قهرمان‌ها از کجا می‌آیند؟
قهرمان‌ها از کجا می‌آیند؟

قصه‌ها در اذهان رسوب می‌کنند، در ناخودآگاه جمعی جوامع می‌مانند و از فردی به فرد دیگر منتقل می‌شوند، اما مهم‌ترین وجه تفوق قصه در تأثیرگذاری این است که با قصه‌ها معارفی را می‌شود منتقل کرد که در هیچ قالب بیانی دیگری نمی‌گنجد، به‌طور مثال قصه آدم و حوا که در ادیان و مکاتب مختلف نقل‌شده و اولین قصه خلقت است.

سردار سپهبد شهید قاسم سلیمانی از جمله فرماندهانی بود که در زمان حیاتش به‌واسطه منش و سبک خاص زندگی و هم به خاطر شجاعت‌های بی‌نظیرشان در سال‌های اخیر موردتوجه مردم و رسانه‌ها قرارگرفته بود، پس از شهادت مظلومانه و استقبال بی‌سابقه از تشییع ایشان در شهرهای مختلف و ابراز علاقه قاطبه اقشار مردم به مقام آن شهید بزرگوار، سرمایه عظیمی از عشق و علاقه مردم به این قهرمان ملی پدید آمد که اگر مواجهه درستی با این سرمایه نداشته باشیم ممکن است گذر زمان و تغییر اولویت‌های نهادهای فرهنگی غبار فراموشی بر آن بنشاند، این جستار در پی بررسی عوامل احتمالی کم‌رنگ شدن یا فراموشی این سرمایه اجتماعی است.

برای قهرمان ملی…
برای بررسی اینکه چه مؤلفه‌هایی باعث کم‌رنگ‌تر شدن سرمایه‌های اجتماعی و قهرمان‌های ملی می‌شوند می‌باید مؤلفه‌های شکل‌گیری این قهرمانی در ذهن مردم را بررسی کنیم، سؤال اساسی این است که قهرمان‌ها از کجا می‌آیند؟ کارکرد قهرمان چیست؟ آیا نیاز به قهرمان نیازی کاذب و برساخته شرایط اجتماعی است یا اینکه نیازی فطری در وجود بشر است.

یک نیاز مهم در جامعه باعث می‌شد تا حماسه‌سرایان و افسانه‌سازان به سمت ساخت قهرمان‌های افسانه‌ای با ویژگی‌های خارق‌العاده بروند و آن مهم؛ نیاز به داشتن الگوهای برتر مافوق انسانی برای جوامع بشری بوده است، الگوهایی که بتواند جوامع را با هم متحد کرده و در راه رسیده به آرمان‌ها در کنار هم نگه دارد

برای جستن جواب این پرسش‌ها باید به سده‌های ابتدایی تاریخ محفوظ بشری برگشت، چیزی که از آن به سایه‌روشن تاریخ یاد می‌شود، این بخش از تاریخ که ممکن است هزاران سال را در بر بگیرد شامل اسطوره‌ها، نبردهای پهلوانی و قصه‌های حماسی می‌شود، در فرهنگ ایرانی شاهنامه مجموعه‌ای از این داستان‌هاست و در غرب دو کتاب «ایلیاد» و «اودیسه» که توسط شاعری به نام «هومر» گرد آمده است. گویا در طی هزاران سال مذکور به‌واسطه زندگی قبیله‌ای، ساده،   متکی بر زور بازو و فراوانی نبردها و جهان‌گشایی‌ها؛ پهلوانان و قهرمانان الگوهای اصلی زندگی جوامع کوچک بشری بوده و شاید وظیفه انسجام‌بخشی، تربیت و مدیریت جامعه بر عهده قهرمانان بوده است، با پیچیده شدن جوامع هرچند نقش رهبری و مدیریت از قهرمانان ستانده شده، اما باز قهرمانان نقش هویت بخشی و انسجام اجتماعی را  بر عهده داشته‌اند، پیشرفت‌های ظاهری و حتی تمدنی بشر هیچ‌گاه نقش قهرمانان را به‌عنوان الگو و اسوه  از بین نبرده است.

اما قهرمانان از کجا آماده‌اند؟ حکیم بزرگوار فردوسی طوسی در یک بیت جواب این پرسش را می‌دهد: «که رستم یلی بود در سیستان/ منش کردم آن رستم داستان» پهلوانان و قهرمانان دوره اسطوره‌ای تاریخ، پهلوانان یک قوم یا یک منطقه بودند که داستان‌سرایان و شاعران با استفاده از فنون افسانه‌سرایی آن‌ها را تبدیل به قهرمانان اسطوره‌ای کردند، قهرمانانی با توانایی‌های ویژه و با سجایای اخلاقی موردنیاز برای الگوسازی اجتماعی.

پس یک نیاز مهم در جامعه باعث می‌شد تا حماسه‌سرایان و افسانه‌سازان به سمت ساخت قهرمان‌های افسانه‌ای با ویژگی‌های خارق‌العاده بروند و آن مهم؛ نیاز به داشتن الگوهای برتر مافوق انسانی برای جوامع بشری بوده است، الگوهایی که بتواند جوامع را با هم متحد کرده و در راه رسیده به آرمان‌ها در کنار هم نگه دارد. زمانه سرایش شاهنامه -به‌عنوان منبع اصلی شناخت قهرمانان اسطوره‌ای ایران- نیز بسیار قابل‌توجه است، زمانه‌ای که به‌واسطه فقدان دولت ایرانی، اعراب با افکار نژادپرستانه بر ایران تسلط دارند و فارسی‌زبانان را موالی خود می‌دانند همان‌گونه که حماسه‌های متأخر نیز همواره در دوره نابسامانی‌های اجتماعی و ضعف دولت‌ها و در نتیجه ضعف هویت ملی سروده شده است، همانند منظومه «کور اوغلی» که در دوره استبداد و وطن‌فروشی قاجاریان سروده می‌شود تا هم روحیه مبارزه با خان‌ها و حاکمان مستبد محلی را تقویت کند و هم وظیفه بازسازی روحیه ملی و پهلوانی مردم را پس از شکست‌های متوالی ایران در جنگ با روسیه تزاری بر عهده داشته باشد.

اگر قرار است این قهرمان(شهید سلیمانی) همواره زنده مانده و در طول تاریخ مایه مباهات و وحدت مردم ایران شود می‌بایست قصه‌ها و قهرمانی‌های او جاودانه شود، برای جاودانه شدن آن نیز نیازمند به حماسه نویسان و حماسه‌سرایان بزرگی است که بتوانند قصه‌ها را ماندگار کنند

کارکرد اسطوره‌ها در آینده‌پژوهی
دکتر سهیل عنایت‌الله دانشمند برجسته پاکستانی‌الاصل و استاد مؤسسه عالی آینده‌پژوهشی دانشگاه تامکانگ در شهر تایپه کشور تایوان، مدلی را در آینده‌پژوهی و طراحی و مهندسی پدیده‌های فرهنگی اجتماعی در آینده مطرح می‌کند که به «تحلیل لایه‌ای علت‌ها» مشهور است،

در مدل سهیل عنایت‌الله تحلیل لایه‌ای علت‌ها از چهار سطح تشکیل می‌شود که عبارت‌اند از: “لیتانی”، “علت‌های اجتماعی”، “جهان‌بینی و گفتمان مسلط” و نهایتاً “اسطوره و استعاره”.

لیتانی (Litany) سطح اول این مدل در فرهنگ مسیحیت به معنای دعا و آیین است. لیتانی سطحی‌ترین لایه بوده و معرف دیدگاه رسمی و پذیرفته‌شده از واقعیت‌ها و نمود و بروز ظاهری پدیده‌های اجتماعی است.
سطح دوم شامل (Worldview) علل اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی تأثیرگذار بر پدیده‌هاست، در این سطح منظور از علل فرهنگی و اجتماعی؛ پدیده‌های فرهنگی و اجتماعی مستقر و شکل‌گرفته است و اگر بخواهیم در جامعه ایران مثالی بزنیم این است که برای پدیده کاهش جمعیت ایران، عللی مانند گرایش به تک‌فرزندی به خاطر تبلیغات دولت در دهه هفتاد یا رفاه‌طلبی و رفاه‌زدگی را می‌توان متصور شد.
سطح سوم نمایانگر (Worldview) جهان‌بینی و گفتمان است. فلسفه، جهان‌بینی، اعتقادات مذهبی و … که عمیق‌ترین لایه فرهنگ یک جامعه هستند در مدل تحلیل لایه‌ای علت‌ها در سطحی پایین‌تر از اسطوره و استعاره تعریف می‌شوند. با این تبصره که باید توجه داشت که ادیان که مهم‌ترین عنصر شکل‌گیری جوامع در چند هزار سال اخیر تاریخ بشر بوده‌اند در مرحله اول به زبانی بالاتر از این سطح یعنی زبان «قصص» [۱] با بشر حرف زده‌اند.

سطح چهارم نشانگر (Myth/Metaphor) اسطوره‌ها و استعاره‌هاست. این سطح درواقع معرف ابعاد انگیزشی ناخودآگاه موضوع است. برخلاف تصور تأثیر اسطوره‌ها و استعاره که در داستان و قصه‌ها نمود پیدا می‌کند حتی بیش‌تر و بنیادی‌تر از جهان‌بینی است.

باید توجه کرد که در این مدل استعاره به معنای عام و معادل قصه‌های سمبلیک به‌کاررفته و نه به‌مثابه یک صنعت ادبی. قصه‌ها در اذهان رسوب می‌کنند، در ناخودآگاه جمعی جوامع می‌مانند و از فردی به فرد دیگر منتقل می‌شوند، اما مهم‌ترین وجه تفوق قصه در تأثیرگذاری این است که با قصه‌ها معارفی را می‌شود منتقل کرد که در هیچ قالب بیانی دیگری نمی‌گنجد، به‌طور مثال قصه آدم و حوا که در ادیان و مکاتب مختلف تا حد زیادی شبیه به هم نقل‌شده و اولین قصه خلقت است، استعاراتی در خود دارد که هزاران هزار معارف مختلف بشری از آن استنتاج شده است یا قصه یوسف و زلیخا که در قرآن کریم نقل می‌شود، معارفی را در خود جای‌داده است که در هزاران مقاله و کتاب و خطابه اخلاقی نمی‌گنجد.

قصه‌ها و استعاره‌ها سهل ممتنع هستند، از یک سوی مردم عام و کم‌سالان آن را به‌راحتی می‌فهمند از سوی دیگر برای اهل ظرایف و دقایق پیام دارد و البته برای اهل معرفت اشارات و بشارات، ازاین‌روی است که دولت‌ها در عصر جدید برای صنعت قصه‌گویی یعنی سینما ارجی بی‌بدیل قائل‌اند و سرمایه‌گذاری‌های کلانی در این حوزه می‌کنند.

پدیده حاج قاسم به‌مثابه یک اسطوره

در زمانی که سردار سلیمانی به‌ظاهر از این دنیا کوچ کرده دیگر وظیفه قصه سازان است که قصه‌های او را تبدیل به حماسه‌های بزرگ کنند و به قالب استعاره در بیاورند، هرچند گویا نهادها و گروه‌های فرهنگی علاقه‌ای به‌کارهای ماندگار ندارند یا اینکه تکلیف خود را در قبال قهرمان ملی نمی‌دانند

در مدل تحلیل لایه‌ای علت‌ها همان‌گونه که استعاره به معنای عام قصه در نظر گرفته‌شده اسطوره نیز به معنای عام آن و شامل قهرمان، اسوه و اسطوره اطلاق شده است، بااین‌همه باید توجه کرد که بین این سه واژه حدومرز قابل‌توجهی وجود دارد، قهرمان دارای موضوع است مانند قهرمان جنگ و قهرمان ورزش  و البته تفاوتش با اسطوره این است که اسطوره مفهومی ذهنی است و قهرمان عینی، اسطوره عام‌تر از قهرمان است و صفات اخلاقی و قابل‌ستایش دارد، ولی قهرمان لزوماً وجه اخلاقی ندارد، اسطوره‌ها امور خارق‌العاده انجام می‌دهند، ولی قهرمان‌ها کارهای دشوار انسانی را، در سوی دیگر اسوه‌ها هستند که هم مانند قهرمان‌ها امور سخت، ولی قابل‌توجه را انجام داده‌اند و هم مانند اسطوره وجهی اخلاقی دارند، با این تفاوت که اسوه ظهور و بروز عینی دارد، اما اسطوره‌ها اغلب حاصل مبالغه‌های بیش‌ازحد معمول و خارق‌العاده هستند. در این نوشته قهرمان را جایگزین اسوه از حیث معنا و جایگزین اسطوره از حیث تطابق با مدل تحلیل لایه‌ای علت‌ها در نظر می‌گیریم.

در چهل ساله گذشته قهرمانان بزرگی که درجه نظامی بالایی داشته و از لحاظ جایگاه نظامی هم‌اندازه یا حتی بالاتر از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی داشتند به شهادت رسیده و توسط مردم قدرشناس ایران تشییع شدند، بزرگانی، چون شهید همت، شهید چمران یا شهید سپهبد صیاد شیرازی، همه این بزرگان در قله‌های اخلاق و معرفت و شجاعت بودند و بالقوه یک قهرمان تاریخی بودند، اما هیچ‌کدام اقبال مردمی به‌اندازه شهید سلیمانی نداشتند، در این میان شهید چمران نسبت به بقیه اقبال بیشتری را داراست و هنوز هم محبوبیت ویژه‌ای بین مردم حتی نسلی که ده‌ها سال بعد شهادتش به دنیا آمده‌اند دارد، یک دلیل مهم این ماجرا قصه‌ها هستند.

مردم برای قهرمان‌های خودشان قصه می‌سازند، قصه‌های استعاری که حرف دل همه یا بخشی از مردم را در خود جای‌داده است، هر قهرمانی با حضور در عرصه دفاع یا ورزش قصه‌هایی را از شجاعت خود رقم می‌زند، اما گاه این قصه‌ها به فراوانی در بین مردم می‌پیچد و آن فرد را تبدیل به قهرمان مردمی می‌کند، بدون شک قهرمانی به نام رستم در بین مردم سیستان بوده و دلاوری‌ها کرده و قصه‌هایی از شجاعت و دلیری‌اش در بین مردم سیستان بوده و دهان‌به‌دهان چرخیده تا رستم شاهنامه فردوسی را ساخته، لکن قهرمان‌های بزرگ‌تری در طول تاریخ بوده‌اند که قصه‌هایشان از دهان اطرافیان و هم‌رزمانشان فراتر نرفته، اما چرا؟

متأسفانه مسئولین فرهنگی ازآنجایی‌که از آبشخوری غیر از فرهنگ برآمده و رشد کرده‌اند، درک چندانی از قهرمان و اسطوره و کارکرد آن ندارند، نشانه این عدم درک هم برخوردی است که با قهرمانی به نام تختی شد

برای موفقیت قصه ابتدا نیاز دراماتیک لازم است و سپس پردازنده و قصه گوی چیره‌دست، اگر “سوژه” قهرمانی‌های یک قهرمان به‌درستی انتخاب‌شده و در راستای نیاز مردم خودش باشد، قصه‌ها بر سر زبان مردم می‌افتد، از طرفی دیگر اگر پردازنده و نویسنده قصه بتواند داستان آن قهرمان را به‌گونه‌ای بنویسد که نیاز دراماتیک را تقویت کرده و به ظهور برساند آن قصه ماندگار و موفق می‌شود.

قصه‌های شهید سلیمانی عزیز وقتی بر سر زبان‌ها افتاد که خطر حمله داعش نه تنها ایران و غرب آسیا بلکه تمام دنیا را تهدید می‌کرد، موقعیت محاصره، موقعیت مقابله با قتل‌عام بی‌گناهان و… موقعیت‌های نابی برای نوشتن قصه‌های جذابی است که بتواند مخاطب را با خود همراه کند چراکه حس عدالت‌طلبی و آزادی‌خواهی بشر را هدف کمند جذابیت خود قرار می‌دهد، شهید سلیمانی خود را در این موقعیت‌های کاملاً دراماتیک قرار داد، محاصره‌ها را شکست، از قتل‌عام‌ها پیشگیری کرد و خطر مرگ و اسیری را از مردم اکثر کشورهای در مسیر حضور داعش دفع کرد پس مهم‌ترین شاخصه قصه‌هایی که در زمان حیات شهید سلیمانی در بین مردم و در رسانه‌ها می‌چرخید این بود که مردم نیاز به این قهرمانی‌ها داشتند و ایشان به همین نیاز فطری مردم و آزادگان جهان پرداخت.

شهید سلیمانی از طریق این قصه‌های قهرمان‌پرور بر سر زبان‌ها و در دل‌ها جای گرفت، محبوب و مشهور شد و تبدیل به یک قهرمان ملی و بین‌المللی شد، اما اگر قرار است این قهرمان همواره زنده مانده و در طول تاریخ مایه مباهات و وحدت مردم ایران شود می‌بایست این قصه‌ها جاودانه شود، برای جاودانه شدن قصه‌ها و قهرمانی‌ها نیازمند به حماسه نویسان و حماسه‌سرایان بزرگی است که بتوانند قصه‌ها را ماندگار کنند.

ضعف در تولید قصه‌ها و ادبیات نمایشی از قهرمانی‌های حاج قاسم
تا زمانی که سردار سلیمانی در حیات ظاهری و زمینی بود این خود وی بود که با تشخیص نیاز مردم در بهترین موقعیت‌ها حضور پیدا می‌کرد و با تلاش خودش در جایی که مردم نیاز می‌داشتند قصه‌های قهرمانانه خلق می‌کرد، اما زمانی که ایشان به‌ظاهر از این دنیا کوچ کرده دیگر وظیفه قصه سازان است که آن قصه‌ها را تبدیل به حماسه‌های بزرگ کنند و به قالب استعاره در بیاورند، هرچند گویا نهادها و گروه‌های فرهنگی علاقه‌ای به‌کارهای ماندگار ندارند یا اینکه تکلیف خود را در قبال قهرمان ملی نمی‌دانند.

اگر با پدیده قهرمانی حاج قاسم برخوردی حرفه‌ای نشود و انسجامی در پرداختن به قصه‌های ایشان صورت نپذیرد و دست‌اندرکاران ادبیات نمایشی به داد این قصه نرسند می‌تواند در سال‌های آینده فراموشی یا تحریف دامان این شخصیت بی‌بدیل را بگیرد، که متأسفانه در این دو سال شاهد چنین برخوردی بوده‌ایم

متأسفانه مسئولین فرهنگی ازآنجایی‌که از آبشخوری غیر از فرهنگ برآمده و رشد کرده‌اند، درک چندانی از قهرمان و اسطوره و کارکرد آن ندارند، نشانه این عدم درک هم برخوردی است که با قهرمانی به نام تختی شد و پس از ۵۰ سال فیلمی [۲] از وی ساخته شد که او را متهم به خودکشی کرده و نه تنها از وی قهرمان نمی‌سازد بلکه چهره‌ای را که از وی در ذهن مردم است تخریب می‌کند، از قصه‌های قهرمانی و پهلوانی تختی به‌سرعت عبور کرده و کادر دوربینش را بر لیوان آبی قرار می‌دهد که به‌زعم سازنده فیلم در آن سمی برای خودکشی ریخته شده است.

اگر با پدیده قهرمانی حاج قاسم هم برخوردی حرفه‌ای نشود و انسجامی در پرداختن به قصه‌های ایشان صورت نپذیرد و  دست‌اندرکاران ادبیات نمایشی به داد این قصه نرسند می‌تواند در سال‌های آینده فراموشی یا تحریف دامان این شخصیت بی‌بدیل را بگیرد، که متأسفانه در این دو سال شاهد چنین برخوردی بوده‌ایم، نمایش‌ها و اشعاری که در سال‌های  اخیر تولیدشده همواره به موارد سطحی در زندگی این قهرمان ملی پرداخته مواردی، چون دست قطع‌شده و انگشتر و سوگ و تشییع میلیونی، قصه‌هایی که ارزشمند هستند، ولی تأثیری در پردازش چهره قهرمان ملی ندارند.

وظیفه برنامه‌ریزی و اجرای تمام فعالیت‌های فرهنگی به‌صورت متمرکز بر عهده بنیاد مکتب سلیمانی است، ازآنجاکه سمت‌های فرهنگی بر اساس روابط و نسبت‌های ظاهری توزیع می‌شود و نسبت حقیقی یک سمت فرهنگی با موضوع متبوع خودش سنجیده نمی‌شود، مسئولین بنیاد مکتب سلیمانی نیز به‌جای اینکه از ادبا و هنرمندان عرصه درام انتخاب شوند از نزدیکان و فعالان سیاسی و اجتماعی انتخاب شدند، این دوستان کمترین تخصصی در کار ترویجی و اقناعی ندارند و تنها تبلیغ به‌مثابه معنای تجاری آن یعنی معرفی و تهییج را در دستور کار خود قرار داده‌اند.

شاید این سؤال پیش بیاید که چرا در مورد چهره‌های فرهنگی بزرگی در سایر کشورها نوادگان آن‌ها به‌عنوان تولیت یا مدیریت مرکز حفظ آثار یا خانه تاریخی وی انتخاب می‌شوند؟! به‌طور مثال بنیاد مولانا در شهر قونیه توسط بانویی که ظاهراً از نوادگان مولاناست اداره می‌شود یا خانه تاریخی شکسپیر  هنوز متعلق به یکی از نوادگانش است، اما از یک سوی این موارد پدیده‌های توریستی و تشریفاتی هستند و از سوی دیگر مسئله میراث داری به معنی مادی آن مطرح است، به‌هرحال اگر خانه‌ای متعلق به دانشمند یا چهره تاریخی باشد به‌طور طبیعی به نوادگانش به ارث رسیده و حق تولیت و اداره آن بر عهده ایشان است.

در مورد شهید سردار سلیمانی بنیادی که به‌عنوان مکتب تأسیس‌شده نهادی عمومی است و ساختمان و اموالش متعلق به شخص ایشان نبوده، از طرف دیگر مسئله میراث داری مادی در میان نیست، مسئله زنده داشتن یاد و نام شهید و مکتب فکری ایشان است، حتی میراث معنوی هم به معنای حق “کپی‌رایت” در میان نیست چراکه آن شهید عزیز نویسنده یا دانشمند دارای تألیفات نبوده‌اند، پس اگر بنیادی وظیفه هدایت فعالیت‌های فرهنگی برای زنده نگه‌داشتن یک قهرمان ملی تشکیل‌شده می‌بایست افراد متخصص در جامعه‌شناسی، هنر و بخصوص هنرهای دراماتیک سکان‌دار این بنیاد باشند.

نگاهی به شیوه‌های تبلیغی دولتی و ارگانی برای سردار سلیمانی
در دو سال اخیر در ایام سالگشت شهادت سردار سلیمانی برنامه‌هایی سراسری هم به‌صورت خودجوش توسط مردم و علاقه‌مندان آن بزرگوار و هم به‌صورت کلان توسط نهادهای دولتی و حکومتی برگزار شد، ازآنجاکه بررسی جزءبه‌جزء و ساختاری این برنامه‌ها از حوصله این نوشته خارج است، به بررسی قالب‌های استفاده‌شده در برنامه‌ها می‌پردازیم.

دیوارنوشته: دیوارنوشته‌ها از دیرباز مرسوم بوده‌اند و باگذشت زمان از دیوارنوشته‌های ساده دهه‌های گذشته به تصاویر طراحی‌شده و خلاقانه تبدیل‌شده که عمدتاً در تقسیم‌بندی تصویرسازی و یا پوستر تعریف می‌شوند، دیوارنوشته‌های دارای تکنیک و محتوای مناسب در چند نقطه از تهران و چند شهر دیگر به‌طورمعمول انجام می‌شود که در صورت دقت در طراحی پیام، آثار قابل و مؤثری خواهند بود، اما باید توجه کرد که دیوارنوشته اگر دارای داستان باشد ارزشمند است وگرنه در دسته اقلام اطلاع‌رسانی جای خواهد داشت.

پوستر و بنر: این دو نوع تبلیغی که تا حد زیادی شبیه به هم هستند در دسته اقلام تبلیغی اطلاع‌رسانی جای دارند، هرچند با داشتن ایده مناسب و قابل تأمل می‌شود از این دو قلم تبلیغی هم استفاده بهینه کرد لکن در اصل و اساس این‌گونه برای آگاه‌سازی از یک موضوع یا برنامه و… استفاده می‌شود و نمی‌شود با استفاده از این دو تأثیری ماندگار بر اذهان گذاشت، در دو سال گذشته بیشترین فراوانی در فعالیت‌های سالگرد اختصاص به تولید این آثار داشته است که آثاری یک بار مصرف و با تأثیر حداقلی هستند و جالب است که استفاده‌های  غلطی نیز از این دو شده است که می‌تواند به تأثیر منفی منجر شود، ازآنجاکه این اقلام تبلیغی به‌راحتی تولید و توزیع می‌شود و در اختیار همگان قرار می‌گیرد، دریافت‌کنندگان در حد مقدورات از آن استفاده می‌برند، به‌طور مثال در این سال‌ها مشاهده‌شده که در ایام سالگرد ون‌های گشت ارشاد که برخلاف عقیده و رفتار شهید سلیمانی به برخورد فیزیکی و سلبی با بدحجابی می‌پردازند با عکس یا پوسترهای شهید سلیمانی تزیین می‌شود یا حتی بنرهای شهید سلیمانی بر روی ماشین‌های قفس دار حمل اغتشاش‌گران و مجرمین نصب می‌شود که فارغ از هر چیزی چنین ماشین‌هایی به‌عنوان خودرو نظامی نماد خشونت هستند.

برچسب‌ها: برچسب‌ها اقلام تبلیغی هستند که بر روی خودرو یا درب منازل و … چسبانده می‌شوند که یا در جهت اعلام موضع هواداری یا به‌عنوان وسیله تزیینی مورداستفاده می‌شود و فقط به تکرار یاد حاج قاسم منجر می‌شود و در درازمدت تأثیری نخواهد داشت.

سردیس و تندیس: تندیس‌هایی که در اندازه‌های بزرگ و در اماکن مهم فرهنگی شهر نصب می‌گردند آثار ماندگاری هستند و، چون اثر هنری محسوب می‌شوند همواره بهانه بحث و بررسی و همچنین خاطره بازی شهروندان هستند و یکی از نشانه‌های احترام به مفاخر است، اما سردیس‌هایی که در قطع‌های کوچ در دو سال اخیر توسط بنیاد مکتب سلیمانی تهیه و توزیع‌شده آثار غیر هنری و صرفاً تزیینی هستند که در گوشه اتاق‌ها و ویترین‌ها فراموش می‌شوند و با توجه به کیفیت پایین طراحی و تولید آثار درخور توجهی نیستند.

موسیقی و سرود: چند اثر موسیقایی ارزشمند توسط گروه‌های هنری حرفه‌ای و خوانندگان محلی در سال اول شهادت تولید شد که حاوی قصه‌ها و روایت‌های درخور توجهی بودند که در این میان آثار محلی شایان توجه بودند، اما اقبالی از طرف صداوسیما در جهت انتشار و معرفی آنان وجود نداشت از طرف دیگر در سال دوم تنها آثار موسیقایی تولیدشده آثار سفارشی‌ای بودند که آن‌ها هم در سبک پاپ  و توسط پایگاه‌ها و حوزه‌های بسیج در گستره وسیعی از پایگاه‌ها تولید می‌شوند، ولی به‌واسطه کیفیت بسیار پایین اشعار و تنظیم الکترونیک بسیار مبتذل، مورد اقبال مردم نیست و فقط به سمع تولیدکنندگان و سفارش‌دهندگان می‌رسد و پس از اولین اجرا به‌سرعت به محاق فراموشی می‌رود.

هنرهای نمایشی: تنها حرکت درخور توجه که بلافاصله پس از شهادت سردار سلیمانی رقم خورد یادواره تئاتر سردار آسمانی بود که با هدف تولید ادبیات نمایشی و نمایش با موضوع سردار سلیمانی آن‌هم در همان چهل روز اول شهادت راه‌اندازی و اولین نوبتش برگزار گردید، این جشنواره اگر توسط متخصصین و افراد دلسوز برگزار شود که متأسفانه تابه‌حال چنین نبوده می‌تواند زمینه‌ساز تولید آثار داستانی ماندگار و قصه‌هایی باشد که بر سر زبان‌ها می‌افتد.

کتاب: در سال‌های گذشته موجی از خاطره نگاری در موضوع دفاع مقدس به راه افتاد که شاید کتاب “دا” موفق‌ترین نمونه این جریان باشد، این کتاب‌ها که قوت داستان و رمان را ندارند به‌واسطه استفاده حداقلی از هنر قصه‌گویی موردتوجه مردم قرار گرفتند، در موضوع سردار سلیمانی نیز کتاب‌هایی در دو سال اخیر چاپ شد که اول به خاطر ضعف در استفاده از قالب قصه و دوم به خاطر عدم‌حمایت نهادهای مسئول و رسانه‌ها اقبال کتاب‌های موفق سال‌های گذشته را نداشته است، همان‌گونه که گفته آمد پاشنه آشیل همه این کتاب‌ها ضعف دراماتیک است که باعث می‌شود خواننده نتواند تا پایان این کتاب‌ها را دنبال کند و اگر قصه‌ای و واقعه‌ای روایت‌شده با جذابیت دراماتیک همراه نشده است. از طرف دیگر بی‌سامانی موضوع سردار سلیمانی در حوزه فرهنگ و هنر باعث شده است که اکثر قصه‌های روایت‌شده در کتاب‌ها و رسانه‌ها به موضوعات تکراری و موقعیت‌های غیر دراماتیک بپردازد.
ناگزیری از پژوهش‌های بنیادی
متأسفانه پس از گذشت سه دهه از پایان دفاع مقدس هنوز پژوهش‌های بنیادی در خصوص چند و، چون و شیوه پرداختن به سرمایه‌های اجتماعی و قهرمان‌های ملی به‌کفایت انجام‌نشده است، جالب این است که علاقه دانشجویان در دانشگاه‌های ادبیات به اسطوره پژوهشی باعث رقم خوردن پایان‌نامه‌های بسیاری شده، ولی ازآنجاکه دانشگاه‌های ما در هیچ رشته‌ای با بازار کار و جامعه ارتباط مناسبی ندارند شکاف عمیقی بین موضوعات موردنیاز جامعه و دانشگاه‌های ادبیات نیز هست که باعث می‌شود هیچ‌گاه این پژوهش‌های بنیادی اولاً به سمت موضوعات معاصر سوق داده نشود ثانیاً تبدیل به پژوهش‌های کاربردی نشود، جالب‌تر اینکه اغلب دانشجویان رشته‌های ادبیات با مسئله پژوهش‌های کاربردی بیگانه‌اند چراکه ادبیات را رشته کاربردی به‌حساب نمی‌آورند.

برای طراحی روندی که بتواند قهرمان بزرگ چند دهه ایران را به اسوه‌ای برای رشد و انسجام اجتماعی تبدیل کند بدون شک نیاز به همکاری اهل‌فن یعنی درام نویسان و حماسه نویسان متخصص هست که سال‌هاست به‌واسطه عدم توجه نهادهای فرهنگی گوشه‌نشین شده و در محاق فراموشی رفته‌اند

جای خالی سینما:  پیش از شهادت سردار سلیمانی چند تن از کارگردانان رغبت خود را برای ساخت فیلم سینمایی با موضوع قهرمانی‌های ایشان نشان دادند، ولی شخص ایشان مخالف ساخت اثر بود، البته این به‌واسطه اخلاص ایشان بود که نمی‌خواست تبلیغی برای شخص خودش ساخته شود، اما پس از شهادت با گذشت دو سال حرکتی در خصوص تولید فیلم سینمایی نشده است و به نظر می‌رسد با رویکردهای فعلی اگر چنین اثری هم تولید شود در برساختن یک قهرمان ملی موفق نخواهد بود.

گذر از مرثیه‌سرایی
در دهه شصت که هرروزه شهدای جدیدی در شهرهای و روستاها تشییع می‌شد مرثیه‌سرایی برای شهدا به یک نیاز و امر مرسوم تبدیل شد، طبق عادت مألوف جوامع بشری مرثیه و عزاداری به خانواده‌های عزادار کمک می‌کند تا مراحل روانی مواجهه با فقدان عزیزشان به‌درستی و با ترتیب و توالی عادی طی کنند و در مراحل بهت و شوک حاصل از مصیبت گرفتار نشوند، اما پس از عزاداری برای شهدا و قهرمانان ملی می‌بایست به ثبت آثار و اندیشه‌ها و مهم‌تر از همه ثبت و ضبط حماسه و شجاعت آنان پرداخت، در مورد اکثر شهدای دفاع مقدس آثار هنری و ادبی اغلب در مرحله سوگ مانده‌اند و آثار اندکی در ژانر حماسه تولیدشده‌اند، چراکه همه مدیرانی که در دهه شصت رشد اداری داشته‌اند زمام تمام مناصب فرهنگی را برعهده‌گرفته‌اند و ازآنجایی‌که دهه شصت را -به‌درستی- دهه طلایی انقلاب می‌دانند شیوه‌های فرهنگی آن دوره را به‌مثابه امر مقدس پذیرفته و درونی کرده‌اند و توانایی عبور از آن‌ها را ندارند.

در خصوص همه قهرمان‌های ملی که به شهادت می‌رسند می‌باید به‌سرعت از مرحله سوگ و مرثیه‌سرایی عبور کرده و به حماسه‌سرایی روی آورد و برای این امر ابتدا می‌بایست مسئولین این حقیقت را بپذیرند که مرثیه برای شهدا و کشتگان مظلوم هرچند مقدس است، اما تاریخ‌دار است و تنها مرثیه‌ای که تاریخ ندارد مرثیه سالار شهیدان امام حسین علیه‌السلام است.

نه تنها در یادواره‌های شهدا بلکه در قالب‌های دیگر فرهنگی موضوع دفاع مقدس مانند راهیان نور نیز هنوز مرثیه‌سرایی وجه غالب است، درحالی‌که راهیان نور یک نرم‌افزار فرهنگی محسوب می‌شود که می‌تواند کارکردهای متنوعی داشته باشد، اما علاقه دست‌اندرکاران به سوگ باعث شده نه تنها قالب راهیان نور بلکه قالب‌های مهم‌تر مانند سینما نیز به مرثیه‌سرایی محض دچار شود.

به‌هرحال نهادها و علاقه‌مندان سردار می‌بایست از مرحله سوگ و مرثیه عبور کرده و به سمت تولید قصه‌های قهرمانی ایشان روی بیاورند، قصه‌هایی که در باور مردم بنشیند، تکرار شود و قهرمان مطلوب ایرانی اسلامی را برای مردم منطقه معرفی کرده و زنده بدارد.

راهکارهای قهرمان سازی
اسطوره‌ها و قهرمان‌ها در طول تاریخ به یک شیوه ساخته‌شده‌اند  و آن شیوه یعنی قصه و استعاره هیچ‌گاه کهنه نشده بلکه با کشف و اختراع فنون و قالب‌های جدید مانند سینما بروز شده، از قالب‌های جدید استفاده کرده و قدرت تأثیر خود را بیشتر کرده است، قصه‌ها ابتدا توسط مردم عامی ساخته‌شده و سپس توسط حماسه‌سرایان تبدیل به آثار ماندگار شده‌اند، درست است که خلق قصه ساختارمند است و الگویی مشخص دارد، ولی الگوی مشخص تضمین‌کننده اقبال مردم نیست، مردم خود مشخص می‌کنند که به کدام قصه‌ها علاقه بیشتری دارند، پس اولین کار سازندگان حماسه جمع‌آوری قصه‌هایی است که در میان مردم نقل می‌شود سپس همان قصه‌ها به قصه‌های حماسی تبدیل می‌شود یا بر اساس آن قصه‌ها، قصه‌های مطابق با اجزای آن، ولی طراحی‌شده و با پیام مشخص طراحی می‌گردد.

امروزه این روند می‌تواند روشی آزمایشی  در نظر گرفته‌شده و در فضایی شماتیک و با جامعه آماری کوچک‌تر به محک مردم گذاشته شود، به‌طور مثال قصه‌هایی که از زندگی یک قهرمان موجود است در فضایی کارگاهی توسط نویسندگان و اهالی رسانه بررسی شود و قصه‌هایی که خاصیت و ماندگاری بیشتری دارد به‌عنوان قصه‌های مبنا برای تولید آثار رسانه‌ای و هنری استفاده گردد.

برای طراحی چنین روندی که بتواند قهرمان بزرگ چند دهه ایران را به اسوه‌ای برای رشد و انسجام اجتماعی تبدیل کند بدون شک نیاز به همکاری اهل‌فن یعنی درام نویسان و حماسه نویسان متخصص هست که سال‌هاست به‌واسطه عدم توجه نهادهای فرهنگی گوشه‌نشین شده و در محاق فراموشی رفته‌اند، نویسندگان بزرگی مانند اعظم بروجردی خالق مجموعه “پهلوانان نمی‌میرند”، حسین فدایی حسین، داوود میرباقری، امرالله احمد جو و سایر نویسندگان و قصه‌پردازان هنر انقلاب که توانایی برساختن حماسه‌های پهلوانی و قهرمانی را دارند.

[۱]اشاره به سوره قصص در قرآن کریم
[۲]فیلم تختی ساخته بهرام توکلی ۱۳۹۷

/انتهای پیام/