گفتگو با جانباز ِ،سرهنگ پاسدارابوالحسن علیشیری:
گفتگو با جانباز ِ،سرهنگ پاسدارابوالحسن علیشیری:

سرهنگ پاسدار جانباز ابوالحسن علیشیری جز خانواده شهدا و برادر سردار شهید عبدالرزاق علیشیری را پاسداران نسل اول به خوبی می‌شناسند. پس از پیروزی مردم بر رژیم پهلوی به سپاه پیوست و وظیفه آموزش نیروها را بر عهده گرفت، چند ماهی هم مسئول حفاظت بود. وی در عملیات‌های دوره اول و دوره دوم درگیری‌های کردستان […]

سرهنگ پاسدار جانباز ابوالحسن علیشیری جز خانواده شهدا و برادر سردار شهید عبدالرزاق علیشیری را پاسداران نسل اول به خوبی می‌شناسند. پس از پیروزی مردم بر رژیم پهلوی به سپاه پیوست و وظیفه آموزش نیروها را بر عهده گرفت، چند ماهی هم مسئول حفاظت بود. وی در عملیات‌های دوره اول و دوره دوم درگیری‌های کردستان نقش اساسی ایفا کرد و به واسطه مهارت در تیراندازی و دقت در شلیک با سلاح‌های سنگین توانست ضربه‌های بسیاری به دشمن وارد کند.

یک خاطره از دوران دفاع مقدس برای ما بگویید؟

این خاطره دلاوریهای رزمندگان عزیزمان در کردستان است. مثل روزهای گذشته مسئول تدارکات سپاه آقای محسن رفیق‌دوست در مقابل درخواست‌هایمان گفت که هر چه در انبار داریم همین است بیا و خودت انتخاب کن. به طبقه پایین رفتیم. ۲قبضه خمپاره‌انداز ۱۲۰ میلی‌متری و ۳قبضه تیرانداز کالیبر ۵۰ را با مهمات تحویل گرفتم و با کامیون به پادگان ولی‌عصر بردم. صبح روز ۱۶/۲/۵۹ با کامیون‌های حامل خمپاره و تیربار و نفراتی که انتخاب کرده بودم با یک فروند هواپیمای۱۳۰- C عازم فرودگاه سنندج شدیم. طولی نکشید که هواپیما در فرودگاه سنندج به زمین نشست. ابتدای ورودمان به فرودگاه از طریق نیروهای مستقر جویای وضعیت شهر و موقعیت نیروهای خودی و دشمن شدیم. با اطلاعات به دست آمده متوجه اوضاع بحرانی منطقه شده و فهمیدیم که اکثر مناطق حساس در اختیار و کنترل بعثی ها قرار گرفته است. آنها به شهر کاملاً مسلط شده بودند و حتی رسیدن دو گروه از پاسداران اصفهانی و تهرانی هم کمکی به تغییر وضعیت نکرده بود و نیروهای عراقی توانسته بودند آنها را تحت فشار قرار داده و تلفات بسیاری بگیرند و شهدای سپاه را افزایش دهند. گروهی از پاسداران بومی و ارتشی‌ها در پادگان ارتش محاصره شده بودند و در فشار بسیار مقاومت می‌کردند و به جز ارتفاع دیدگاه و ساختمان پیشاهنگی قدیم که اکنون پایگاه سپاه بود و ارتفاع معروف به منبع آب بقیه ارتفاعات و نقاط حساس در دست دشمن بود.بدون درنگ سوار خودروها شدیم و به سمت مدخل ورودی شهر حرکت کردیم؛ جایی که پاسداران مستقر بودند. فاصله فرودگاه تا آنجا ۵کیلومتر بود. نخستین کسی که به استقبال ما آمد برادر رحیم صفوی بود که به‌عنوان مسئول نیروهای اعزامی از سپاه اصفهان و من به یکدیگر معرفی شدیم. این نخستین دیدار و آشنایی ما بود. پس از مختصر توجیهی از وضعیت شهر و منطقه به محل استقرار نیروها رسیدیم؛ ارتفاعی که به دیدگاه معروف بود و از نظر دید و اجرای آتش با سلاح سنگین به مواضع و پایگاه‌های دشمن جای مناسبی بود. نیروهای مستقر که حدودا ۷۰نفر بودند به استقبال ما آمدند. گروهی به فرماندهی احمد اسلیمی و دیگران تحت امر رحیم صفوی، در همان ابتدای ورودمان به دیدگاه همگی با اشتیاق و علاقه‌مندی اعلام آمادگی کردند که برای اجرای هرگونه مأموریت آماده‌ایم. دیدگاه را به‌عنوان پایگاه استقرار نیروها انتخاب کردیم. در وسط این محوطه یک حوض آب قرار داشت که خالی از آب بود و برای استقرار خمپاره‌انداز جای بسیار خوبی بود. خمپاره‌اندازها را مستقر کردیم و تیربارهای سنگین و یک قبضه توپ ۱۰۶ میلی‌متری را در کنار حوض جا دادیم. عده‌ای از پاسداران نسبت به عدم‌موفقیت و ناکامی‌های روزهای گذشته ابراز ناراحتی کرده و نسبت به عملکرد عملیات‌ها و اجرای آن نارضایتی داشتند. من هم گفتم که به امید خدا و توکل به او و با همت شما دلاورمردان قول می‌دهم که به‌زودی ضربات سنگینی به دشمن وارد کرده و انتقام خون شهدا را خواهیم گرفت. از فردای روز ورود به دیدگاه، سلاح‌های سنگین را در محل‌های مختلف مثل ساختمان رادیو تلویزیون در مجاور دیدگاه و ارتفاع تپه شهدا در آن نزدیکی و تپه منبع آب که تنها نقطه در اختیار ما بود مستقر کرده و بعد از اینکه از طریق نیروهای کرد وفادار به انقلاب اطلاعات لازم را کسب کردیم خاصه از برادران شهید داریوش چاپاری و برادر رحیم‌احمدی دقیق‌ترین اطلاعات را از مواضع و پایگاه‌های دشمن به دست آوردیم و با اجرای آتش دقیق و مداوم روی پایگاه‌ها و مواضع دشمن در زمان کمتر از یک هفته چنان عرصه را بر دشمن در داخل شهر تنگ کردیم که تاب تحمل مقاومت در داخل شهر را از دست دادند و دیگر نمی‌توانستند از شهر خارج شوند لذا بسیاری از آنها با استفاده از تاریکی شب از محورهای خاص فرار می‌کردند و گروهی نیز در تاریکی از دره‌های مجاور به مواضع ما به پایگاه نزدیک شده و با تیراندازی‌های پی‌درپی و بی‌امان سعی می‌کردند ما را از مبارزه وادارند و روحیه نیروها را تضعیف کنند. در یکی از همان شب‌ها تصمیم‌گرفتیم به هر شکلی آتش دشمن را خاموش کنیم. در حالی که آنها لحظه‌به لحظه به پایگاه نزدیک شده و در شیب منتهی به دیدگاه در پناه درختان روییده در کنار رودخانه از همان گودال به شلیک بی‌وقفه ادامه می‌دادند و واقعاً خواب و آرامش بچه‌ها را سلب کرده و حجم آتش سنگینی را روی مواضع ما باز کرده ‌بودند. احساس می‌کردم آنها در فاصله کمتر از ۲۰۰ متر ما قرار دارند. پشت خمپاره‌انداز قرار گرفتم و از همان حوض دیدگاه، خمپاره‌انداز را به سمت دشمن تنظیم کردم و با استفاده از چراغ قوه درجه زاویه‌یاب خمپاره‌انداز را بیش از ۸۰ درجه تنظیم کردم. همین که آماده شلیک شدم برادر سیدحسام هاشمی مرا صدا زد و گفت که دست‌نگهدار و تیراندازی نکن. علت را پرسیدم و او تذکر داد که لوله خمپاره‌انداز کاملاً عمودی است یعنی در وضعیت ۹۰ درجه قرار دارد و این اقدام برای نیروهای خودی کاملا خطرناک است. گفتم که این‌گونه نیست و این خطای چشم است و چون دشمن در دره است شعاع ترکش گلوله‌ها به نیروهای خودی آسیبی نمی‌رساند. البته ایشان درست می‌گفت و در شرایط عادی این کاری خطرناک بود ولی چون ما در ارتفاع بودیم و دشمن داخل دره به ما آسیبی نمی‌رسید، ولی برای اطمینان بیشتر نیروها را به زیرزمین ساختمان بردیم. من نیز مجددا ترازها را دقیقاً کنترل کردم و با توکل بر خداوند نخستین گلوله را به مواضع و محل اجتماع دشمن رها کردم. بعد از شلیک چندین گلوله خمپاره‌انداز صدای تیراندازی قطع شد و تا صبح صدای گلوله‌ای از طرف دشمن شنیده نشد. ناگفته نماند تیراندازی با خمپاره‌انداز ۱۲۰میلی‌متری بیشتر از ۷۵درجه ممنوع است ولی به‌علت وضعیت برتری ما از لحاظ قرار گرفتن در ارتفاع و شلیک به دره من با زاویه ۸۲ تا ۸۵ درجه توانستم مواضع دشمن را کاملاً در هم بکوبیم. شهید صیاد به اتفاق حمید طایفه‌نوروز، مسئول عملیات سپاه همدان پس از اتمام عملیات پاکسازی و بازگشایی جاده همدان به سنندج از طریق قروه پیشروی کرده و جاده قروه به سنندج را آزاد کردند.

قبل از رسیدن ستون به گردنه صلوات‌آباد نیروهای تأمین‌کننده جاده که برای شناسایی مسیر راه در جلوی ستون در حال حرکت بودند با نیروهای ضدانقلاب درگیر شده و چند نفر از برادران ارتش و سپاهی به شهادت می‌رسند. یکی از آن شهدا، شهید شاه‌حسینی، فرمانده عملیات نیروهای سپاه همدان در آن مأموریت بودند از نیروهای انقلابی ارتش که پس از پیروزی انقلاب از پایگاه نوژه همدان با سپاه همکاری داشته و پس از درگیری شدید در گردنه صلوات‌آباد به شهادت می‌رسند ولی در نهایت با کمک خلبانان هوانیروز و با اجرای آتش سلاح‌های سنگین تیپ۳ همدان روی مواضع ضدانقلاب ستون موفق می‌شود راه خود را باز کرده و خود را به سنندج برساند و در قسمت شمال شرق شهر سنندج مستقر شوند.

چطور شد که سنندج از وجود دشمن کاملا” پاک شد؟

البته با نابودی پایگاه‌ها و سنگرهای ضدانقلاب در ارتفاعات و نقاط حساس کار چندان مشکل نبود. ضدانقلاب توانمندی خود را کاملا از دست داده و تاب مقاومت نداشت. نیروهای پیاده از قسمت جنوب وارد شهر شدند و بدون درگیری به مرکز شهر رسیدند و پس از آن دیگر نیروهای پیاده نیز وارد شده و حفاظت و کنترل شهر را به دست گرفتند و به این ترتیب با لطف خداوند و همت برادران ارتشی و سپاهی و با هماهنگی و همکاری امیر شهید صیادشیرازی، سردار رحیم صفوی، امیر سیدحسام هاشمی و نیز برادران بومی مثل محمدرضا ابراهیمی، علی اشرف‌امیر، امین کروژدهی، چراغعلی مرادی و… در روز بیست و سوم اردیبهشت ماه سال۵۹ شهر سنندج مرکز استان کردستان آزاد شد و برادران ارتشی و تعدادی از پیشمرگان مسلمان کرد که ۴۰روز در مرکز شهر در باشگاه افسران محاصره مرگباری را تحمل کرده بودند از این دام بلا رها شدند. الحق والانصاف مقاومت آنها در بدترین شرایط حماسه بزرگی آفریده بود و اگر آزاد نمی‌شد چه بسا که با شهادت همه آنان باشگاه افسران به دست نیروهای ضدانقلاب می‌افتاد افراد پادگان هم نمی‌توانستند کوچک‌ترین اقدامی برای کمک به آنان که در حدود ۱۰۰۰ متری خارج از پادگان بودند انجام دهند و تنها تحمل محاصره و دفاع از پادگان و جلوگیری از سقوط آن بهترین اقدامی بود که افراد در پادگان شهر می‌توانستند انجام دهند. نیروها در تمام مناطق شهر گسترش یافتند و به تمام سنگرها و استحکامات ضدانقلاب نفوذ کرده و شهر را کاملاً در کنترل گرفتند.

رابطه شما با شهید صیاد شیرازی چگونه بود؟

شهید صیاد شیرازی از عملیات ما بسیار خرسند بود و این پایه دوستی عمیقی شد که تا شهادت سرخ کل ارتش تداوم داشت و به‌علت آشنایی با نحوه عملیات‌های ما بعد از آن در بیشتر مأموریت‌های کردستان خصوصاً پاکسازی محور سقز به بانه یکی از کلیدی‌ترین عملیات‌های مرحله دوم پاکسازی کردستان بود افتخار همکاری و رزم دوشادوش را یافتم. پاکسازی ارتفاعات مشرف به گردنه خان در محور سقز به بانه خود حدیث مفصلی است. از دیگر عملیات‌هایی که با صیاد همکاری کردم آزادسازی قله آربابا یکی از مستحکم‌ترین پایگاه‌های دشمن و آزادسازی شهر بانه بود

نظرتان رابطه کتاب با دفاع مقدس چیست؟

اصولا هر چیز که به نظم درآید زودتر فرا گرفته می شود و در خاطرها می ماند. توجه جدی و ریشه ای به موضوع کتاب و دفاع مقدس و  آموزش یک اصل اجتناب ناپذیر است و در این زمینه باید گفت: ما نباید به دفاع مقدس نگاه موقت و گذرا داشته باشیم. مدون کردن آثار و ارزشهای دفاع مقدس در عین حال که باید ریشه ای باشد باید متعهدانه و دلسوزانه باشد. ما در رابطه با کتب دفاع مقدس باید به یک تعریف جامع برسیم.

در رابطه با برادر شهیدتان عبدالرزاق بگویید؟

او نمونه نجابت و فداکاری بود، از شروع جنگ تحمیلی او همیشه در جبهه ها بود.

شهید عبدالرزاق علیشیری     نام پدر: سبحان    تولد : ۱۲/۳/۱۳۴۱

تاریخ شهادت : ۱/۱۲/۱۳۶۴   محل شهادت: فاو      عملیات والفجر ۸    (متاهل)

زندگینامه (بیوگرافی)  شهید عبدالرزاق علیشیری :

شهید عبدالرزاق علیشیری در ۱۲/۳/۱۳۴۱ در شهرستان کرج  واقع در چهار صد دستگاه دیده بجهان گشود . در دوران کودکی در اثر تب شدید از ناحیه پای چپ فلج گردید بطوریکه بعد از بهبودی نسبی از ناحیه همان پا می لنگیدند. در سال ۱۳۴۵ به شهرستان گنبد کاووس مهاجرت نمودندو شهید مذکور تحصیلات ابتدایی و تا سال دوم راهنمایی را در همان شهز گذراند.

در سن ۱۲سالگی بودند که در سال ۱۳۵۴ همراه والدین خویش مجددا” به کرج رجعت نمودندودر محله حاجی آباد سکنا گزیدندو پس از گذراندن تحصیلات متوسطه در رشته علوم تجربی در دبیرستان دهخدا در سال تحصیلی ۵۸-۵۹ موفق به اخذ دیپلم گردید.

 

پس از اتمام تحصیلات نامبرده جهت خدمت نظام مقدس سربازی خود را معرفی نمود ولی از آنجایی که قسمت پای چپ در دوره طفولیت فلج شده بود از خدمت بر خلاف میلش در تاریخ ۶/۱۱/۱۳۵۹ معاف گردید.  بعداز مدتی برای تامین امرار معاش خانواده در کارخانه روغن نباتی جهان به کارگری مشغول شد ودر سال ۱۳۶۰به جبهه رفت و برای اولین بار مجروح گشت و پس از بهبود یافتن بار دیگر در سال ۱۳۶۱به جبهه سو مار اعزام گشت و در حمله مسلم بن عقیل در اثر اصابت ترکش راکت (بمباران هوایی)دست چپ خویش را از ناحیه کتف از دست داد . برای سومین بار در سال ۱۳۶۲به جبهه فکه رهسپار گردیدو در عملیات والفجر یک تیری به بغل گوش وی اصابت نمود و برای چهارمین بار درجبهه پنجوین عراق در اثر اصابت چند ترکش شدیدا” مجروح گردید.

وی در سال ۱۶/۹/۶۴ ازدواج کردو هنوز دو ماهی از دوران متاهلی خویش نگذشته بود که مجددا”در ۲۱/۱۱/۱۳۶۴در منطقه ام الرصاص برای سرگرم کردن دشمن طی یک عملیات متحورانه در قلب دشمن را فرماندهی عملیات رابعهده داشتندو این بار برای دیدار معشوق آماده شده بود و پس از پنج سال در عرصه جبهه وجنگ و از دست دادن دوستان خود همراه ظفر مندان تیپ الشهدا  در ادامه عملیات والفجز هشت در شهر فاو بر قلب بعثیان یورش بردند در مورخه ۱/۱۲/۱۳۶۴ به آرزو دیرینه اش که همان به لقاا…بود رسیدو با خون پاکش سند رسوایی زالو صفتان را امضا نمود و برگی خونین بر تاریخ نگاشت.

.تعجب نکنید در اون روزهای سربلندی دلاور مردانی بودند که وقتی نتوانستند سلاح به دست بگیرند، قداره به دست به کارزار رفتن .  شهید عبدالرزاق علی شیری … نه معلولیت پا و نه چندین بار مجروحیت هیچکدام سد راهش نشد. چراکه مومن چون کوه راسخ است و تندبادها او را تکانی هم نخواهند داد. حتی دستش که قطع شد شمشیری به امانت گرفت تا اگر در عملیات کار به درگیری تن به تن کشیده شد از آن استفاده کند. در سال ۶۴ به آرزوی دیرینه اش که همان لقاا… بود رسید. اما پیکر این قهرمان ۱۳ سال بعد به وطن بازگشت.                     .

روحش شاد و راهش پر رهرو باد

مختصری از وصیت  شهید :                     

در زندگی از پدر و مادرم بسیار سپاسگذارم در کودکی زحمتم را کشیده اندو در نوجوانی هم همینطور از گل روی شما شرمنده ام حالا هم زندگی را در مرگ می بینم .  این روح شجاع شما را تحسین میکنم .

خواهران و برادران عزیزم ؛ اگر شهید شدم انشاا… که در راه شهدا  قدم بردارید. حسن جان اگر من شهید شدم میخواهم برایم گریه نکنی و مثل یک مرد مومن سرپا بایستی که در غیر این صورت مرا ناراحت کرده ای.

شما باید مسئولیت خود را انجام دهید . و بدانید که خداوند تعالی به ما جسم و روح داده آنرا هم روزی پس میگیرد و چه بهتر که به لطف و مرحمت او که این در رحمت یعنی شهادت را برایمان گشود و شهید شویم و این هیچ ناراحتی برایمان نداردبلکه افتخار ماست که شهید شویم.وهمسرم آنچه خدای توانا بخواهد خواهد شد و گریزی ازآن نیست ، شجاع باش مقاومت کن . در بهشت شفاعتت را خواهم کرد آنچه از اخلاق اسلامی با من شرط کرده بودید نتوانستم به ظاهر عمل کنم از خدا می خواهم که بعد از من همسری شایسته نصیبت کند و سفارش می کنم ازدواج کن که خدا ترا دوست بداردو هیچ مهری و محبت خدا نیست خدای صبار ، صبرعنایت فرماید به همه بازماندگانم .

 

ای مردم از قیامت بترسیم و از شهدایمان پند گیریم و شرمنده آنها نباشیم ، توبه کنید ای آنهائیکه از خدا دور هستید دنیا گذر است و قیامتی هم هست. از همه طلب بخشش می کنم .

اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمّدرسول الله و اشهدان امیر المومنین علی ولی الله و ان اولاد المعصومین حجج الله و ان امام

در پایان چه سخنی با مردم دارید؟

در پايان قصد ندارم خواننده گرامي را مكّدر سازم اما به خاطر اداي دين به همه عزيزان،‌اين نكته را اشاره نمايم كه شهدا، رزمندگان،جانبازان و آزادگان پس از تحّمل آن همه مشقت و سختي،‌مردانه در برابر ناملايمات ايستادگي كردند تا سربلندي و سرافرازي مردم شريف و انقلابي ايران عزيز را به جهانيان اثبات نمايند. طوری نباشیم که شرمنده شهداشویم.

گردآورنده: مسعود علیشیری

منبع خبر :

http://amirkabir-0098.blogfa.com/post/16