شهید محمد ( فرهاد ) عباسی در قاب زندگی
شهید محمد ( فرهاد ) عباسی در قاب زندگی

نوجوانی که با نفس مسیحایی امام امت ؛ دبیرستان را رها کرد و به مدرسه عشق شتافت و آسمانی شد….
در طول مدتی که در منطقه شلمچه بود تنها دو نامه کوتاه برای خانواده و یک نامه همراه با وصیت نامه برای هم کلاسی و دوستش علی غفاری فرستاد.

۲۴ مهر ۱۳۹۹

ولادت و کودکی

صبح روز سه شنبه ۲۸ مهرماه ۱۳۴۳ نوزادی زیبا و بسیارمتین، در میدان ژاله آنروز (شهدا) تهران بعنوان دومین فرزند خانواده چشم بجهان گشود. وی را محمد(فرهاد) نامیدند. پدرش کارمند ارتش بود و مادرش خانه دار. روزها میگذشت و نوزاد شیرین تر می‌شد؛ فضای خانه را بسیار شاد کرده بود و هم بازی خوبی برای خواهر بزرگترش گشته بود.

هشت ماهه بود که مادرش وی را برای واکسیناسیون به بهداری ارتش در چهار راه عزیز خان نزدیک پارک شهر برده بود. خیابان شلوغ شد، و انقلابیون شعار «یا مرگ یا خمینی» می‌دادند. پلیس هم به طرف آنها هجوم می‌برد تا آنها را سرکوب نماید. مادر که خطر را حس کرده بود در حالیکه محمد(فرهاد) آرام در آغوشش خواب بود،در کنار دیوار مغازه‌ای پناه گرفت. مادر ناگهان صدای خفیف و سوت مانندی را کنارش حس کرد. رد صدا را گرفت، تیری از کنار سر محمد(فرهاد) گذشته و به دیوار نشسته بود.

یک سال پیش،که امام در قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ فرموده بودند: «یاران من یا در گهواره اند یا هنوز به دنیا نیامده اند» مبین آن بود که این یار کوچک امام در آغوش مادر بایستی از کودکی با صدای تیر سربازان نظام ستم شاهی آشنا شده ولی باید محفوظ بماند و در آینده سرباز مدافع امام در برابر جبهه دشمن شود.

دوران تحصیل

پدر و پسر در عروسی خواهر شهید

دوران تحصیل را در مدارس محله فلکه لوزی تهران نو با موفقیت گذراند و معلمین و مدیران همه از او راضی بودند. پسری مؤدب و درس خوان بود، با ظاهری دوست داشتنی؛ او نه تنها محبوب خانواده بود بلکه در مدرسه نیز دوستان خوب زیادی داشت. دوستانی که پس از انقلاب بسیجی و همرزم وی شدند.

نوجوانی

در تعطیلات مدرسه، مراجعه به کتابخانه ی کانون پروش فکری کودکان و نوجوانان بهترین سرگرمی او بود و مدتی را نیز که حس میکرد می‌تواند در آمدی داشته باشد. دو سال تابستان با جدیت به کارخانه‌ی نوشابه سازی [۱]می رفت و دلش می‌خواست کمکی برای خانواده باشد.

فعالیتهای انقلابی

در اواخر دوره راهنمایی، یکی از همسایگان به پدرش گفت: ” مواظب پسرتان باشید روی دیوارها شعار مینویسد و از مدرسه راهپیمایی راه می‌اندازد. برای شما که ارتشی هستید خطر دارد و اداره متعرض شما می‌شوند. او را از این کار منع کنید”. پدرش فقط به او سفارش می‌کرد مراقب باش تا دست امنیتی‌ها  نیافتی و او آرام وآسوده خاطر به فعالیت ادامه میداد.

از شدت اشتیاق، هیچ چیز مانع حضورش در فعالیت‌های انقلاب نمی‌شد. در یکی از راهپیمایی‌های دوران انقلاب، انگشت پای وی شکست و دکتر آن را گچ گرفت و تجویز کرده بود استراحت کند و تاکید کرد باید پایش سه هفته در گچ بماند. این مساله مانع شرکت ایشان در راهپیمایی‌ها  گشته و بسیار ناخوشایندش بود. اما او نمی‌توانست در آن شرایط حساس کشور آرام بنشیند، پایش را از گچ در می‌آورد، و به راهپیمایی می‌رفت، وقتی به خانه بر می‌گشت گچ را مجدد به پایش می‌کرد تا خانواده نگران نشوند.

در اوایل پیروزی انقلاب در مساجد محل ( مسجد حسنی[۲] و مسجد امام جعفر صادق (ع) [۳] که هم اکنون تصویر آن شهید بر دیوار دو مسجد نقش بسته ) نگهبانی و به قول خودش پاس شب میداد. یکی از شب‌ها  عده‌ای منافق به آنها حمله و تیراندازی می‌کنند. محمد(فرهاد) پس از مدتی درگیری خود را در جوی آب پنهان می‌کند و از تیررس آنها در امان می‌ماند و جانش محفوظ می‌ماند تا توفیق حضور در جبهه‌ها را یابد.

مقدمات عزیمت به جبهه

بدنبال تجاوز دشمن به میهن اسلامی، آهنگ دفاع نواخته شد و ‌او ‌که دانش آموز دبیرستانی بود بارها برای اعزام به پادگان و بسیج مراجعه کرد اما بعلت پایین بودن سنش نمی‌پذیرفتند تا آنکه یکی از هم محلی‌ها  بنام آقای مجتبی نسترن تهرانی ( که ایشان هم بعدا شهید شدند ) وساطت کردند و در پادگان امام حسین(ع) ثبت نام شدند.

وقت اعزام رضایت والدین را میخواستند، محمد(فرهاد) با پدر در میان گذاشت. پدر علیرغم علاقة فراوان به فرزند گفتند چون خودت دوست داری و من هم وظیفه میدانم مانع نمی‌شوم. ولی بهتر است دیپلم ات را بگیری و بروی تا نگویند جوانان کم سواد و برای فرار از درس به جبهه می‌آیند. محمد ( فرهاد) با احساس زاید الوصفی به پدر گفتند: اگر تا آن موقع جنگ تمام شود چه ؟ ( اگر سه ماه دیگر می‌ماندند دیپلم می‌گرفتند ) بعد از شهادت آموزش و پروش دیپلم افتخاری برایشان صادر کرد.

اخلاق خوب و برخوردهای دلنشین او مربیان کشتی اش را( که از سال اول دبیرستان در کلاس‌های ورزشی شرکت میکرد) نیز جذب خود کرده بود.

یکی از مربیان او که بعداز شهادت منزلشان آمد با تاثر تعریف می‌کرد: روزی که محمد(فرهاد) با لباس بسیجی برای خداحافظی آمده بود آن قدر خوشحال بود و جذاب شده بود که دلم نمی‌آمد به او بگویم جبهه نرو.

عزیمت به جبهه

بعد از یک ماه دوره آموزش نظامی بسیج در پادگان امام حسین (ع) در تاریخ ۱۹ فروردین ۱۳۶۱ مستقیما به راه آهن تهران اعزام و از انجا به جبهه جنوب اعزام شد.

 

 

شهید عباسی در حال اعزام به جبهه در داخل راهروی قطار

 

خانواده وی نیز بدیدار وی شتاقته بودند، دیداری که اخر دیدار بود. در حالیکه انها میدیدند همزمان تعداد زیادی تابوت نیز در حال انتقال به جبهه بود، لکن از انجا که اجازه ی عزیمت و پرواز گرفته بود، خوشحالی زائدالوصفی داشت. در این یک ماه آخر شاید ۱۰ – ۲۰ سانت قد کشیده بود. روحیه معنوی اش بی نظیر بود و شادی و خشنودی را از جزء جزء کار‌ها  و حرکاتش می‌شد حس کرد.

رزمنده نوجوان

در طول مدتی که در منطقه شلمچه بود تنها دو نامه کوتاه برای خانواده و یک نامه همراه با وصیت نامه برای هم کلاسی و دوستش علی غفاری فرستاد. دهم اردیبهشت در حمله‌ای با عنوان تک تیر انداز شرکت داشت که خوشبختانه عملیات موفق آمیز بود. بعد از آن به آنان مرخصی دادند تا به شهر هایشان بازگردند. دوستانش آمدند؛ اما محمد(فرهاد) به خانه زنگ زد و اجازه خواست تا نیاند و آنجا ماند برای مرحله بعدی عملیات.

 

شهید عباسی در اردوگاهی در جبهه

جامه شهادت

عملیات الی بیت المقدس با رمز یا علی ابن ابی طالب (ع) در تاریخ در ساعت ۳۰ دقیقه بامداد ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ در شمال خرمشهر آغاز شد

و یک هفته بعد در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ شهید محمد (فرهاد) عباسی خدایی شد و بسوی معبودش پر کشید، و پیش از آزادی خرمشهر، خبر شهادتش را آوردند

آقای شیخ سفلی هم رزم ایشان عکس‌هایی را که با هم در پادگان، قطار و جبهه انداخته بودند ظاهر کرده بود و میخواست برای خانواده ی عباسی بیاورد. وقتی نزدیک خانه شد حجله‌ها  و عکس‌های محمد(فرهاد) را که دید به یک باره میخکوب شد. سپس به سختی، ناباوری و گریان به خدمت پدر و مادر شهید رسید.

 

شهید عباسی در پادگان دوکوهه، قبل از اعزام به عملیات

 

چند روز بعد با همان تابوتهایی که همزمان به جبهه اعزام شده بود، وی با جامه خونین بازگشت و طی تشیع جنازه‌ای باشکوه  به بهشت زهرا سلام الله علیها منتقل و در قطعه ی ۲۶ ردیف ۶۲ – شماره ۴۷ آرام گرفت. و زیارتگاه دایمی خانواده و دلهای عاشق گشت.

و پیش از چهلمین روز شهادت محمد(فرهاد) از به ثمر نشستن خون محمدها خرمشهر آزاد و مارش ازادی آن در سوم خرداد نواخته شد.در غم خالی بودن جای شهدا،اشک‌های شوق جاری شد.

مادر علیرغم دل تنگی فراوان از فراق فرزند برومندش، بارها با رادیو تماس گرفته و از اینکه خون پاک فرزندش به ثمر رسیده، فتح خرمشهر را به امام و امت تبریک گفت.

پدر شهید بعد از ۳۸ سال فراغ فرزند شهیدش، ۲۷ تیر ۹۹ به فرزند بسیجی شهیدش، محمدفرهاد ملحق شد و در بهشت زهرا، قطعه ۵۵، ردیف ۷۹۱ شماره ۴ (۱۴-۷۹) آرام گرفت و مادر شهید اینک بایست علاوه بر مزار فرزند آسمانی اش ، سر مزار پدر وی نیز حاضر شود

 

شهادت پایان نیست، آغاز است

و اینک ما مانده ایم و راه و رسالت شهیدان

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

 

[۱] کارخانه پپسی سابق واقع در خیابان آزادی تهران که محصولات شرکت پپسی را تولید می‌کرد. پس از انقلاب شرکت زمزم ایران شرکت مادر شرکت‌های نوشابه‌سازی گروه زمزم از بزرگترین کارخانه‌های نوشابه سازی در ایران محسوب می‌شود

[۲] تهران نو – خیابان حافظیه (شهید بهشتی)

[۳] تهران نو –خیابان مهراور – کوچه ۳۴/۱۲

 

دکتر سیدجواد هاشمی فشارکی، پژ‌وهشگر و مولف کتاب فراتر از مدرسه ( شرحی بر زندگی شهید محمد عباسی )

 

  • نویسنده : با شهید