پژواک مظلومیت شهید ناشنوا
پژواک مظلومیت شهید ناشنوا

به بهانه فرا رسیدن روز جهانی ناشنوایان، نگاهی به زندگی تنها شهید ناشنوای دفاع مقدس، “شهید عبدالمطلب اکبری” می کنیم… شهیدی که محل تدفینش را نشانش داده بودند…

به بهانه فرا رسیدن روز جهانی ناشنوایان، نگاهی به زندگی تنها شهید ناشنوای دفاع مقدس، “شهید عبدالمطلب اکبری” می کنیم… شهیدی که محل تدفینش را نشانش داده بودند…

شهید “عبدالمطلب اکبری”، متولد سوم خرداد ۱۳۴۳ تنها شهید ناشنوای جنگ تحمیلی، اهل روستای شهید آباد از توابع استان فارس بود.

در خاطراتی نوشته اند:

اسمش عبدالمطلب اکبری بود. زمان جنگ توی محل ما بنایی می‌کرد و چون کر و لال بود، خیلیا جدی اش نمی گرفتند.

یه روز رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش ”غلامرضا”. عبدالمطلب کنار قبر پسر عموش نشست و بعد با زبـون کــر و لالی خودش، با ما حــرف می زد. ما هم می گفتیم: چی می گی بابا!؟ هرچی سر و صــدا کرد، هیـچ کس محلش نذاشت.

شهید عبدالمطلب اکبری

دید ما نمی فهمیم با انگشت یه چهارچوب قبر کشید و توش نوشت ”شهید عبدالمطلب اکبری“!
ما هم خندیدیم و مسخره بازی درآوردیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشته‌‌ اش رو پاک کرد و سرش رو انداخت پایین و آروم از کنارمون رفت…

فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. می ‌‌گویند در جبهه مکانیک بوده است. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردند.
جالب اینجا بود که دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و ما مسخره بازی درآورده بودیم!

 

قبل از جنگ کدخدای روستایشان به حالت پیشگویانه ای خطاب به اهالی، خبر سرگذشت مردان روستا را می دهد و می گوید: «شما روزی همانند دانه های خاکشیر از هم پاشیده می شوید.» و اینگونه شد که این روستا با تقدیم ۴۶ شهید در طول هشت سال دفاع مقدس در نقاط مختلف، بیشترین شهید نسبت به جمعیت را در ایران عزیز دارد.

 

شهید عبدالمطلب اکبری در ۱۹ فروردین ۱۳۶۶ و در سن ۲۳ سالگی در عملیات کربلای ۸ منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسید.

حامد نادرزاده جوانی از دیار گروس و اهل شهرستان بیجار، کتاب زندگینامه شهید “عبدالمطلب اکبری”، تنها شهید ناشنوای کشور را به نام “دانه های خاکشیر” به رشته تحریر در آورده است.

 

*** وصیت نامه‌ش خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود:

 


” بسم الله الرحمن الرحیم “
یک عمر هر چی گفتم به من می‌خندیدن!
یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم، فکر کردن من آدم نیستم و مسخره‌‌م کردند!
یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم.
اما مردم! ما رفتیم. بدونید هر روز با آقام امام زمان (عج) حرف می‌زدم.
آقا خودش گفت: تو شهید میشی…جای قبرم را هم نشانم داد،به شما گفتم اما باور نکردید…

 

*به کوشش الهه مشهد