جهادگر شهید احمد گرجیان
جهادگر شهید احمد گرجیان

زندگینامه جهادگر شهید احمد گرجیان : در سال ۱۳۲۳ در روستای توزنده جان از توابع شهرستان نیشابور دیده به جهان گشود. پدرش کشاورز بود و با رنج و مشقت زیاد مخارج خانواده را تامین می کرد .وی به علت فقر خانواده و نداشتن مخارج تحصیل موفق نشد به مدرسه برود و به کمک پدرش می […]

زندگینامه جهادگر شهید احمد گرجیان :
در سال ۱۳۲۳ در روستای توزنده جان از توابع شهرستان نیشابور دیده به جهان گشود.
پدرش کشاورز بود و با رنج و مشقت زیاد مخارج خانواده را تامین می کرد .وی به علت فقر خانواده و نداشتن مخارج تحصیل موفق نشد به مدرسه برود و به کمک پدرش می پرداخت.
تا سن پانزده سالگی در روستا کشاورزی و دامداری می کرد پس از آن برای یافتن کار به تهران رفت و پس از آموزش به عنوان راننده ماشینهای سنگین مشغول کار شد و مدتی هم در شرکت آریکان به کار پرداخت .

همزمان با اوجگيري مبارزات مردمي عليه رژيم پهلوي، احمد گرجيان در تظاهرات و راهپيمايي‌ها شرکت مي کرد. او براي حضور در تظاهرات کارش را رها مي کرد و به جمع ساير مبارزان مي پيوست.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي احمد گرجيان در تهران به عنوان راننده به کار بر روي کاميون پرداخت. او به مدت چهار سال به اين کار مشغول بود.  در اسفند ماه سال ۱۳۶۱ از سوي جهاد سازندگي تهران براي حمل بار دعوت به همکاري شد و به عنوان نيروي مردمي از طرف جهاد سازندگي تهران (به همراه صاحب کاميون) رهسپار جبهه گرديد. آنها پس از بارگيري به اهواز رفتند و بار کاميون را آن جا تخليه نمودند و مدت سه روز در آن جا ماندند و سپس براي حمل مهمات و نيرو در تاريخ ۷/۱۲/۱۳۶۱ به خط مقدم، جبهه چنانه اعزام شدند. در منطقه چنانه کاميون در حين ماموريت از کار افتاد و احمد گرجيان مشغول تعمير آن شد. در آن منطقه چند دستگاه تانک منهدم شده عراقي وجود داشت که صاحب کاميون (که فردي ارمني بود) براي ديدن منطقه روي يکي از آنها رفت. ناگهان به علت انفجار مواد منفجره، يکي از تانک‌ها آتش گرفت که باعث سوختگي او شد. احمد گرجيان با ديدن اين صحنه براي کمک و نجات وي جلو رفت که ناگهان به مين برخورد نمود و هر دو پايش قطع شد. احمد گرجيان در همان لحظه به همراه همکارش به شهادت رسيد. پيکر شهيد احمد گرجيان در بخش تحت جلگه روستاي نير آباد شهرستان نيشابور به خاک سپرده شد. از وي دو فرزند به يادگار مانده است.
منبع:جهاد سازندگي خراسان در دفاع مقدس،نوشته ي عيسي سلماني لطف آبادي،نشر سلمان،۱۳۸۵-مشهد


خاطرات
همسر شهيد:
شهيد گرجيان خيلي متواضع و فروتن بود. به پدر و مادرش بي نهايت احترام مي گذاشت. و در مدت هفت سال زندگي مشترک، کوچکترين ناراحتي پيدا نکرديم. او بي نهايت خوش اخلاق بود و هميشه سعي مي کرد کوچکترين ناراحتي براي خانواده اش پيش نيايد. وي خيلي زحمتکش و صبور بود. معمولا شبها ساعت دوازده از خانه بيرون مي رفت و روز بعد ساعت ۴- ۵ بعد از ظهر به خانه برمي گشت و علي‌رغم خستگي زيادي که از کار داشت، هر گاه وارد خانه مي شد، با لبي خندان و روي گشاده با خانواده برخورد مي کرد. او زحمت زيادي مي کشيد تا بتواند خرج دو خانواده را در بياورد؛ خانواده خودش و خانواده پدرش. او هر ماه مقداري از درآمد خود را براي پدرش که از کار افتاده و مريض بود، مي فرستاد. اخلاق او بي نظير بود؛ بخصوص در اين اواخر که نزديک شهادتش بود. شبي که مي خواست به جبهه برود، من ناراحت بودم و مي گفتم که من با دو فرزند کوچک در اين مدت چگونه تحمل کنم؟ با خنده گفت: من به جبهه مي روم؛ خبر شهادت مرا برايت مي آورند، تو بايد خوشحال باشي که شوهرت شهيد شده است و افتخار کني که همسر شهيد هستي. او در زمان انقلاب، تا جايي که برايش امکان داشت، در راهپيمايي‌ها شرکت مي کرد و با ماشين خود راهپيمايان را به محلشان مي رساند.
شهيد احمد گرجيان در برخورد با همسايگان کمال فروتني را داشت و با همه همسايگان به گرمي برخورد مي کرد. وي با روحانيون ارتباط داشت و با آنها همکاري مي نمود. او اوقات فراقت خود را به تفريحات سالم مي گذراند و در کنار تفريحاتي که در اوقات فراغت داشت، در کار کشاورزي به پدرش کمک مي کرد. وي در مساجد و هيات ها و اماکن مذهبي و حسينيه ها شرکت مي کرد. در خانواده پدري رئوف بود و در کمک به خانواده و همسايگان  از هر کوششي دريغ نمي کرد و صله رحم مي کرد. در ورزشهاي محلي شرکت مي کرد. در برخوردهاي اجتماعي فروتن بود و هرگز دنبال آن نبود که به ديگران بقبولاند که حتما گفته‌هايش درست است. وي در تربيت فرزندان نهايت تلاش را داشت و در طول زندگي هيچگاه بين او و خانواده اش ناراحتي بوجود نيامد. او گروهک هاي ضد انقلاب را آفت جامعه و انقلاب مي دانست. وي معتقد بود علت تجاوز عراق عليه ايران، چپاول اموال ايران است. به آينده جنگ اميدوار بود و مي گفت: نصر و پيروزي با ماست.
او اولين شهيد منطقه زندگي خود بود. روحيه او هنگام اعزام به جبهه خيلي عالي بود.
مي گفت: اگر مي خواهيم آينده از بين برويم، چه بهتر که در راه دفاع از وطن از بين برويم.

او مي گفت: اگر من شهيد شدم، مي خواهم براي فرزندانم هم مادري و هم پدري کني و تا آخرين قطره خون نگهبان آنها باشي و بر مزار من بيايي.

هنگامي که او مي خواست به جبهه رود، صاحب ماشين گفته بود که اگر احمد به جبهه برود و شهيد شود، من جواب خانواده او را چه بدهم. خانواده اش به او گفته بودند که کسي ديگر را به جاي احمد بفرستد، اما او گفته بود که من نمي توانم کسي ديگر را به جاي او بفرستم. ما با هم به جبهه مي رويم؛ يا هر دو شهيد مي شويم و به لقاي پروردگار مي رسيم و يا هر دو سالم بر مي گرديم. البته آن دو با يکديگر به شهادت مي رسند. او در شب آخر، در منزل به من گفت که شايد من رفتم و شهيد شدم. بعد تعدادي مي آيند و درباره من چيزهايي خواهند پرسيد. اتفاقا اين گفته او به واقعيت پيوست و در همان شب آخر، تعدادي از آشنايان را به خانه دعوت کرده بوديم.

قبل از اين که احمد به جبهه برود و شهيد شود، خواب ديدم دو نفري سوار بر کاميون هستيم؛ کاميون چپ شد؛ اما آسيبي نديد، فقط پاهاي احمد قطع شد. خواب من زماني تعبير شد که من فهميدم او هنگام شهادت پا نداشت و کاميون هم هنگام شهادت طوري نشده بود.

 

ارواحشان شاد و یادشان گرامی