رازی که رزمنده مدافع حرم به حاج قاسم گفت
رازی که رزمنده مدافع حرم به حاج قاسم گفت

 این روزها که با دوستان حاج قاسم مجالست و هم نشینی داشتم، در تلاش بودم تا با سردار حاج کمیل کهنسال که از فرماندهان سال‌های دفاع مقدس و محور مقاومت هستند نیر مصاحبتی داشته باشم. توفیق یار نبود و از انجام مصاحبه ناامید شدم. تا اینکه چند روز پیش روی تلفن همراهم دیدم ایشان چندین […]

 این روزها که با دوستان حاج قاسم مجالست و هم نشینی داشتم، در تلاش بودم تا با سردار حاج کمیل کهنسال که از فرماندهان سال‌های دفاع مقدس و محور مقاومت هستند نیر مصاحبتی داشته باشم. توفیق یار نبود و از انجام مصاحبه ناامید شدم. تا اینکه چند روز پیش روی تلفن همراهم دیدم ایشان چندین بار تماس گرفته، آخرین تماس را پاسخ دادم، بین نماز ظهر و عصر بود که به دلش افتاده بود برای مصاحبه تماس بگیرد. گفت شب لیلةالرغائب حاج قاسم را در خواب دیدم که ناراحت بود، به دلم افتاد شاید این پیگیری‌های شما و مشغله من که امکان مصاحبه نداشتم، نکند باعث دل‌شکستگی شما شده باشد، از همین رو تماس گرفتم و مصاحبه آغاز شد. با شنیدن این حرف‌های حاج کمیل و تواضع و خلوص‌شان، پیش خودم گفتم این سطح از مراقبه باید در سیره رفتاری یاوران سردار دل‌ها باشد.

متولد ۱۴ خرداد ۱۳۳۵ است، از خودش، سواد و جایگاهش چیزی نمی‌گوید و رد می‌شود، می‌گوید سواد واقعی را حاج قاسم داشت، دل که نورانی شود، رحمت الهی بر آن می بارد، خداوند به سردار سلیمانی حکمت داد و در ظرف پاکش رحمت و برکت ریخته بود، آن چیزی که او از معارف دینی می‌دانست شاید خیلی از علما به آن نرسیده بودند، وقتی صحبت می‌کرد دوست نداشتیم صحبت‌هایش تمام شود، در صحنه جنگ بزرگترین دلخوشی‌مان این بود که او را ببینیم، وقتی وارد میدان می‌شد، تمام نیروها و فرماندهان سراسیمه به سویش می‌شتافتند. آنجا این تشریفات و سلسله مراتب مرسوم در بین ارتش‌های جهان خیلی حاکم نبود، همه عاشقش بودند، همه دوستش داشتند. حاج کمیل کهنسال حدود ۲ ساعت و نیم از جاذبه‌های شخصیتی و فرماندهی حاج قاسم برایم روایت کرد، گفتم ما که چنین همنشینی ای نداشتیم به شما غبطه می‌خوریم، گفت بله! اما همین موانست و رفاقت مسئولیت ما را هم سخت‌تر کرده، دعا کنید که به آن عزیزان خیانت نکنیم. در حین مصاحبه به یاد دوستان شهیدش بغضش شکست و شوق و حسرت شهادت در کلامش هویدا شد.

حاج کمیل کهنسال از فرماندهان لشکر ۲۵ کربلای استان مازندران است که سبقه رفاقتش با سردار دل‌ها به روزهای ابتدایی جنگ و جلسات قرارگاه برمی‌گردد. حاج کمیل در محور مقاومت فرماندهی لشکر حضرت زینب (س) را بر عهده داشته، لشکری که متشکل از نیروهای مقاومت و رزمندگان دلیر ایرانی بوده است.

شهدا در جبهه‌های نور به مقاماتی می‌رسیدند که هر سالک الهی، برای رسیدن به آن مقامات سال‌ها می کوشد. نزدیک‌ترین و زیباترین طریق سیر الی الله را حاج کمیل در مکاشفه‌های دوستان شهیدش و به طریق اولی در سردار دل‌ها دیده است.

روایت‌های حاج کمیل کهنسال را که جانباز سال‌های جهاد و حماسه و مدافع حرم است را در سطرهایی که در پی می‌آید؛ بخوانید.

عظمت شخصیتی حاج قاسم

ما در بیان شخصیت شهید سلیمانی همانند کسانی هستیم که در پای کوه ایستاده و همه ابعاد و اطراف و عظمت کوه را نمی‌توانند مشاهده کنند، ما هم تمام عظمت آن شخصیت را نمی‌توانیم درک کنیم. حقیقت وجودی حاج قاسم فقط از زبان و بیان امام خامنه‌ای قابل درک و فهم است، به اعتقاد بنده امام خامنه‌ای توصیفات عجیبی نسبت به این شهید داشته‌اند و اگر همان‌ها به درستی تبیین شود این شخصیت بلند مرتبه بهتر معرفی می‌شود.

در متن خطاب شده بود که سردار سلیمانی عزیز، شما مورد توجه و سرباز حضرت فاطمه الزهرا (س) هستید. آن رزمنده اظهار کرده بود که برای همین خوشحالیم که در رکاب شما هستیم. بعد شهادت شأن کلیپ‌هایی از حاج قاسم با آن حزن و اندوه پخش شد و خودشان اظهار کردند که در عملیات والفجر ۸ و کربلای ۵ مادرم حضرت زهرا (س) را دیدم

اگر از من بپرسید دلیل عظمت و تجلی حاج قاسم چیست، چرا قلب انسان‌ها را تسخیر کرد، چرا این همه انسان برای او گریستند، نه تنها مسلمانان بلکه همه انسان‌های آزاده دنیا در شهادت حاج قاسم به دست شیطان بزرگ آمریکای جنایت کار در حزن و اندوه فراوان قرار گرفتند، نفرت و انزجارشان را به این جنایت بزرگ بشری به نوعی ابراز داشتند، به نظرم ایشان رنگ امامش خامنه ای را گرفته بود، حاج قاسم در امام خامنه ای ذوب بود. این وجه شخصیت حاج قاسم را به عنوان سرباز کوچکی که پای رکابش بودم، در تمام حالاتش می‌دیدم، ایشان نفسش را با نفس امامش تطبیق می‌داد. اگر کدورتی در چهره امامش می‌دید ناراحت می‌شد. اگر نشاطی در چهره امامش می‌دید خوشحال می‌شد.

کاغذ را از دستم قاپید

در عملیات محرم سال ۹۴ به عنوان گروه مقاومت نظامی در مجموعه‌ای همراه شأن بودیم و به نوعی کمک می‌کردیم. ایشان در پادگان بحوث حلب در میان رزمندگان سخنرانی کردند. یکی از رزمندگان مدافع حرم متنی برای حاج قاسم خواند. در آن متن رزمنده مدافع حرم نوشته بود که حاج قاسم مورد توجه حضرت زهرا (س) است. حاجی دنبال این متن بود که به دستش برسد، متن را پیدا کردم. در قرارگاه نصر ۱ که مقر فرماندهی سردار سلیمانی برای عملیات محرم بود، نامه را به ایشان دادم. حاج قاسم گفت این چیست؟ گفتم این همان متنی است که رزمنده مدافع حرم پس از سخنرانی شما در پادگان بحوث قرائت کرد. ایشان با خوشحالی وصف ناپذیری کاغذ را از دستم قاپید. بدون مطالعه، کاغذ را در جیبش گذاشت.

بعداً فهمیدم محتوای این متن گویای رابطه‌های معنوی حاجی با حضرت صدیقه طاهره است. برای همین این متن برایش خیلی مهم بود. در متن خطاب شده بود که سردار سلیمانی عزیز، شما مورد توجه و سرباز حضرت فاطمه الزهرا (س) هستید. آن رزمنده اظهار کرده بود که برای همین خوشحالیم که در رکاب شما هستیم. بعد شهادت شأن کلیپ‌هایی از حاج قاسم با آن حزن و اندوه پخش شد و خودشان اظهار کردند که در عملیات والفجر ۸ و کربلای ۵ مادرم حضرت زهرا (س) را دیدم. یا خاطره عملیات ۳۳ روزه لبنان با صهیونیست‌ها را هم در روایتی گفتند که ارتباطی با رزمنده حزب الله داشتند آن رزمنده استغاثه‌ای به حضرت فاطمه (س) داشتند و بعد از آن توسل صهیونیست‌ها شکست خوردند.

من ارادت ایشان را به حضرت آقا می‌دیدم. صحبت‌هایی که در ساختمان شیشه‌ای داشتند. رئیس گروه نظامی مقاومت آن زمان شهید عزیز سردار حاج رسول استوار محمودآبادی بودند. در آن جلسه حاجی فرمایشاتی داشتند، آنجا متوجه شدم، چقدر ملاحظه در اجرای خواسته‌های حضرت آقا دارند. این برای ما عیان بود. البته می‌دانستم هر قدمی که بر می‌دارد با آقا تطبیق می‌دهد. هیچ کلامی از ایشان نشنیدم که از زبان مبارکش صادر شود و خودش را در ترازوی رهبر انقلاب قرار ندهد.

این خاطره‌ای که در ادامه برایتان نقل می‌کنم را یکی از فرماندهان برایم روایت کرد، ایشان گفت:

در قرارگاه حلب حاج قاسم از من در خصوص موضوعاتی سوالاتی پرسید، از این‌که ایشان اجازه نمی‌داد همراه نیروهای خط شکن و رزمنده‌ها در صحنه عملیات حضور یابیم و بجنگیم، اعتراض کردم، گفتم شما در زندان گوانتانامو ما را نگه داشته‌اید، اجازه نمی‌دهید از این فرصت مجاهدت استفاده کنیم. خلاصه شور و هیجانی بود، گفتم حاجی در جنگ که توفیق نداشتیم دوستان شهید مان را همراهی کنیم، آنها رفتند و ما جا ماندیم، فرصت مغتنمی پیش آمده تا از این غم رها شویم و به آرزوی مان برسیم. حاج قاسم نگاه تند متعجبانه و عمیقی به من کرد.

بغض حاج قاسم در قرارگاه نصر

از اتاق بیرون آمد، در قرارگاه نصر یک، به سمت زیر پله‌ها حرکت کرد که فلانی بیا، کارت دارم. در آنجا هیچکس حضور نداشت، همین که به حاج قاسم رسیدم، شانه‌هایم را گرفت و محکم مرا به سمت دیوار برد، با بغض گفت: می‌دانی اگر شماها به شهادت برسید چه غمی به دل حضرت آقا می‌نشیند؟ شما حاضرید حضرت آقا دلش برنجد؟ همین که کنار ما هستید دلمان گرم است اگر فرصت شد در عملیات‌ها از شما هم استفاده می‌کنیم.

این روایت را که از دوستم شنیدم، بیشتر به شخصیت ولایی ایشان پی بردیم، فهمیدم که ایشان در وسط معرکه و جنگ و نبرد سخت با دشمنان بشریت نه تنها لحظه‌ای از امامش غافل نیست بلکه همه اقدامات و تصمیمات این مرد بزرگ خدایی بر محور خواست و رضایت مولا و آقایش امام خامنه ای است و سعی می‌کند تا ذره‌ای از حدود الهی عدول نکند و این ویژگی‌ها را فقط در صحنه عاشورا و از یاران با وفای سالار شهیدان اباعبدالله الحسین (ع) می‌توان دریافت.

رازی که رزمنده مدافع حرم به حاج قاسم گفت

تازه آنجا فهمیدم این مرد در این میدان دشوار، کیلومترها دورتر از وطن، در این محدودیت و غربت و در برابر خشم دشمنان بین المللی به این مسائل و حدود شرعی و ولایت پذیری توجه دارد. این روایت که نقل کردم، در گرماگرم نبرد رزمندگان ما با نیروهای تکفیری بود، بی‌سیم‌ها شلوغ بود و ایشان باید به صورت مستمر فرماندهی می‌کردند و صحنه را بررسی می‌کرد. با وجود این شرایط حاج قاسم ذره‌ای از چارچوبی که دین برایش مشخص کرده بود، غفلت نمی‌کرد. آن دوستم می‌گفت: دیدم این مرد با این مسئولیت بزرگ در صحنه حاضر است و مسئولیت امت اسلامی را بر دوش دارد، با خودم گفتم، همین مقدار هم نباید اعترض می‌کردم.

اشک‌های حاج قاسم در فراق یاران

ایشان بارها می‌فرمود دوای دردم شهادت است، حاجی به نیروهایش عشق می‌ورزید، نه تنها ایرانی‌ها بلکه وقتی خبر شهادت فاطمیون و زینبیون را می‌شنید، به شدت متأثر می‌شد. به ویژه آن‌هایی که می‌شناخت و ارتباط و تعامل عمیق‌تری میان شأن برقرار شده بود، نامشان را می‌برد و در خلوت می‌گریست. می‌دیدیم حاج قاسم حسرت می‌خورد، سربازان پای رکابش به شهادت می رسند و این دلتنگی، حسرت ایشان را برای وصال معشوقش دو چندان می‌کرد.

ولایت پذیری محض

به نظرم حاج قاسم به سرچشمه اسرار توحیدی که در حقیقت وجود امام و ولایت فقیه تجلی دارد را در بالاترین سطح معرفتی درک کرده بود، و به آن رسیده بود، حاجی فهمیده بود که همه نصرت‌ها و امداد الهی در خط ولایت و امامت است. این مسیر است که انسان را به رستگاری واقعی می‌رساند. بالاترین آرزوی هر انسانی که بالاترینش بندگی و رسیدن به شهادت است. حاج قاسم با تمام ذرات وجودش آن را درک کرده بود. به این حقیقت دست یافته بود که خط نورانی اسلام خط امامت است.

چهره واقعی اسلام را در سوریه نمایاند

تاریخ دوران امویان را اگر مطالعه کرده باشید، در دوره بنی امیه خصوصاً معاویه، خیلی تلاش کردند تا شیعه را با عنوان گروه خارج از اسلام و دین معرفی کنند. آنها به جهت بغض و کینه‌ای که نسبت به اهل بیت (ع) داشتند در سده‌های مختلف در شامات تبلیغات بر علیه شیعه داشتند. در طی این سال‌ها شیعه را جریانی منحرف معرفی کرده بودند، کشورهایی که تحت تأثیر افکار سلفی قرار داشتند، در فعالیت‌های علما و فقها با افکار تکفیری این انگاره را در جامعه ایجاد کرده بودند که که شیعه یک جریان منحرف و خارج از دین است. ما این نگاه را در شامات می‌دیدم.

با این نگاه منحرف و منافقانه تاریخی در بعضی از نقاط سوریه، می‌دیدم همین نگاه غلط، داعش وحشی خون خوار را به وجود آورد، در سوریه بسیاری از نمادها اموی بود. این مسئله به اسلام و قرآن و امت اسلامی ضربات زیادی وارد کرد. شاید از جمله دلایلی که صهیونیست‌ها موفق شدند که در دنیا و جهان اسلام شرارت کنند ریشه در همین رفتار تبلیغی امویان داشت که نگذاشتند اسلام حقیقی چهره خود را در جهان نشان دهد.

نه تنها ایرانی‌ها بلکه وقتی خبر شهادت فاطمیون و زینبیون را می‌شنید، به شدت متأثر می‌شد. به ویژه آن‌هایی که می‌شناخت و ارتباط و تعامل عمیق‌تری میان شأن برقرار شده بود، نامشان را می‌برد و در خلوت می‌گریست

طرحی نو در انداخت

حاج قاسم تحت تأثیر امام شأن رفتارهای بی نظیری با مردمان آن دیار داشتند. ایشان به عنوان ژنرال شیعی کاری کردند که امروز در بین امت اسلامی و به ویژه در منطقه مقاومت دیگر چنین باور و نگاهی به مذهب شیعه نیست، بلکه شیعه را حقیقت اسلام می‌دانند. حاج قاسم تاریخ تبلیغی چند صد ساله دشمنان را که چند قرن علیه حقیقت اسلام، رسول الله و اهل بیت (ع) مطهرشان کار کرده بودند و در باورها و ذهن‌ها نسل به نسل انتقال داده بودند را توانست با عملکردش بر هم زده و پرده سیاه را از چهره شیعه واقعی و اسلام ناب کنار بزند. او اسلام حقیقی را در بین امت اسلامی نشان داد. قبل از مقاومت اغلب علمای اهل سنت تحت تأثیر فقه تکفیری و عربستان سعودی و سلفی‌ها کشتن شیعه را واجب می‌دانستند، امروز همه آنها می‌گویند، اسلام حقیقی همان اسلامی است که از ناحیه انقلاب اسلامی و امام خامنه ای و از میان ایرانی‌ها و حاج قاسم صادر می‌شود.

گام‌های بلند حاج قاسم در منطقه عملیاتی

او دشمن را به خوبی می‌شناخت، در عملیات آزادسازی بوکمال روزهای اول در کنارمان حضور داشت، پدر بزرگوارشان فوت شدند. در روزهای نخست محضرشان بودیم و بعدتر رفتند. روزهایی که ایشان در منطقه حضور نداشتند در مسیر پیشروی گام‌ها خیلی کند صورت می‌گرفت، گاهی روزی ۲ الی ۳ کلیومتر و گاهی هم متوقف می‌شدیم، حاج قاسم قرار بود از شهر راهبردی «حمیمه» با نیروهایشان خود را به سر مرز برساند و از آنجا به سمت بوکمال آخرین پایگاه داعش حرکت کند و برای تصرف شهر هجوم بیاورند، حاجی آن روز با هلی‌کوپتر خودش را به منطقه رساند، هلی‌کوپتر حاج قاسم از مناطقی عبور کرد که تحت کنترل داعش و گروه‌های تکفیری بود. امکان داشت هلی‌کوپتر را مورد هدف قرار دهند. مسیر شناسایی شده نیروهای خودی خیلی طولانی بود، حاجی برای این‌که خودش را زودتر به ما برساند از مسیری که تحت کنترل تکفیری‌ها بود عبور کرد. سپس با یک دستگاه زرهی روسی، که مخصوص نفربر فرماندهی روس‌ها بود، وارد منطقه عملیاتی شد. آن روز گرد و خاک و مه غلیظی منطقه را پوشانده بود، همان روزی که وارد منطقه شد، با فرماندهی ایشان حدوداً ۳۰ کیلومتر پیشروی کردیم. فرماندهی خطوط مقدم را بر عهده گرفت و پشت سرش نیروهای ایرانی و نیروهای عراقی و نیروهای فاطمیون را فرماندهی کرد. هم به سمت مرز مشترک عراق و سوریه رسید و هم نیروهای عراقی، حیدریون و دفاع وطنی و ارتش سوریه را هدایت کرد.

درآن روز گام بزرگی برداشت. آن روز با کلی تجهیزات به سمت بوکمال حرکت کردیم. برای حرکت بعدی نیروها در مجاورت شهر قرار گرفتند و همه این موفقیت‌ها به دلیل شناخت عمیقش از دشمن بود. حاج قاسم دشمن شناس خوبی بود، آمریکایی‌ها و نیروهای فرامنطقه ای و گروه‌های معارض داعشی و تکفیری را به خوبی می‌شناخت. یعنی دقیقاً هم فرماندهان شأن را می‌شناخت و هم به توانمندی‌هایشان آگاهی داشت، همچنین به توانایی‌های نیروهای خودی نیز اشراف داشت. مرتب در همان عملیات با تویوتا و موتور به خطوط مقدم سرکشی می‌کرد. آن محور معروف به دژ راه آهن بود. آن روز گفت وگویی بین چند تن از فرماندهان و ایشان در گرفت، ایشان منع کرده بود که فرماندهان به طور مستمر در خطوط مقاومت حضور داشته باشند. یکی از رفقا گفت: «این شیوه فرماندهی از دفاع مقدس مرسوم بوده و آموختیم که در خط حضور داشته باشیم، فرمانده باید صحنه را خودش ببیند. باید صحنه نبرد را مشاهده کند تا بتواند به خوبی تصمیم گیری کند. شما نمی‌گذارید ما در میدان نبرد و خط مقدم حضور داشته باشیم، اگر به این قائلید، پس چرا خودتان در معرکه حضور می‌یابید؟ ما واقعاً نگران شما هستیم.» حقیقتاً چند بار به خاطر حضورش در میدان نبرد تا آستانه شهادت رفت. این نگرانی را همه فرماندهان مقاومت نسبت به حاج قاسم داشتند. چندین مرحله ممکن بود در همان ایام به شهادت برسد. چرا که گاهی تیر می‌خورد به بلوکی که کنارش ایستاده بود، یا تیر به خودرویش برخورد می‌کرد. خلاصه آن همرزم مان اعتراض دوستانه‌ای کرد، ایشان فرمودند که شما می روید و در خط مقدم می‌مانید، اما من می‌روم، چند دقیقه‌ای خط را بررسی می‌کنم تا بتوانم تصمیم لازم را اتخاذ کنم. بعد هم بر می‌گردم.

هلی‌کوپتر حاج قاسم از مناطقی عبور کرد که تحت کنترل داعش و گروه‌های تکفیری بود. امکان داشت هلی‌کوپتر را مورد هدف قرار دهند. مسیر شناسایی شده نیروهای خودی خیلی طولانی بود، حاجی برای این‌که خودش را زودتر به ما برساند از مسیری که تحت کنترل تکفیری‌ها بود عبور کرد. سپس با یک دستگاه زرهی روسی، که مخصوص نفربر فرماندهی روس‌ها بود، وارد منطقه عملیاتی شد

اشراف اطلاعاتی در محور تنف

حاج قاسم در مسائل اطلاعات و شناسایی فرد مطلعی بود، ما شاهد این بودیم که وقتی در جلسات، بچه‌های اطلاعات گزارش‌هایی ارائه می‌کردند مواردی را به بچه‌های اطلاعات سوریه و قدس گوشزد می‌کرد که آنها از آن غافل بودند، در حالی که بچه‌های اطلاعات مرتب در منطقه حضور داشتند و شناخت خوبی نسبت به منطقه و دشمن داشتند. ایشان مطالبی را می‌گفت که در دستور کار بچه‌های اطلاعات می‌گرفت مواردی که شاید خودشان از آن غفلت داشتند. ایشان در سطح تاکتیک‌ها و در سطح کلان جنگ و عملیات اشراف کامل داشتند. مثلاً درمحور تَنف وقتی تصمیم به عملیات و پیشروی گرفت. برادر عزیزمان آقای نوعی اقدم عملیات را آغاز کرد. در یک مقطعی آمریکایی‌ها با هواپیماهای شأن ظاهر شدند در سطح پایین پرواز می‌کردند که مانع از پیشروی نیروهای مقاومت شوند، نظر حاج قاسم این بود که نباید تعلل کرد و پیشروی را باید ادامه دهیم تا به تنف برسیم. چون می‌دانست محور تنف یکی از مهم‌ترین محورهای ترابری و ترانزیتی و ارتباطات جاده‌ای عراق و سوریه خواهد بود و از طرفی پشتیبانی‌های اردن نسبت به گروه‌های تکفیری هم قطع خواهد شد. منتها آن بخش‌هایی که در اختیار دولت سوریه بود ملاحظه کرد. در حالی که دستور داده بود حتی هواپیماهای آمریکایی‌ها را بزنیم. اما فشارهایی آمریکایی‌ها به روس‌ها آورده بودند که در صورت پیشروی نیروهای مقاومت، مقرهای دولتی سوریه را هم بمب باران خواهند کرد. باعث شد حاج قاسم در انجام عملیات ملاحظاتی داشته باشد.

در آن روزها آمریکایی‌ها هشدارهایی به روسیه داده بودند، هشدار داده بودند اگر ایرانی‌ها به تنف برسند مقرهای دولتی سوریه را هم بمباران می‌کنیم، حاجی برای حفظ آنها با ملاحظه بیشتری حرکت کرد. بعدها برای مان مشخص شد که اگر این پیشروی انجام می‌شد و ما به تنف می‌رسیدیم آمریکایی‌ها به طور کامل از آن محدوده جغرافیایی دست شأن کوتاه می‌شد. و ارتباط سوریه و عراق به گونه‌ای دیگری رقم می‌خورد.

ملاحظات دولت سوریه را داشت

اگر در سوریه همه نظرات ایشان پیاده می‌شد و ملاحظات سیاسی و دیپلماسی و بحث‌ها و گفت وگوهای روسیه و آمریکایی‌ها صورت نمی‌گرفت، جنگ به گونه‌ای دیگری رقم می‌خورد. شهید سلیمانی تمام تلاشش این بود که مبادا اقداماتش در سیاست‌های دولت سوریه مداخله‌ای ایجاد کند. هیچ گاه نظر خود را بر آنها تحمیل نکرد و این یکی از وجوه ممتاز این شخصیت عظیم است که در خط مقدم منطقه حضور داشت، عوامل موفقیت کاملاً در ید اختیارش بود، اما ملاحظات دولتی را داشت که به کمک آن شتافته بود.

نظامی گری ایشان یکی از وجوه شخصیتی شأن است. او درمباحث معرفت دینی ذوب در شخصیت اهل بیت (س) بود. آداب دانی ایشان، شخصیتش را شکل داده بود، در متن جنگ و در سختی‌هایش او را بسیار عبوس و سخت می‌دیدیم. اگر کسی او را در حالت عادی و غیر از صحنه نبرد نمی‌شناخت.می‌گفت این انسان چقدر سخت و عبوس است. در برخی جلسات با تشر و قاطعیت با ما برخورد می‌کرد. شاید در آن صحنه اگر او را نمی‌شناختیم برخی از همکاران از صحنه مقاومت خارج می‌شدند. مفهوم واقعی اشداعلی الکفار و رحما بی نهم را در حاج قاسم دیدیم.

در عملیات تنف، حلب و بوکمال و… دستور می‌داد که به شهرک‌های مردمی اطلاع بدهید تا شهرک را تخیله کنند تا مردم آسیب نبینند، گروه‌هایی را از خود عراقی‌ها و سوری‌ها شکل داده بود، کسانی که امکان رفت و آمد بین هر دو طرف را داشتند، پیک قرار می‌داد. ایشان نیروها را به شدت پرهیز می‌داد که مبادا زمین‌های مردم یک وقت آتش بگیرد. مبادا باغ‌ها و محصولاتشان آسیب ببیند. سوالی از شما می پرسم؛ کدام فرمانده نظامی در دنیا قبل از جنگ اطلاع رسانی می‌کند که ما می‌خواهیم در این منطقه عملیات انجام دهیم؟

یکی از عوامل موفقیت در جنگ غافلگیری و فریب دشمن است، فرماندهی حاج قاسم در صحنه نبرد با همه دنیا فرق دارد و آن برگرفته از معارف اهل بیت (ع) و دستورات قرآنی است. فلذا ایشان گفته بود که ساختمان‌ها و مناطقی که مردم تمایل به خروج و ترک منازل شأن را ندارند، در بام خانه‌هایشان پرچم‌های سفید برافراشته کنند که رزمندگان ما مراقب باشند، مبادا توپخانه‌ها این املاک را مورد هدف قرار دهند.

حتی اگر خانواده‌هایشان در آن نقطه مجروح می‌شدند گروهی را حاج قاسم تشکیل داده بود که امدادگری کنند. این گروه‌ها از قبل شکل داده و مأموریت هایشان مشخص بود. این خانواده به خاطر جنگ، روال عادی زندگی شأن دچار مشکل شده بود، و دسترسی‌های درمانی و… نداشتند.

حتی از خانواده‌های تکفیری‌ها که به شدت آسیب دیده بودند دستور می‌داد که مداوایشان کنند و از آنها عیادت می‌کرد. خودش هم درمجموعه های درمانی از این خانواده‌ها عیادت می‌کرد. این را هم باید تاکید کنم، کوچک‌ترین ضعفی را از نیروهای خودی نمی‌پذیرفت، یکی از بچه‌های فاطمیون پشت بی‌سیم اعلام کرد که انتحاری به سمت نیروهای ما در حال حرکت است. این خبر را با ترس بیان کرد. بلافاصله حاجی آمد روی خط با تشر تذکر داد، این کلامش برای همه ما قوت قلب بود.

جلسه پیروزی

بعد از پیروزی در عملیات آزادسازی بوکمال، سردار سلیمانی جلسه‌ای ترتیب دادند و همه فرماندهان عراقی، سوری، لبنانی، ایرانی و پاکستانی که حدود ۳۰ الی ۴۰ نفر می‌شدیم را فراخوان داد، در آن جلسه از همه عزیزان تجلیل کرد. بعد از آن جلسه نامه پیروزی محور مقاومت و پایان حکومت داعش را به حضرت آقا نوشتند. حاجی پایین جلسه نشسته بود و هنگام استقبال همه فرماندهان را می‌بوسید و حتی دست برخی از فرماندهان را می‌خواست ببوسد. در آن جلسه ابومهدی هم حضور داشت. دوستان چون توجیه بودند که حاجی این کار را می‌کند سعی می‌کردند با ایشان دست ندهند و دست بر شانه حاجی بگذارند یا او را به آغوش بکشند. صحبت‌های خوبی کردند حتی یک کلمه ازخود نگفت در حالی که موفقیت‌های آن عملیات در تدابیر ایشان خلاصه می‌شد. همه چیز در شجاعت و درایتمندی او بود، لحظات کمی را در این عملیات خوابید. هر کجا می‌رفتیم حاج قاسم حضور داشت. در سخنانش از همه فرماندهان تجلیل کرد. مدام در صحبت‌هایش تاکید می‌کرد که خداوند در این پیروزی مؤثر بود، مبادا کوچک‌ترین ذهنیتی در بین ما پیش بیاید که با توانایی خودمان به چنین فتح و پیروزی دست یافته‌ایم. حاجی یک تخت در مقر فرماندهی داشت که روی آن استراحت می‌کرد. جا کم بود، خیلی از فرماندهان را روی همان تخت نشاند. خودش هم در پایین جلسه نشستند، البته مقر فرماندهی اش را به طور مستمر به خاطر مسائل امنیتی و حفاظتی دائم جا به جا می‌کرد.

کاش آن جلسه ضبط شده بود و یا اگر ضبط شده باشد فیلمش را بگیرید و ببینید هیچ کلمه‌ای از خود نگفت. وقتی در آن جلسه صحبت می‌کرد با توجه به خداوند روحیه شکرگزاری در ما ایجاد می‌شد. می‌گفت خدا را شکر که شماها را خداوند وسیله این پیروزی قرار داد، از سویی هم مواظبت در کلام داشت که کسی از ما، پیروزی را به خود نسبت ندهد و از نصرت الهی غافل نشویم. این را هم باید عرض کنم که در آن عملیات، حزب الله به نسبت همه ما نقش ویژه ای داشت. ایشان به گونه‌ای سخن گفت که این فکر در ذهن فرماندهان ایجاد نشود که حزب الله بیشتر فعالیت کرده، هر چه گفت از نقش فرماندهان و نیروها و رزمنده‌ها گفت. البته این را باید عرض کنم که سخنرانی حاجی تاکتیک کلامی نبود، بلکه خود عمیقاً معتقد بود که خداوند و اهل بیت (ع) در این مسیر نیروهای مقاومت را یاری کرده‌اند. پس از صحبت‌های حاجی، ابومهندس المهندس در نقش و شأن سردار سلیمانی سخنرانی قرّایی کرد. در حین صحبت‌های ایشان حاج قاسم معذب بود. این روحیه عاطفی و متواضعانه اش از یک سو مشهود بود و از سوی دیگر کوچک‌ترین اغماضی در صحنه عملیات نداشت. البته ظرفیت‌های نیروها را به خوبی می‌شناخت، اما کوتاهی را بر نمی تافت. حتی گاهی می‌دیدم، به ابوباقر یا سید که خیلی به آنها علاقه مند بود، گاهی به شدت برخورد می‌کرد. در جلسه عادی اما آنها را با کلام و رفتارش چه نوازشی می‌کرد و چه قدر به این بچه‌ها با تمام وجود مهربانی می‌کرد.

اگر شهید شوی!

حاج قاسم در یکی از صحنه‌های نبرد، به یکی از فرماندهان که در منطقه حضور داشت، تشر سختی زد و گفت تو چرا آنجا رفتی؟ تو متوجه هستی اگر در آن موقعیت به شهادت می‌رسیدی، داعشی ها خوشحال می‌شدند؟ و تبلیغات می‌کرند که ما یک ژنرال نظامی از ایران را مورد هدف قرار دادیم؟ می‌دانی شهادت تو موجباب خوشحالی و افزایش روحیه شأن را فراهم می‌کند؟

انگشترش را به من هدیه داد

در یکی دیگر از عملیات‌ها به خود من تشری زد و حسابی عصبانی بود. بعد از نیم ساعتی با بی‌سیم من را خواست گفت: کمیل، بیا در فلان موقعیت کارت دارم. خودم را رساندم، دیدم روی سنگی صخره‌ای شکل نشسته، اشاره کرد که بیا کنارم بنشین. بچه‌های دیگر هم آمدند گفت بروید کنار کمیل باید کنارم بنشیند. من اما کنارش ننشستم، چون عاشقش بودم نگاهش می‌کردم دلم نمی‌خواست نگاهم را از او بگیرم. روبرویش کنار آن سنگ زیر پایش چمباتمه زدم، عکسش هم بعداً در رسانه‌ها پخش شد. دید که نشستم روی زمین، ریشم را نوازش کرد، انگشتری اش را در آورد، نگینش بزرگ بود به گمانم حضرت آقا به ایشان هدیه داده بودند، اشاره کرد که دست را بده، دست چپ را بردم جلو گفت: نه! دست راستت را بده، دست راست را به سمتش دراز کردم، انگشتر را توی انگشتم انداخت، خواست دستم را ببوسد، من سریع دستم را پس کشیدم. تصور می‌کرد با آن تشرهایی که زده بود، خدای نکرده توی دل ما کدورتی نشسته باشد، با این کارش تلاش کرد تا دلجویی کند. لذا این جنبه و بعد انسانی اش خیلی مهم است.

چند سال پیش برای سخنرانی در یادواره شهدای یکی از روستاهای دور افتاده دامغان به نام دیباج دعوت شدم. دو شهید از سادات بودند، به دوستان گفتم پس از سخنرانی حتماً هماهنگی‌های لازم برای دیدار با خانواده شهید را هم داشته باشند. دو خانواده شهید سادات را معرفی کردند، پدر و مادر نورانی و عارف و کشاورزی بودند، خانه کوچک با دو اتاق، به لحاظ وضعیت زندگی کم معونه بودند، وارد خانه شدم، عکس حاج قاسم با پدر و مادر همین شهید بر روی دیوار نصب شده بود، گفتم این عکس‌ها را کجا گرفتید؟ گفت همین جا در منزل‌مان، حاج قاسم دو بار به منزل ما آمدند، نام این شهید علی اصغر شنایی بود که سال ۹۲ در منطقه القصیر به شهادت رسیده بود.

جاهای دیگری هم برای سخنرانی دعوت شدم، همین اتفاق افتاد. متحیر بودم، علیرغم مشغله‌های بین المللی چگونه وقتش را برای دیدار با این عزیزان تنظیم کرده بود. پدر و مادر شهید با چه شوق و شعفی می‌گفتند حاج قاسم دوبار به ما سر زد. فقط یک نفر همراهش بود و شام هم ماندند، اینها از سیره عملی حاج قاسم است. با خودم می‌گفتم او با این مشغله به خانواده شهدای شهرهای دور افتاده، آن روستای دور افتاده در دل کوه سر می‌زند، ما گاهی به خانواده شهدای شهرمان سر نمی زنیم.

دوستی در قرارگاه دفاع مقدس

روزهای اول رفاقتمان به سال‌های دفاع مقدس بر می‌گردد در آنجا با هم آشنا شدیم، فرمانده تیپ ۴۱ ثارالله بود، من نیروی اطلاعات، بعد هم مسئول اطلاعات تیپ ۲۵ کربلا شدم. در جلسات قرارگاه یکدیگر را می‌دیدم. اینها دلایلی بر افزایش انس و الفت ما بود. سال‌های جنگ هم این توفیق را داشتم که با هم رفیق بودیم و خیلی به ایشان ارادت داشتم گاهی در جلسات قرارگاه که وارد می‌شد، بی مقدمه می‌آمد و سرم را می‌بوسید.

اما دلیل افزایش علاقه مندی من مهربانی شأن بود. در جلسات قرارگاه با حاج احمد کاظمی شوخی می‌کرد هر جا احمد می‌نشست، حاج قاسم هم کنار او بود. حاج قاسم به او عشق می‌ورزید و کنارش می‌نشست من هم از اخلاقیاتش خوشم می‌آمد. این را هم بگویم آن ایام حاج احمد به خاطر اینکه فرمانده قدیمی تری بود، جایگاه بالاتری داشت.

بسیاری از فرماندهان در طرح‌های عملیاتی فقط گزارشی ارائه می‌کردند، اما در جلسات قرارگاه ایشان به صورت مؤدبانه نظرات قاطعی می‌داد، خاطرم هست با آقا محسن بحث می‌کرد. فرماندهانی همچون احمد کاظمی و آقا مهدی زین الدین و حاج حسین خرازی و مهدی باکری هم در جلسات مباحثه می‌کردند. این را هم باید عرض کنم به قدری خوش اخلاق بود، همه فرماندهان در جلسه می‌گفتند ما می‌خواهیم در عملیات در کنار قاسم عملیات کنیم. مهدی باکری خیلی در سخن گفتنش ماخوذ به حیا بود، رفتار و کلامش سرشار از ادب بود. تقریباً این عزیز مورد توجه همه فرماندهان سپاه بود. بارها به حاج قاسم می‌گفتم خیلی دوستت دارم، صادقانه بگویم با این جمله، می‌خواستم دوستی ایشان را نسبت به خودم جلب کنم. گاهی در میانه عملیات‌ها وارد اتاق جلسات می‌شد، یک هو آدم را می‌بوسید، همین بوسیدن آدم را متحول می‌کرد.

من آن موقع به عنوان مسئول اطلاعات و یا جانشین لشکر در جلسات حضور می‌یافتم. روحیه شادابش با صلابتی که داشت نظرات را جلب می‌کرد. هر چه به آخر جنگ نزدیک می‌شدیم، توجه به ایشان بیشتر می‌شد و ظرفیت‌هایش برای فرماندهان مکشوف می‌شد. ظرفیت‌های دینی و اعتقادی، شجاعت و تدبیر در وجودش بود، هر چه میدان وسیع‌تر شد گستردگی این افراد هم خودش را نشان داد، همین الان درسپاه حاج قاسم‌ها داریم، منتهی متناسب با میدان‌ها بروز و ظهور دارند. البته این را هم قائلم که خداوند برخی از افراد را برای مأموریت‌های خاصی نگه داشته و به اینها توانایی‌هایی داده بر حسب لیاقت‌هایی که ازخود نشان داده‌اند، از خداوند بهره خوبی گرفته‌اند. فرماندهان دیگر چون شهید شدند و تجلیل از شهدا لازم بود تا به عنوان الگو معرفی شوند و جامعه تاسی بگیرد، خب بیشتر مطرح بودند، به عقیده من حاج قاسم را خداوند نگه داشت، تازه حاج قاسم معرف شهدای دفاع مقدس هم شد. چهره و شخصیت شهدای ما با وجود حاج قاسم در ایران و جهان شناخته تر شد.

سید مهدی زین الدین!

ایشان قطع و یقین به مراتبی از معرفت رسیده بود که می‌گفت تا شهید نباشی شهید نمی‌شوی. کسی که شهید باشد ناظر و شاهد بر همه حقایق است. بعد از شهادت آقا مهدی باکری، حاج قاسم، شهید مهدی زین الدین را در خواب می بیند. شهید زین الدین به حاجی می‌گوید ما در همه جلسات شما حضور داریم و به شما کمک می‌کنیم. وقتی مهدی زین الدین قصد خداحافظی داشت، حاج قاسم می‌گوید شما این‌هایی که گفتی را لطفاً در کاغذی بنویس، تا به رفقای قرارگاه نشان دهم. مهدی زین الدین هم نامه را یادداشت کرد و در پایان نوشت سید مهدی زین الدین، حاج قاسم وقتی دید آقای زین الدین روی برگه نوشت سید مهدی، از او پرسید آقا مهدی شما که سید نبودی! زین الدین پاسخ داد که بعد از شهادت حضرت زهرا (س) سیادت را به ما عنایت کردند.

شهادت را گرفته بود!

باور دارم که با شهید مغنیه و دوستان شهیدش ارتباط داشت و صدای شأن را می‌شنید. اینکه می‌گویند حاجی تشنه شهادت و در پی شهادت بود را گاهی متوجه نمی‌شوم، چرا که یقین دارم او شهادتش را گرفته بود، اما مسئله این‌جاست که ایشان به دنبال چه نوع شهادتی بود؟ ظاهرش را که ما دیدیم شهادتش در عراق و توجه اهل بیت (ع) در آن تشییع بزرگ بود. به نظرم در این اینکه شهید می‌شود تردیدی نداشت، بلکه نگرانی اش در خصوص نوع شهادتش بود. لذا نگرانی آن را نمی‌دانیم چیست، حتی در نامه‌ای که به پور جعفری هم نوشته بود، چند خوف را اشاره کرده بود، این چه خوفی است ما نمی‌دانیم، مثل همان خوفی که امیرالمومنین (ع) در دعای کمیل می‌گوید، حاجی در سطحی از تقرب الهی و یقین رسیده بود، آنچه او طلب می‌کرد غیر از آن است که ماها آرزوی شهادت داریم، این نکته‌ای است که من در حاج قاسم دیدم و تردیدی ندارم.

اهل مراقبت بود

در گفته‌ها و ارتباطات خود آن قدر مراقبت داشت که ذره‌ای خارج از چارچوب اهل بیت (ع) عمل نکند. انسانی در این میدان سخت مراقب حال و رفتار خود باشد این بی نظیر و معجزه است. در فهم و وصف نمی گنجد که این انسان چه قدرتی داشت و چه چیزهایی را مشاهده می‌کرد. این سطح مراقبت خیلی عجیب است. یک وقت انسانی در مدیریت شهر، کشور یا در مقام استادی یا یک روستا و مسجد مراقبت می‌کند، یک وقت حاج قاسم در ساحت بین المللی با جان و مال سر و کار دارد، در برابر دشمنی که به هیچ اصول انسانی پایبند نیست با آن نیروهای چند گانه و پراکنده چند ملیتی اینچنین عمل می‌کند، عجیب است.

سخنرانی در بابل

اسفند ۱۳۹۷ سردار سلیمانی در یادواره شهدای شهرستان بابل در میان جمعیتی بالغ بر ۸۰۰۰ نفر سخنرانی داشتند. پیش از مراسم حاجی گفته بود هیچ رسانه‌ای این مراسم و سخنرانی را پوشش ندهد. همه شبکه‌ها آماده بودند، اما حاجی برای تصویربرداری رضایت نداده بود. مدیر کل صدا و سیمای مازندران به من این ماجرا را گفت. من کمی ناراحت شدم رفتم در سالن و کنارش نشستم، البته در آن ساعت دیگر، رفاقتی صحبت کردم، گفتم یعنی چه! شما مگه متعلق به یک جمعیت خاص هستید؟ این سالن نهایتاً ده هزار نفر جمعیت دارد، خب استان مازندران هم دوست دارند این مراسم را ببینند، شما تشریف آوردید مازندران مگر خلاف مسائل نظام می‌خواهید صحبت کنید که می‌گوئید ضبط نکنید؟ این مردم مشتاق که فرصت نداشتند بیایند لااقل در صفحه تلویزیون شما را می‌بینند. با همین لحن اعتراضی گفتم. تأملی کرد و با لبخندی گفت هر کاری می‌کنید، باشد. رفتم به دوستان رسانه‌ای گفتم بروید و آماده تصویر برداری باشید، بال در آوردند. الحمدالله خیلی مراسم خوبی شد.

بعد از مراسم هم در سالنی با خانواده شهدای مدافع حرم مازندران دیدار کردند. در هر میز خانواده هر شهید، پدر و مادر و همسر و فرزندانش نشسته بودند، حاجی در این سالن به طور جداگانه با خانواده شهدا دیدار و گفت‎وگو می‌کرد، تمام مسائل شأن را می‌شنید، بعد امام جماعتی هم همراهشان بود، هر چه می‌گفتند به دقت می‌نوشت و انصافاً حاجی هم پیگیری می‌کرد. برای پیگیری کارشان تیمی را تشکیل داده بود و خودش حتی در صحنه عملیات هم پیگیری می‌کرد. من این را خودم به چشم در عراق و سوریه بارها دیدم. این مصاحبت و جلسه تقریباً چهار ساعت طول کشید. با حاجی کار داشتم پورجعفری گفت آنقدر حاجی با این بچه‌ها سرگرم می‌شود که اگر عالم هم کار داشته باشند این عزیزان ارجحیت دارند. خلاصه پورجعفری آخر مراسم گفت تو بنشین توی ماشین انتهای مراسم پس از خداحافظی با ایشان با حاج قاسم در ماشین صحبت کن. توی ماشین نشستم و دیدم و حال و احوال کردیم. گفت کمیل من امروز خیلی سخنرانی کردم، پاسخ دادم، نه اتفاقاً دیر به این استان آمدی، به نظرم خیلی هم خوب بود. خانواده شهدا مشتاق دیدار شما بودند. مطلبی داشتم در میان گذاشتم، قول پیگری دادند. آنجا گفتم راستی من خیلی به شما غبطه خوردم، شما در مراسم نشسته بودی آقا خم شد و پیشانی شما را بوسید، خوشا به حال شما. خیلی اهل شعر نیستم اما از سر ذوق و حالی که به من دست داد، متن ادبی با این مضمون نوشتم:

علی خم شد و بوسه بر فرق عباس زد، زیرا که علم کرد، علم ِ علمدار کربلا را

این را گفتم حاج قاسم بغضی کرد و چشمش به اشک نشست اندکی سکوت کرد صحبت‌هایی کردیم به مقصد رسیدیم ماشین من پشت سر می‌آمد، پیاده شدیم خداحافظی کردیم.

خوابی که تعبیر شد

چند ماه قبل از شهادتش خوابی دیدم، با چند نفر که معمولاً اطرافش بودند خاصه پورجعفری را خاطرم هست. بقیه انگار برفکی بودند. در آن رؤیا دیدم حاجی من را صدا کرد و گفت: کمیل بیا کارت دارم، آسمان را نشانم داد چند نقطه از آسمان به شکل مستطیلی باز شد یکی از مستطیل‌ها بزرگ بود و بقیه کوچک‌تر.

همگی گشوده شدند. گفت کمیل این فقط برای من باز شده هیچکس نمی‌داند، یک ماه قبل از شهادتش بود، دائم فکر می‌کردم حالا که آسمان باز شده حتماً بشارتی است. بعد هم خواب شهادت شأن را دیدم، دیدم زمین عادی است و نرده‌های زیبایی دارد که سبز و زیباست، شهدایی که دورش ایستاده بودند خواستم بروم سمتش، اطرافیانش گفتند نمی‌شود اما به هر طریق رفتم…

با پورجعفری تماس گرفتم، حاجی جلسه بود، گفتم خب شرایط فراهم شد لطفاً ارتباط بدهید، پورجعفری خیلی اخلاق مدار بود، معلوم بود واقعاً با حاج قاسم هم نفس هستند، خیلی عذرخواهی کرد. من معتقدم نفس حاج قاسم به چوب خشک هم خورده باشد به آن حیات داده است. چه برسد به انسان‌ها، خلاصه ساعتی بعد حاج قاسم تماس گرفت.

هیچ گاه دوست نداشتیم حتی تصور کنم او شهید شده است، حتی بر زبان جاری شدنش هم برایم سخت بود، با خودم کلنجار رفتم تا آن خواب را برایش بگویم، اما منصرف شدم، گفتم خدا نکند…گذشت چند ماه بعد حاج قاسم شهید شد، پیام آقا که منتشر شد و در طلیعه اش نوشتند سردار بزرگ اسلام آسمانی شد، امشب روح او دوستان شهیدش در آغوش می کشند، یاد آن خواب افتادم.

قبر سبز را که دیدم یاد آن خوابی که حاج قاسم خودش برایم روایت کرده بود افتادم. که این شهدا همه ساداتند و بعد از شهادت نسبت شأن با حضرت زهرا (ع) مشخص می‌شود. بعد یادنامه ای که آن رزمنده مدافع حرم در وصف حاج قاسم نوشته بود و حاجی از دستم قاپید افتادم. این نسبت را خود حاج قاسم هم می‌دانست، این شهدا نسبت شأن با خود بی‌بی است. بعد شهادتش دل پرخونی دارم، که ما جا ماندیم، البته معتقدم آن چنان خداوند او را گرامی داشته است، همه هم رکاب‌هایش را شفاعت می‌کند، ان شاءالله!

خاطرم هست یک بار به بچه‌های لشکر ۲۵ خبر دادم که در فلان ساعت از یکی از محورها به همراه حاج قاسم عبور می‌کنیم، شما هم در آن موقعیت حضور داشته باشید، سر راه حاجی را ببینید، وقتی خودروی حاجی ایستاد و او را دیدند از توی ماشین پایین ریختند، دورش را گرفتند به معنای واقعی از شدت شور و عشق و محبت از سر و کول حاجی آویزان شده بودند. آخر فریاد زدم آقاجان کمی آرام تر… دورش را بگیرید ایشان اذیت نشود، سردار سلیمانی چنان جاذبه‌ای داشت که همه از خود بی خود می‌شدند، همچون ذرات براده‌های آهن که جذب آهن ربا می‌شدند همه را در مرکز صقل خود جمع می‌کرد. خود ما هم با وجود ارتباط قدیمی مان هر لحظه او را می‌دیدیم این تازگی را احساس می‌کردیم.

حاجی می‌گفت اگر یکی از نیروهای شما از خط خارج شده، شکست آن نیرو نیست، بلکه شکست آن فرمانده است، باید آن فرمانده ببیند چه غفلتی کرده که این اتفاق افتاده، می‌گفت خوشحال و بی تفاوت نباشید که فلانی چپ کرد، مسئولیتش به عهده شماست و این جملات را با نهیب به ما تذکر می‌داد.

خیلی از نیروهای مقاومت را فقط با دیدن و سخنرانی اش متحول شأن می‌کرد. به آنها شخصیت می‌داد، ایشان جایگاه واقعی انسان به عنوان اشرف مخلوقات را درک می‌کرد و همه کج شدن مسیر انسان‌ها را از ناحیه مسئولین و فرماندهان می‌دانست. یعنی این طور نبود بگوید این انسان منحرف شد بلکه دنبال آسیب شناسی و واکاوی مسئله بود. ساده نمی‌گذشت.

شهید سلیمانی اثر عجیبی روی برخی از نیروهای چند ملیتی گذاشت. ما شوق نیروهای دفاع وطنی سوریه را نسبت به حاج قاسم در جبهه مقاومت می‌دیدیم. حاج قاسم وقتی آنها را می‌دید و در جمع شأن وارد می‌شد با آن تسلطش به زبان عربی سخنرانی می‌کرد در آنها شوق ایجاد می‌شد. حقیقتش در میان آنها این ارتباطات میان فرمانده و نیرو رسم نبود، بر حسب سوابق نظامی و فرهنگی و نوع ارتباطات انسانی که وجود داشت نیروهای نظامی با مردم و نیروهای دفاعی چنین ارتباطاتی نداشتند.

سرباز سوری از حال رفت!

مثلاً در یکی از بازدیدهای ژنرال‌های نظامی سوری از منطقه یکی از سربازها با اسلحه ایستاده بود که ناگهان به زمین افتاد. با آب قند خلاصه سر حالش آوردند گفتند چه شد؟ گفته بود ژنرال را دیدم ترسیدم.

حاج قاسم همین جا آمد، در همین منزل ما رو کرد به من و گفت: «می خواهم دست پخت همسرت را بخورم.» خانمم غذا درست کرد گفت قدر خانمت را بدان چنین پذیرایی کرد و غذای خوبی پخت. واقعاً از او حیرت کردم چگونه با اینها ارتباط برقرار می‌کرد این چیزها در ساختار نظامی دنیا و همان سوری‌ها حاکم بود. حاجی فضای جدیدی را ایجاد کرده بود. در بین نظامیان سوریه رسم نبود نیروها گرد فرماندهان را بگیرند و به دنبالش بدوند. اینها در میان سوری‌ها رسم نبود. وقتی حاج قاسم وارد جمع شأن می‌شد مثل رزمندگان ایرانی دورش را می‌گرفتند. این صحنه را در مواجه دیگر فرماندهان خودشان نمی‌دیدیم. این رابطه انسانی حاج قاسم و جذابیتی که ایجاد کرده بود در صحنه مقاومت از مهم‌ترین عوامل موفقیت در جنگ و بسیج مردمی عراق و سوریه شد. (فرماندهان سوری تحت تأثیر فرماندهان ایرانی رفتارشان با نیروهایشان تغییر کرده و متفاوت و گرم‌تر با نیروها برخورد می‌کنند.)

در عراق به منزل یکی از فرمانده گردان‌های حشدالشعبی رفتیم، او مجذوب حاج قاسم بود، وارد اتاق شدیم گفت حاج قاسم همین جا آمد، در همین منزل ما رو کرد به من و گفت: «می خواهم دست پخت همسرت را بخورم.» خانمم غذا درست کرد گفت قدر خانمت را بدان چنین پذیرایی کرد و غذای خوبی پخت. واقعاً از او حیرت کردم چگونه با اینها ارتباط برقرار می‌کرد. طبیعی است که این رفتارها میل آن خانواده و همسر را به مجاهدت افزایش می‌دهد. صبوری و متانت و وقار را در آنها با حضور همسران و فرزندان شأن در محور مقاومت افزایش می‌دهد. چه قدر در رزم بهتر مردان تأثیر می‌گذاشت. با خانواده‌های این‌ها ارتباط می‌گرفت و به بهانه غذا خوردن و… انس و الفت ایجاد می‌کرد.

با بچه‌های این عزیزان عکس می‌گرفت. فرمانده نظامی در یک کشور غریب چنین ارتباطی برقرار می‌کرد. این شد که گرد حاج قاسم جمع شدند و در برابر فشار آمریکایی‌ها و متحدانش که هرگز راضی نبودند نیرویی آنجا بسیج شود، ایستادگی کردند. حاج قاسم ارتش مردمی را تشکیل داد و همه این توانایی‌ها تحت تأثیر تعالیم حضرات معصومین بود. رفتارش تاسی به اهل بیت (ع) بود که جادبه ایجاد می‌کرد.

نیروهای مردمی را سرزده سرکشی می‌کرد با محبت و و رفتارش آنها را مهرورزی و نوازششان می‌کرد. آن هم در حالی که چنین رابطه‌ای به شکل سنتی در آن کشورها وجود نداشت، روابط خشک و بی روح بود.

خب شخصیتش هم در ذهن همگان بزرگ بود. مثلاً به یک خانه‌ای رفتیم که کاهگلی بود، ۴ یا ۵ تا بچه داشتند، یک شهید هم داده بودند، خود مرد خانواده هم رزمنده و جانباز بود. همه شأن شیفته حاج قاسم بودند. این نوع رفتارها ارزشمند بود. اینکه هواخواه نیروهای لشکر ثارالله بود، با نیروهای سوری و حشدالشعبی هم اینچنین رفتار می‌کرد. در عراق از این اقدامات بیشترهم انجام می‌داد. از فرماندهان سوری می‌پرسید، چند تا بچه داری؟ همسرت اهل کجاست؟ نامش چیست؟ کشاورزی و دامداری می‌کنی؟ چند تا گاو و گوسفند داری؟ طرف فرمانده لشکر بود خودش اما عاشق حاج قاسم بود.

رابطه‌های دوستی و عاطفی‌اش بی‌نظیر بود. در عراقی‌ها جلوه این رفتارها بیشتر بود. با اهل سنت و ایزدی‌های عراق چنان رفتارهای مهربانه ای داشت که همه عاشقش شدند. آن قدر که اگر حاج قاسم می‌گفت همگی شیعه شوید، شیعه می‌شدند.

یا در بحث اهل سنت حلب سوریه و جاهای دیگر خیلی‌ها اسم فرزندان شأن را از نام اهل بیت می‌گذارند. همچنین روز رأس الحسین مسیحی‌ها هم نام فرزندشان را نام اهل بیت می‌گذارند. شخصیت حاج قاسم و شخصیت نیروهای مقاومت ایرانی این اثرگذاری را داشته است. ایشان در همه جهات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، نظامی و فرماندهی به معنای واقعی کلمه مکتب است. ابعاد شخصیتش را احصا کردن بسیار مهم است. به نظرم کسی اگر بخواهد نسبت عباس بن علی (ع) با حضرت سیدالشهدا (ع) را درک کند باید رابطه قلبی حاج قاسم با حضرت آقا را ببیند. کسی بخواهد شخصیت مالک با امیرمومنان را درک کند باید حاج قاسم را ببیند.

در بحث بازسازی عتبات سردار پلارک گنجینه اسرار حاجی در بازسازی حرم ائمه است. تصمیم‌هایی که گرفت هدایت شده بود. ظرفش پاک بود، خداوند عنایت کرد بازسازی عتبات را به صورت مردمی پیش ببرد.

حاج قاسم پای درس حضرت آقا

سردار کمیل کهنسال خاطره‌ای برایمان روایت می‌کردند. سردسته یکی از اشرار که گویا در آن نواحی جنوب شرق کشور شرارت‌های زیادی را هم انجام داده بود را دستگیر کردیم. خیلی از بچه‌های پاسدار و ناجا را به شهادت رسانده بودند و قتل و غارت‌های فراوانی در میان مردم انجام داده بود. حاج قاسم با همان توانایی‌های فرماندهی شأن او دعوت کرده بودند به گفت و گو، طی برنامه‌ای در آن نقطه پس از مذاکره دستگیر کردیم و به زندان بردیم.

این داستان را محضر آقا با عنوان خبر خوب که یکی از اشرار سرشناس منطقه جنوب شرق کشور را دستگیر کرده‌ایم. حضرت آقا فرمودند به محض شنیدن گزارش دستور می‌دهد که سریع او را آزاد کنید. حاجی بلند شد همان جا تماس گرفت و این دستور را ابلاغ کرد. البته با مقاومت بچه‌های خودش مواجه شد آنها دلایلی خواستند. حاجی گفت: در همان نقطه‌ای که دستگیر کردید هم آزاد کنید.

سردار کهنسال گفت: سر این قضیه را جویا شدیم، آن نگاه عمیق اعتقادی و دینی آقا را که محور حقیقیت اسلام است را تبیین کردند. آقا فرمودند که در تعالیم اهل بیت اینچنین نیست که کسی را به عنوان مهمان زندانی کنند. الان این امکان را دارید اما به عنوان مهمان خیر. برای آنکه امامش را به ما بشناساند این موضوع را با ظرافت بیان کردند.

گزارش از رضا شاعری
منبع: مهر