود که در غرب کشور به وقوع پیوست شهید منعمی رزمنده ای بود بسیار سنگین و باوقار از رفتارهای غیر منطقی و خلاف عقاید انحرافی به شدت متنفر بود توّلا و تبرّا سرمشق زندگی او بود مطیع امام ولایت فقیه بود در تقسیم کارهای منطقه بین رزمنده ها ، همان کاری را انتخاب می کرد که از همه سخت تر بود ما یک گروه بودیم که نصّاب پل بودیم بالاترین زحمت را ایشان متحمل می شدند و فردی نبود که شانه از زیر بار مسؤولیت خالی کند ایشان با کمپروسر هم کار می کردند و با توجه به صدای دلخراش و ناهنجار دستگاه هیچوقت اظهار خستگی و دلتنگی نمی کردند نمازهاشان را با صلابت و خشوع و تواضع خاصی انجام می داد سجده های طولانی او فراموش شدنی نیست دستورات فرماندهان در مناطق جنگی بدون تأمل انجام می داد و اعتقاد داشت هیچوقت از دستور فرمانده نباید سرپیچی کرد او همیشه می گفت حرف امام و رهبری برای ما حجت است و ما باید طوری عمل کنیم که باعث ناراحتی ایشان نشویم.
خاطرات برادر شهید ( محمد علی منعمی )
یکی از خصوصیات اخلاقی شهید این بود که به نماز و عبادت خدا خیلی مقید بود سعی داشت همیشه نمازش را اول وقت بخواند حتی یادم هست که از جبهه آمده بودند برای مرخصی و در همین ایام بود که مراسم عروسی خواهر ایشان هم بود با اینکه میهمان های زیادی در خانه بود و برای پذیرایی میهمان ها به وجود ایشان احتیاج بود هر چه گشتیم پیدایش نکردیم بعد از مدتی مشاهده کردیم که علی از دور می آید به او گفتم علی جان کجا رفتی و میهمان ها را رها کردی در جواب گفت وقت نماز بود و من رفتم که نمازم را بخوانم آنجا متوجه شدیم که علی چقدر در رابطه با نماز و راز و نیاز با خدا مقید است.
خاطرات همسنگر شهید حمید بخشی
از اخلاق اسلامی شهید منعمی هر چه بگویم کم گفته ام اهل دعا و راز و نیاز با خدا بود در دعاهای توسل و کمیل و سایر دعاها شرکت داشت اهل نماز شب بود یادم هست شبی که در منطقه بودیم من دندانم به شدت درد می کرد و تمی توانستم بخوابم از سنگر بیرون آمدم دیدم که علی گوشه ای بیتوته کرده و مشغول نماز شب خواندن است.
بسیار شخص دلسوز و پشت کار داری بود هیچوقت بی کار نبود شهید منعمی از لحاظ بدنی سنگین وزن بود یک روز به او گفتم علی جان تو اگر شهید شدی با این وزن سنگین چگونه ترا حمل کنیم در جواب گفت همانطوریکه شهید ناظری را روی تپه شهدا بردید و دفن کردید مرا هم همانطور خواهید برد و دفن خواهید کرد و اما نحوه شهادت شهید منعمی را اینطور توضیح می دهد مرحله آخر عملیات بود که ما در تعمیرگاه مشغول بودیم شهید منعمی خطاب به من کرد و گفت برادر اسدی در سنگر تنها است و من می روم چون سنگر ۱۱ و ۱۲ مربوط به فردوسیها است وارد سنگر می شود ده دقیقه نگذشت هواپیماهای دشمن آمدند و پایگاه ما را بمباران شیمیایی کردند و یک موشک هم به سنگر ۱۲ اصابت کرده بود برادر ناظری برای انجام کاری به بیرون رفته بود شهید منعمی و شهید اسدی هم زیر خاک بودند بلافاصله دست به کار شدیم و در معیت شهید ناظری ، منعمی را از زیر آوار بیرون کشیدیم ولی شهید اسدی زیر خاک بود و اثری از او پیدا نبود شهید منعمی را به بیمارستان ۵۰۰ سومار منتقل و بستری کردیم ولی جای سالمی در بدن او نبود اثرات شیمیایی دشمنان از خدا بی خبر بعثی تمام بدن شهید منعمی را سیاه کرده بود که اصلاً شناخته نمی شد چشمانش از حالت خارج شده بود بعد از مدتی او را به بیمارستان باختران منتقل کرده بودند که به علت عدم شناسایی مدتها مفقودالاثر بود و بعد روحش را تشییع کرده بودند.
لازم به توضیح است که قبل از شهادت از خدا مسئلت کرده بود که جنازه او مفقودالاثر شود که به آرزویش رسیده بود.
روحش شاد و راحش پر رهرو باد
فردوسیان