صیانت شهید «صالحی» از بیت‌المال مقابل بستگانش/ روایت مادر از آروزی فرزند
صیانت شهید «صالحی» از بیت‌المال مقابل بستگانش/ روایت مادر از آروزی فرزند

شهید مهدی صالحی از رزمندگان لشکر ۸ زرهی نجف اشرفبود که بعد از رشادت‌ها و مبارزات بی‌مثال در مقابل دشمن، ۲۳ تیر ۱۳۶۱ ترکشی به کمر و پایش اصابت کرد و به شهادت رسید.

بسیجی شهید «مهدی صالحی» فرزند حسینعلی، ۱۳ آبان‌ماه ۱۳۳۴ در صالح‌آباد از توابع نجف‌آباد دیده به جهان گشود. سومین فرزند خانواده‌اش بود. دوران کودکی را در آب و هوای پاک زادگاهش پشت سپری کرد و برای فراگیری علم و دانش افروزی راهی مدارس شد. با سپری کردن مقطع سوم راهنمایی به حرفه جوشکاری روی آورد. مهدی بسیار مهربان، مظلوم و دلسوز بود. فرایض دینی را با عشق و علاقه انجام می‌داد. خط زیبایی داشت و خطاطی می‌کرد. روح خود را با تلاوت قرآن صیقل می‌داد و جسمش را با ورزش کاراته و دفاع شخصی ورزیده می‌کرد. با نزدیک شدن به زمان خدمت سربازی در سال ۱۳۵۵ عازم پادگان قصر تهران شد و پس از اتمام سربازی به صورت ساده و سنتی ازدواج کرد.

دنیا دست و پای مارا بسته/ همه رفتند و من ماندم

هم‌زمان با اوج گیری نهضت بیداری مردم ایران، پا به پای دیگر آزادی‌خواهان در صحنه تظاهرات و راهپیمایی حضور داشت. با پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت بسیج صالح‌آباد و انجمن‌ اسلامی درآمد. به همراه دوستانش هیئت جوانان قمر‌بنی‌هاشم (ع) را راه اندازی کرد. با اوج‌گیری شورش منافقان که مردم بی‌پناه کردستان را قتل عام کردند، او نیز برای یاری رساندن در شهریور ماه ۱۳۵۹ به مدت شش ماه به کردستان رفت. مدتی را نیز در شرکت تعاونی به کار مشغول شد.

با تجاوز دشمن به خاک کشورمان برای دفاع از میهنش به مناطق جنگی شتافت. در مناطق جنگی بود که متوجه شد خداوند به او فرزند دختری عنایت کرده بابت این هدیه خداوند را شاکر بود و نام نیکوی مریم را برایش انتخاب کرد. بعد از مدتی صاحب فرزند پسری شد که نام محمد را برای او انتخاب کرد. هرگاه به مرخصی می‌آمد در انجام امور منزل و نگه‌داری از فرزندانش به یاری همسرش می‌شتافت. اگر پدرش برای انجام امور کشاورزی به کمک نیاز داشت دریغ نمی‌کرد. با اینکه در جبهه دچار مجروحیت و به ناچار در بیمارستان بستری می‌شد؛ ولی بعد از بهبودی نسبی دوباره به مناطق جنگی باز می‌گشت. این توپچی تانک مبارز در سال ۱۳۶۱ برای شرکت در عملیات رمضان به همراه لشکر ۸ زرهی نجف اشرف در گردان زرهی به شلمچه رهسپار گشت در‌حالی‌که سومین فرزندش، رضا یک ماه بیشتر نداشت، سرانجام بعد از رشادت‌ها و مبارزات بی‌مثال در مقابل دشمن ۲۳ تیر ۱۳۶۱ ترکشی به کمر و پایش اصابت کرد و به شهادت رسید.

دنیا دست و پای مارا بسته/ همه رفتند و من ماندم

صدیقه قیصری مادر شهید تعریف می‌کرد: مدتی بود به شرکت تعاونی مواد غذایی می‌رفت تا با مردم همکاری کند. یادم هست روزی نبات می‎دادند. جلو رفتم و به او گفتم که این تخته نبات را به من بده. مهدی این کار را نکرد. در جوابم گفت که شما و مردم برای من فرقی نمی‌کنید، این حق همه مردم است.

وی افزود: چند روز بعد اینکه به مرخصی آمد، خبر شهادت پسرعمویش را شنید. اشک در چشمانش حلقه زد و با ناراحتی گفت: «مادر! همه رفتند و ما مانده‌ایم. مادرجان این دنیاست که دست و پای ما را بسته و توان پرواز را از ما گرفته است. برایم دعاکنید.» چندی بعد مهدی نیز به کاروان کربلا پیوست.

دنیا دست و پای مارا بسته/ همه رفتند و من ماندم

مادر شهید صالحی درباره علاقه زیاد مهدی به فرزندانش گفت: علاقه زیادی به فرزندانش داشت. بار آخر موقع رفتن، فرزندانش را در ابتدا به خدا و سپس به من و پدرش سپرد. حتی در نامه‌اش نوشته بود که اگر کسی فرزندانم را اذیت کند، گویی مرا اذیت کرده است.

انتهای پیام