نفس
نفس

این چنین می گفت یک رزمنده ای / از شهیدی، نکتهِ ارزنده ای روزگاری در میان جبهه ها / خفته بودم در میان خیمه ها ناگهان صوتی مرا بیدار کرد / گفتگوهایی دلم را زار کرد گوئیا این گفتگوی پرنفس / اختلافی بود ما بین دو کس یک تن از آنها دلش پر درد بود […]

این چنین می گفت یک رزمنده ای / از شهیدی، نکتهِ ارزنده ای

روزگاری در میان جبهه ها / خفته بودم در میان خیمه ها

ناگهان صوتی مرا بیدار کرد / گفتگوهایی دلم را زار کرد

گوئیا این گفتگوی پرنفس / اختلافی بود ما بین دو کس

یک تن از آنها دلش پر درد بود / شکوه ها از یار دیگر می نمود

این چنین می گفت با آه و نوا / تو به من بسیار بنمودی جفا

جامه ی ذلت نمودی بر تنم / طوق آتش ساختی بر گردنم

تو مرا کردی اسیر حرف خود /عمر پاکم را نمودی صرف خود

از همان اول تو را نشناختم / با تو من سرمایه ام را باختم

دیگراز جانم چه میخواهی برو / تو مرا دادی به گمراهی برو

الغرض این شکوه ها پایان نداشت / باور این صحنه ها امکان نداشت

آمدم از راه صدق و ائتلاف / تا که شاید حل کنم این اختلاف

گوشه آن خیمه را بالا زدم / بر همه پندارهایم پا زدم

ناگهان دیدم که یک تن بیش نیست / روی خاک افتاده بود و می گریست

آنکه از دستش شکایت می نمود/ نفس بود و نفس بود و نفس بود

دیدمش با خویش نجوا می کند / نفس خود را خوار و رسوا می کند

آری این آئین مردان خداست / نفس را هر شب نمایند بازخواست

این همان سر سبکبالان بود / این همان سرچشمه ایمان بود

یادم آمد یک حدیثی پر بها / از امام کاظم آل عباء

از حساب نفس هر کس شد جدا / لیس منا اهل بیت مصطفی

شعری از شاعر و مداح اهل بیت رحمن نوازنی