کتاب زندگینامه پروین سلگی همسر جانباز شهید سردار حاج میرزامحمد سلگی با عنوان «عشق هرگز نمیمیرد» به قلم مونا اسکندری در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.
چه اتفاقی افتاد که گردآوری خاطرات پروین سلگی به شما سپرده شد.
سالها بود که حاج میرزا محمد سلگی حاضر به نوشتن خاطرات و زندگینامهشان نبودند. ۹ سال پیش کمکم با وساطت یکی از همرزمانش تصمیم گرفت خاطرات خود را در دفاع مقدس مکتوب کند و بعد از آن من برای نگارش خاطراتشان دعوت شدم. بعد از صحبت و گفتگو احساس کردم توان انجام این کار را ندارم و کسی باید این کار را انجام دهد که از همرزمان ایشان بوده و جبهههای جنگ را درک کرده باشد. به همین دلیل سردار حمید حسام نوشتن زندگینامه میرزامحمد سلگی را برعهده گرفتند و کتابی با نام «آب هرگز نمیمیرد» به چاپ رسید و جایزه جلال آل احمد را در بخش خاطرات جنگ هم گرفت. در همان بحبوحه خانم سلگی به من گفتند که حداقل خاطرات من را از دوران جنگ بنویس، اما از آنجا که من در حوزه نگارش رمان و داستان کوتاه مشغول بودم و تجربهای در تاریخ شفاهی نداشتم با تکیه بر این تفکر که از عهدهاش برنمیآیم بازهم نپذیرفتم و کلاً کار را کنار گذاشتم.
بله. شهید علی خوشلفظ شوهرخاله من و راوی کتاب «وقتی مهتاب گم شد» زمانی که در آلمان دورههای درمانی ناشی از اثرات شیمیایی را میگذراند، از من خواست در بخش خاطره نگاری دفاع مقدس دست به قلم شوم. این شهید آن روزها گفتند: «جبهه امروز جبهه فرهنگی است و حتماً باید کاری در حوزه دفاع مقدس داشته باشی. نوشتن از شهدا و جنگ وظیفه شماست و اگر این کار را انجام ندهی خداوند شما را بازخواست خواهد کرد. بسیاری از همرزمانم شهید میشوند یا از دنیا میروند. خانوادههایشان هم کمکم از دسترس خارج میشوند. پس برای نگارش یک کتاب با این موضوع دست بجنبان.» بعد از مدتی شوهر خاله من به شهادت رسیدند. در مراسم چهلم ایشان من همسر سردار سلگی را دیدم. در همان مراسم ایشان به من نهیب زدند که تو چرا خاطرات من را مکتوب نمیکنی؟ و در ادامه خاطرهای برای من تعریف کردند که تحت تأثیر قرار گرفتم. تمام این اتفاقات، سفارش شهید خوشلفظ و شهادتشان، دیدار با همسر سردار شهید سلگی در مراسم چهلم و بیان آن خاطره تلنگری شد تا نوشتن کتاب را شروع کنم.
سال ۹۶ روند انجام مصاحبه آغاز شد، اما متأسفانه در ادامه خانم سلگی با پیدا شدن یک غده در سرشان دچار بیماری شدند و عمل سنگینی داشتند. بعد از مدتی که حالشان بهتر شد بهدلیل جراحی دشوار، دچار اختلال حافظه شدند و خاطرات را با وجود پازلهایی به هم ریخته برای من تعریف کردند. همین موضوع کار را سخت کرد و من مجبور بودم با حساسیت و دقت بیشتری خاطرهها را در کنار یکدیگر قرار دهم.
بله متأسفانه. در سال ۹۷ متوجه شدم به بیماری سرطان مبتلا هستم. بیماری بسیار شدید و تمام بدنم را درگیر کرده بود که البته همچنان ادامه دارد. مجبور شدم وارد فرایند درمانی شوم. در این مدت رابطه عاطفی محکمی بین من، شهید سلگی و همسرش ایجاد شده بود. من جای دخترشان بودم و بشدت نگران سلامتی ام بودند، اما من دلنگران روایتی بودم که مصاحبههایش در دستم امانت بود و ضعف جسمانی که نیرویی برای اتمام کار برای من نگذاشته بود. بعد از اتمام جلسات شیمی درمانی و پشت سر گذاشتن درمان اول و دوم و سوم، دوباره به سراغ مصاحبهها رفتم، اما بهدلیل عوارض دارویی و زمان از دست رفته خیلی از خاطرات از ذهنم پاک شده بود. برای این که کار روی زمین نماند عزمم را جزم کردم و دوباره مصاحبه گرفتم چیزی تقریباً حدود ۱۰۰ ساعت. مجدد فایلهای صوتی را گوش و دوباره خاطرات را با پروین سلگی مرور کردم. بعد از جمعآوری خاطرات، کار عظیم پژوهش آغاز شد. از آن جا که خاطرات خانم سلگی پر از حادثه و اتفاق است مجبور بودم از افراد زیادی کمک بگیرم تا به افراد و تاریخ دقیق خاطرات دست پیدا کنم. خداوند در این مسیر افرادی را در مسیر من قرار داد که بسیار به من کمک کردند. به جرأت میگویم هیچ اسمی در کتاب نیامده است که درباره آن تحقیق نکرده باشیم. حتی درباره افرادی که در عکسها حضور داشتند هم تحقیق شد و اطلاعات کامل این افراد در زیرنویس صفحات بهصورت شفاف و واضح بیان شده است. در کتاب اسم بسیاری از شهدا آمده است که فکر میکنم تبرک کتاب به همین نامهاست.
بله. بعد از پژوهش به این فکر کردم که چگونه روایت را برای مخاطب دلچسب کنم. ضمن این که ترجیح میدادم رویکردی بومی هم در کتاب وجود داشته باشد. در این راه از افراد مختلفی مشاوره و نهایتاً تصمیم گرفتم دیالوگها را به گویش نهاوندی بنویسم. من خودم همدانی هستم و زبان همدانیها فارسی است. از خود خانم سلگی و آقای دکتر احمدوند دانشیار دانشگاه بوعلی همدان که از همرزمان شهید سلگی نیز بودند، کمک گرفتم. نگاه پژوهشی دکتر احمدوند به اثر بسیار به من کمک کرد و گویش نهاوندی نه به شکل اصل بلکه به شکل گرتهبرداری در این اثر جای داده شد تا مخاطبان گفتگوها را راحت بخوانند. با توجه به این که گفتگوها به گویش نهاوندی است، اما نثر کتاب روان و ساده است. من نویسنده گروه سنی نوجوان هستم و همیشه سعی میکنم نثر کتابهایم روان باشد تا مخاطب آن را راحت بخواند. بیشتر هم از کلمات محاوره استفاده میکنم، البته ترجیح میدهم مخاطبان عام باشند تا خاص. بعد از اتمام کتاب و قبل از چاپ، من کتاب را برای ۳۰ نفر از نویسندگان و خوانندگان داخل و خارج از کشور که این گویش برایشان غریب بود، ارسال کردم. هدفم از این کار محک زدن آنان و نظرشان درباره سخت خوان یا آسان خوان بودن کتاب بود. پس از جمعآوری نظرات و نقدها نسخه نهایی را آماده کردم. خانواده سلگی نیز کتاب را مطالعه کردند و کتاب برای چاپ آماده شد.
بله. در فروردین ۹۹ زمانی که میخواستیم کتاب را به انتشارات تحویل بدهیم میرزامحمد سالگی به شهادت رسید. به همین دلیل انتشار کتاب به تعویق افتاد و فصل آخر کتاب که درباره شهادت ایشان بود، در روزهای بعد اضافه شد. به اصرار من بود که خانواده سلگی در حالی که سیاهپوش عزیز از دست رفته خود بودند کتاب را مطالعه کردند و نسخه پایانی آماده و چاپ شد.
من فکر میکنم مخلص کلام این کتاب، نام آن است. شاید برای بعضیها این عنوان نامفهوم باشد یا از من بپرسند چرا آن را انتخاب کردم، اما وقتی کتاب را از ابتدا تا انتها بخوانند، متوجه خواهند شد که اولین دیدار و در ادامه ازدواج شهید سلگی و همسرش با عشق آغاز شده و با وجود تمام سختیها و مشکلات و موانعی که بر سر راه زندگیشان بوده، عاشقانه زندگی کردند. شاید اگر عشق و علاقه بین این دو نفر نبود زندگیشان خیلی زود از هم میپاشید. در پایان کتاب خواننده با نویسنده هم نظر میشود که عشق هرگز در این خانواده نمرده است و نخواهد مرد.
دوست داشتم ابتدای کتاب برای مخاطب با صحنه شیدایی این زن و شوهر آغاز شود. کتاب با گره خوردن نگاه پروین خانم و میرزا محمد شروع میشود، سپس به خانواده خانم سلگی پرداخته میشود و دوباره به ازدواج میرسد. بعد از ازدواج این دو نفر، انقلاب میشود و خانم سلگی درهر لحظه و در صحنههای مختلف زندگی، همسرش را همراهی میکند.
فرزندآوری پروین سلگی و مجروحیت پیدرپی همسرش و بسیاری اتفاقات دیگر، زندگی این زن را تحت تأثیر خود قرار میدهد، البته من دوست ندارم سوژه کتاب را لو بدهم، اما زندگی این خانم آنقدر پر فراز و نشیب است که من فکر میکنم مطالعه بخشهایی از کتاب برای خواننده نفسگیر است.
همراهی و عشق پروین سلگی بهعنوان یک زن خانهدار که تحصیلات عالیه ندارد و در شهرستان کوچکی به دنیا آمده و در روستا زندگی میکند برای حفظ خانوادهاش بارزترین ویژگی اوست. همین علاقه و عشق باعث شد در تمام مراحل زندگی تاب بیاورد. این داستان مطمئناً کششی برای زندگی زوجهای جوان و میانسال خواهد داشت که بدانند مشکل برای همه هست، اما راز نگه داشتن بنیان خانواده علاقهمندی زوجین به یکدیگر است. با عشق همه مشکلات آسان میشود.
بله. معتقدم هر آنچه نوشتم با عکس تکمیل میشود و به خواننده کمک میکند تصوراتش از راوی و افرادی که در خاطرات حضور دارند کاملتر باشد. خیلی هم دوست داشتم جلد کتاب هم عکسهای شهید سلگی و همسرش باشد، اما با توجه به اعتمادی که به تصویرگر کتاب داشتم، نظرشان را قبول کردم و طرح دیگری برای جلد استفاده شد.
بله. در بعضی از بخشها و صحنهها فکر میکردم مخاطب دوست دارد زاویه دید شهید سلگی را هم بداند. مثل زمان قبل از ازدواج این دو نفر، سختیها و مخالفتهایی که پیرامون ازدواجشان وجود داشت. من این مطالب را زیرنویس کردم و میتوانم بگویم که کتاب دو زبانه است و مخاطب میتواند زیرنویس را هم دنبال کند؛ و در آخر طبق معمول همه گفتگوها اگر صحبتی یا نکتهای باقی مانده، بفرمایید.