اگر از قافله مجاهدان عقب بمانيم فردا حسرت مي‌خوريم
اگر از قافله مجاهدان عقب بمانيم فردا حسرت مي‌خوريم

قريب به اتفاق شهداي مدافع حرم، مجمعي از خوبي‌ها هستند. اين حرف از سر غلو يا تعارف نيست.

قريب به اتفاق شهداي مدافع حرم، مجمعي از خوبي‌ها هستند. اين حرف از سر غلو يا تعارف نيست. بلكه با مروري بر زندگي اين شهدا به خوبي درمي‌يابيم همين صفات بارزشان است كه از آنها در عصر منيت‌ها و زياده‌خواهي‌ها شهيد مي‌سازد. فرمانده شهيد جواد الله‌كرمي نمونه‌اي از چنين جواناني است كه در دست به خيري، وظيفه‌شناسي، صداقت و ايستادگي بر سرآرمان‌هاي اسلام ناب محمدي سرآمد بود. او بارها و بارها در جبهه مقاومت اسلامي حضور يافت و در آخرين اعزام با وجود مجروحيت شديد يكي از پاهايش، چشم بر همه تعلقات دنيا بست و در حومه خان‌طومان به شهادت رسيد. چند روز پيش به منزل پدري شهيد رفتيم و حاج جواد و سيره و منش زندگي‌اش را از زبان مادر، همسر، خواهرها و برادرش شنوا شديم.
آرامشي مادرانه
حدود شش ماه از شهادت جواد الله‌كرمي در ۱۹ ارديبهشت ماه ۹۵ مي‌گذرد كه به همراه محمدگزيان از بچه‌هاي عقيدتي و نظارت حوزه ۲۱۵ ايثار مسير خانه شهيد را در پيش مي‌گيرم. طبق معمول پدر شهيد علي آقا عبداللهي و برادر بزرگ‌ترم رضا محمدي هم به شوق ديدار با خانواده شهدا به ما محلق مي‌شوند و حوالي غروب آفتاب به مقصد مي‌رسيم.
خانه پدري شهيد الله‌كرمي در محله مهرآباد جنوبي يك كوچه با خانه سردار شهيد حاج رضا فرزانه فاصله دارد. يك ماه پيش مهمان خانواده فرزانه بوديم و حالا اين خانواده الله‌كرمي هستند كه در به رويمان مي‌گشايند و مادر شهيد به همراه دو خواهر و يكي از برادرانش، با گرمي و صفاي خاصي پذيرايمان مي‌شوند. همسر شهيد هم كه با دو فرزند خردسالش علي اكبر و زهرا كمي بعد از راه مي‌رسند. احساس مي‌كنم از صميميت موجود در بين اعضاي اين خانواده، اندكي نصيبمان شده است كه ما هم حال خوبي پيدا كرده‌ايم.
كمي بعد گفت و گو را با شهربانو ولدخاني مادر شهيد آغاز مي‌كنيم. او از آن دست شيرزناني است كه با ديدنش ناخودآگاه واژه «مادر ام وهب» در ذهنت تداعي مي‌شود. مادر شهيد الله‌كرمي مي‌گويد: من چهار پسر و سه دختر دارم. آقا جواد متولد دوم تيرماه ۱۳۶۰ و ششمين فرزندم بود. از همان بچگي آرام و پركار و منضبط بود. مدرسه كه مي‌رفت، ساعت هفت صبح بايد پايش را از پله اول به پله دوم خانه‌مان مي‌گذاشت، آنقدر كه در كارش نظم و انضباط داشت. اخلاق و وقار و تواضع آقا جواد مثال‌زدني بود. اگر كاري براي آدم انجام مي‌داد، باز كلمه ببخشيد از زبانش نمي‌افتاد.
از مادر شهيد مي‌پرسم: گويا آقا جواد بارها به سوريه اعزام شده بود، مخالف رفتنش نبوديد؟ پاسخ مي‌دهد: هيچ وقت مستقيم به خودش نگفتم كه نرود، يك بار از همسرش خواستم به او بگويد كمتر برود، اما پسرم مي‌گفت ما وظيفه‌مان را انجام مي‌دهيم. مي‌گفتم بچه‌هايت رسيدگي نياز دارند. بايد آنها را پارك و گردش ببري. مي‌خنديد و به شوخي مي‌گفت: من بمانم تا بچه‌ها را پارك ببرم!
شهربانو چنان لحن آرامي دارد كه در ميان صحبت‌هايش گاه فراموش مي‌كنم تنها شش‌ماه از شهادت فرزندش مي‌گذرد. پرسشي در ذهنم شكل مي‌گيرد كه اين همه آرامش را از كجا آورده است. همين سؤال را مي‌پرسم و مي‌گويد: همه پدر و مادرها دوست دارند بچه‌هايشان عاقبت بخير شوند. حالا هم كه آقا جواد عاقبت بخير شده است. راه بدي نرفته كه بخواهم بي‌قراري كنم. اسلام خون مي‌خواهد و در شرايط كنوني كه همه چيز عليه ايران است، بايد در صحنه باشيم و وقت وقت جهاد است. به نظر من بچه‌ها بايد خودشان راهشان را انتخاب كنند. همان طور كه پسر بزرگم آقا مصطفي در دفاع مقدس به جبهه رفت و شيميايي شد. آقا محمدرضا ديگر فرزندم هم جانباز است. يا عموي بچه‌ها، نصرت‌الله الله‌كرمي و سه پسرعمه‌شان راه جهاد را در پيش گرفتند و به شهادت رسيدند.
خانه شهيدپرور
گويا خط جهاد و رزمندگي در خاندان الله‌كرمي موروثي است و اين خانواده با آقا جواد پنج شهيد تقديم كرده است. شهربانو در خصوص شهيد نصرت الله الله‌كرمي مي‌گويد: ما قبلاً يك خانه قديمي در همين محله مهرآباد داشتيم كه هر كسي در آنجا بزرگ شد، راه شهادت را در پيش گرفت. نصرت‌الله چون پدر و مادر شوهرم در ساوه زندگي مي‌كردند، به تهران آمده بود و در خانه ما بزرگ شد و از همان جا هم به جبهه رفت و شهيد شد.
مادر شهيد الله‌كرمي دليل عاقبت بخيري فرزندان خانواده را حضور در مسجد مي‌داند و مي‌گويد: آقا جواد از بچگي همراه پدرش به مسجد مي‌رفت و به اصطلاح بچه مسجدي شد. من و پدر بچه‌ها سعي مي‌كرديم با او و ساير بچه‌هايمان همراه شويم. اگر شب دير وقت از مسجد بر مي‌گشتند، موأخذه‌شان نمي‌كرديم و همراهشان مي‌شديم. محيط خانه كه امن باشد، بچه جاي ديگر نمي‌رود. اين طور پدر و مادرها بدون اينكه بخواهند چيزي را تحميل كنند، مي‌توانند بچه‌ها را به مسير درست راهنمايي كنند. آقا جواد بسيجي مسجد امام محمدباقر(ع) بود و از همان جا هم رشد كرد. غير از آن، رزق حلالي كه همسرم سر سفره‌مان مي‌آورد در عاقبت بخيري‌اش مؤثر بود.
شهيد جواد الله‌كرمي كه پيش از شهادت سه بار مجروح شده بود، عاقبت روز يك‌شنبه ۱۹‌ارديبهشت ماه ۹۵ آسماني مي‌شود. مادر واقعه آن روز را اين طور تعريف مي‌كند: يك‌شنبه از اذان صبحش آيه «ولا تحسبن الذين قتلو…» به من الهام مي‌شد. آن روز اينقدر آماده شده بودم كه اگر همان لحظه به من مي‌گفتند آقا جواد شهيد شده، اصلاً تعجب نمي‌كردم. نگو لحظه‌اي كه اين آيه به من الهام شد، پسرم همان لحظه شهيد شده بود و خبرش را شب به ما رساندند.
ازدواج با سرباز امام زمان(عج)
بعد از مادر شهيد، نوبت به گفت‌وگو با همسر شهيد فرا مي‌رسد. زينب اهواركي همسر شهيد جواد الله‌كرمي كه اكنون مسئوليت دو فرزندش علي اكبر پنج و نيم ساله و زهراي دو ساله را برعهده دارد، از فصل آشنايي‌اش با شهيد الله‌كرمي به عنوان ازدواج با سرباز امام زمان(عج) ياد مي‌كند: من و همسرم هم‌محله‌اي بوديم. پدرم ايشان و برادرشان را از مسجد مي‌شناختند، اما جاري‌ام معرف ازدواجمان شد. آقا جواد سال ۸۵ به خواستگاري‌ام آمد و فروردين ۸۶ عروسي كرديم. همان زمان خواستگاري، از مأموريت‌ها و سختي‌هاي شغل‌شان گفت. خانواده‌ام اعتقاد داشتند نبودن همسر برايم سختي‌هايي دارد، اما من فكر كردم حالا كه در زمان انقلاب و جنگ نبودم، حداقل مي‌توانم با ازدواج با يكي از سربازان امام زمان(عج) دينم را ادا كنم. به نظرم مي‌رسيد اگر به ايشان جواب رد بدهم، آن دنيا شرمنده حضرت زهرا(س) مي‌شوم.
از همسر شهيد مي‌پرسم در طول زندگي آقا جواد را چطور آدمي شناختيد، پاسخ مي‌دهد: همسرم همان اول زندگي گفت كه ملاك من اخلاق است. كسي كه اخلاق ندارد، ايمان ندارد. واقعاً هر كسي ايشان را مي‌شناخت به حسن اخلاق توصيفش مي‌كرد. ادب و احترام و تواضعش، بي‌نظير بود. در خانواده به شوخي مي‌گفتيم اگر آقا جواد يك كاري هم براي ما انجام بدهد، باز عذرخواهي مي‌كند.

مأموريت‌هاي ناتمام
گويا شهيد الله‌كرمي به دليل نوع شغلش، مرتب به مأموريت مي‌رفت، همسر شهيد از نبودن‌هايش مي‌گويد: ايشان چند وقت يك‌بار مأموريت مي‌رفت. يك نمونه‌اش در سال ۹۰ بود كه مي‌خواستيم براي علي اكبر جشن تولد بگيريم، ۷۰ روز مأموريت رفت و بعد از تولد يكسالگي‌اش برگشت. يا از دي ماه ۹۲ تا دي ماه ۹۳ يك سال كامل در سوريه بود و هر از گاهي من و بچه‌ها پيشش مي‌رفتيم.
همسر شهيد ادامه مي‌دهد: در سوريه كه بوديم گاهي آقا جواد من را به پشت حرم حضرت زينب(س) مي‌برد. آنجا درگيري‌هاي زيادي رخ داده بود و هنوز ويراني جنگ به چشم مي‌خورد. ساختمان‌هايي را نشان مي‌داد كه موقع درگيري‌ها خود آقا جواد از آنجا شليك كرده بود يا گلوله‌هاي خود ايشان به آنجا اصابت كرده بود.  از همسر شهيد مي‌پرسم: با اين همه حضور همسرتان در جبهه سوريه، لابد احتمال شهادتش را مي‌داديد. پاسخ مي‌دهد: من به اينكه آقا جواد يك رزمنده است افتخار مي‌كردم. هرچند مي‌دانستم كه اين راه خطرهايي دارد و همان اوايل ازدواج به شهادتش فكر كرده بودم، منتها يقين داشتم اگر قرار باشد اتفاقي براي كسي بيفتد، اينجا هم مي‌افتد. البته به اين زودي‌ها انتظار شهادتش را نداشتم و فكر مي‌كردم او آنقدر توانايي دارد كه حالا حالاها بماند و مثل شهيد همداني و سردار سليماني خدمت كند.
يادگاران شهيد
علي اكبر متولد بهمن ۸۹ و زهرا متولد بهمن ۹۳ دو يادگار فرمانده شهيد جواد الله‌كرمي هستند. همسر شهيد از ارتباط بچه‌ها با پدرشان مي‌گويد: همسرم نسبت به بچه‌ها خيلي با ادب و احترام رفتار مي‌كرد. جوري با آنها حرف مي‌زد كه انگار با يك آدم بزرگسال حرف مي‌زند. مثلاً آنها را با صفت آقا و خانم خطاب مي‌كرد و براي بيرون رفتن از خانه از آنها اجازه مي‌گرفت. خانم اهواركي ادامه مي‌دهد: شايد برخي فكر كنند شهدا وابستگي كمي به خانواده دارند، اما خود من كه تجربه زندگي در كنار يك شهيد را دارم، به خوبي درك كرده‌ام كه شهدا در عين وابستگي شديد به خانواده، به خاطر بصيرتي كه داشتند، به خدا توكل مي‌كردند و براي انجام وظايفشان دل از همه تعلقات مي‌كندند. همسرم آنقدر روي بچه‌ها حساس بود كه با يك زمين خوردن ساده‌شان، بيشتر از من ناراحتي نشان مي‌داد، اما همين آدم براي قدم گذاشتن در مسير ارزش‌هايي كه به آن اعتقاد داريم، به راحتي از بچه‌هايش دل مي‌كند.
همسر شهيد از واكنش دو فرزندش در مواجهه با شهادت پدرشان مي‌گويد: زهرا هنوز كوچك است و خيلي متوجه اوضاع نيست. اما علي اكبر صبور و تودار است. سري آخري كه پدرش مي‌رفت، يك جور عجيبي دلتنگي كرد. ۱۵ آبان پارسال همسرم مجروح شد و در بيمارستان بود. احساس مي‌كنم علي اكبر مجروحيت پدرش را ديده بود كه بار آخر موقع خداحافظي مرتب به پدرش مي‌گفت بابا جلو نري‌ها، همان عقب بمان. به همين خاطر من بعد از شهادت آقا جواد، تا مدتي مي‌ترسيدم موضوع را به پسرم بگويم و بعد از يك‌ماه، واقعيت شهادت پدرش را با علي اكبر درميان گذاشتم.
مسئوليت پذيري
همسر شهيد الله‌كرمي در ادامه با اشاره به مجروحيت‌هاي آقا جواد، از احساس مسئوليت و پايمردي او در جبهه مقاومت اسلامي مي‌گويد: يك‌بار سال ۹۳ ماشينشان چپ مي‌كند و آقا جواد مجروح مي‌شود. بعداً فهميديم كه انفجارخمپاره كنار اتومبيلشان باعث اين اتفاق شده بود و به ما مي‌گفت راننده خواب رفت و ماشينمان چپ كرد! سال ۹۴ در عمليات هشتم محرم هم دو تا تير به پا و بازويش خورده بود. ۱۰ روز بعد خبرش به ما رسيد كه باز گفت چيز مهمي نبود. آقا جواد بعد از اين مجروحيت به خانه برنگشت و ۲۰ روز بعد با انفجار بمب هدايت شونده كنار ماشينشان، استخوان يكي از پاهايش خرد مي‌شود و سر و گوش و چشمش هم مجروح مي‌شود. اما وقتي در بيمارستان به ملاقاتش رفتيم، ناراحت بود كه چرا مجبور است مدتي از جبهه دور بماند. من هم گفتم چرا اين قدر غصه مي‌خوري، بالاخره خوب مي‌شوي و باز هم به منطقه برمي‌گردي.
شهيدان امين كريمي و محمد حسين مرادي از دوستان شهيد الله‌كرمي بودند كه پيش از او به شهادت مي‌رسند. هرچند تعداد زيادي از همرزمان حاج جواد شهيد و مجروح شده‌اند. همسر شهيد از دلتنگي‌هاي اين فرمانده شهيد مي‌گويد: امين كريمي كنار آقا جواد شهيد شده بود. همسرم بارها و بارها از عمليات هشتم محرم ۹۴ و نحوه شهادت كريمي تعريف كرده بود. شهيد محمد حسين مرادي هم كه سال ۹۲ شهيد شد، از ديگر دوستان آقا جواد بود. چون موقع تشييع‌اش همسرم در مأموريت بود، ابراز ناراحتي مي‌كرد كه چرا نتوانسته در مراسمش شركت كند و چند باري با هم به مزار شهيد مرادي در چيذر رفتيم.
و. . . شهادت
۲۶ فروردين ماه ۹۵ آخرين وداع شهيد جواد الله‌كرمي با خانواده صورت مي‌گيرد و رهسپار سوريه مي‌شود. عاقبت «حاج جواد» ۲۴ روز پس از آخرين اعزام، روز ۱۹ ارديبهشت ماه ۹۵ و تنها دو روز پس از بدعهدي تكفيري‌ها و سقوط خان‌طومان، در حومه اين شهر به شهادت مي‌رسد. همسر شهيد از روز شنيدن خبر شهادت آقا جواد مي‌گويد: اصلاً باور نكردم. هنوز هم باور ندارم او به شهادت رسيده باشد. آقا جواد خيلي در كار رزمي خوشفكر و باتجربه بود. فكرهاي خوبي براي ميدان جنگ داشت. با وجود شجاعت بی‌نظیری که داشت، مي‌گفت نبايد الكي كشته شويم و بايد تا آنجا كه مي‌شود بمانيم و خدمت كنيم. هميشه هم در عمليات‌ها با احتياط عمل مي‌كرد. به همين خاطر برايم سخت بود كه با آن همه مهارت‌هاي ايشان، خبر شهادتش را بشنوم.
برادري دلسوز
رقيه و كبري الله‌كرمي دو خواهر بزرگ شهيد هستند كه خاطرات زيبايي از برادر دارند. كبري الله‌كرمي تعريف مي‌كند كه چطور كودكي‌هاي شهيد او را روي پاهايشان مي‌خواباندند و برايش لالايي مي‌خواندند. اين خواهر شهيد مي‌گويد: برادرم از بچگي عاطفي و تو دل برو بود. يادم است همسايه‌مان مي‌گفت جواد با اينكه كوچك است، اما يك حرف‌هايي مي‌زد كه انگار سن زيادي دارد.
خواهر شهيد ادامه مي‌دهد: آقا جواد به خاطر قد بلندش، به ورزش بسكتبال مي‌پرداخت. خيلي هم در اين رشته موفق شده بود، اما چون مربي‌اش در يك تصادف فوت كرد، برادرم با عواطف عميقي كه داشت ديگر بسكتبال را دنبال نكرد. البته بعدها به ورزش‌هاي رزمي مي‌پرداخت و در اين رشته‌ها هم موفق بود.
خواهر شهيد در خصوص نوع رفتار برادر با او و دو خواهر ديگرش هم مي‌گويد: با اينكه آقا جواد به لحاظ سني از ما كوچك‌تر بود، اما خيلي به ما توجه داشت. چون محل كارم از خانه دور بود، خيلي وقت‌ها به من زنگ مي‌زد و مي‌گفت بيايم دنبالت تا با هم برگرديم. اخلاق خوش برادرم تنها با خانواده نبود، با ديگران هم حسن رفتار داشت طوري كه هركسي يك‌بار او را مي‌ديد شيفته‌اش مي‌شد. يك‌بار همراه من و همكارانم به كوهنوردي آمد، تا مدت‌ها همكارانم سراغ آقا جواد را مي‌گرفتند و دلتنگش مي‌شدند.
رقيه الله‌كرمي ديگر خواهر شهيد مي‌گويد: آقا جواد از نظر اخلاقي عاطفي و مهربان بود. هواي خانواده را داشت و انصاف و ايثار را حتي در رابطه با دوستانش هم در نظر مي‌گرفت.
خواهر شهيد در ادامه با يادآوري آخرين ديدارهايش با شهيد بيان مي‌كند: آخرين بار كه با من بيرون آمد، در ميدان فلسطين براي نماز به مسجد رفتيم. بعد از نماز صحبت مي‌كرديم و به او مي‌گفتم ديگر به سوريه نرو، اما مرتب مي‌گفت وضع ما آنجا خوب است و كاري نمي‌كنيم. با اين حرف‌ها مي‌خواست دلواپسش نشويم. من فكر مي‌كنم خود شهدا و پدر و مادر و خصوصاً همسرانشان در اين زمانه كساني هستند كه از ياران امام زمان(عج) به شمار مي‌روند.
اين خواهر شهيد در پايان مي‌گويد: به نظر من اكنون قافله‌اي از مجاهدان و شهدا به راه افتاده كه اگر ما غفلت كنيم، به حتم بعدها حسرت اين روزها را خواهيم خورد. ان شاءالله اين قافله به ظهور آقا امام زمان(عج) متصل مي‌شود. بنابراين ما كه مي‌گوييم شيعه هستيم بايد در اين شرايط طوري رفتار كنيم كه بعدها حسرت نخوريم. خدا كند ما خانواده شهدا هم از شهدا عقب نمانيم.
ايستادگي تا آخرين نفس
قاسم الله‌كرمي برادر كوچك‌تر شهيد است كه از او مي‌خواهيم برخي از صفات شهيد را به عنوان يادگاري برايمان بيان كند. او مي‌گويد: يكي از خصوصيات برادرم اين بود كه هميشه جنس ايراني مي‌خريد. همسرشان هم تعريف مي‌كنند كه اگر جنسي را مي‌پسنديديم، كافي بود آقا جواد بداند ايراني نيست، آن را كنار مي‌گذاشت.
برادر شهيد در ادامه مي‌گويد: دست به خيري و كمك به ديگران از خصوصيات بارز برادرم بود. گاهي پيش مي‌آمد كه وسايل خانه خودشان را به ديگري مي‌بخشيد و خودش مدل پايين‌تر را براي خانه‌شان تهيه مي‌كرد. دل بزرگي داشت و اصلاً ملاكش براي زندگي ماديات نبود. من گاهي او را تا فرودگاه مي‌رساندم و بدرقه‌اش مي‌كردم. به همين خاطر الان هم گاهي اوقات منتظرم او از مأموريت برگردد و به دنبالش بروم. به گفته برادر شهيد، حاج جواد الله‌كرمي روز شهادتش مورد اصابت دو گلوله به دست و سينه‌اش قرار مي‌گيرد، اما به دليل وظيفه‌شناسي منطقه را ترك نمي‌كند تا اينكه گلوله ديگري به سفيدرانش اصابت مي‌كند و با حمله نيروهاي تكفيري، پيكر او در منطقه جا مي‌ماند. در حالي كه يكي از نيروهاي سوري شاهد بوده چطور تكفيري‌ها افراد باقي مانده را تير خلاص زده و به شهادت رسانده‌اند. جواد الله‌كرمي از فرماندهان نخبه نيروي قدس بود كه اميد فراواني به آينده فرماندهي و درايت امثال او در جبهه مقاومت اسلامي مي‌رفت.