کتاب “همت پنج بگوشم ” در ۳۶۸ صفحه و شامل ۲۳ فصل است که فصلهای فرد آن به زبان همسر شهید و در فصلهای زوج، راوی دانای کل به روایت خاطرات خانواده شهید و همرزمان و دیگر آشنایان پرداخته است. به قلم خانم دکتر سمیرا خطیبزاده و ویرایش خانم محبوبه گودرزی و پژوهش خانم راحله قرایی و دبیر پروژه اقای جواد کلاته عربی توسط نشر ۲۷ بعثت منتشر ودر تاریخ ۱۰ اسفند ۱۳۹۹ وبا حضور سردارحسین بهشتی فرمانده اش دردوران دفاع مقدس و سایرین رونمایی شده است.
شهید اصغر فلاحپیشه از رزمندگان و جانبازان واحد مخابرات لشکر۲۷ محمدرسولالله(ص) بوده و برحسب تعهد و تخصصاش به کمک مدافعانحرم می شتابد . ودر ۲۲ بهمن ۱۳۹۴ به مقام شهادت نائل آمد که هنوز پیکرش در آنجا ماندگار و اسمانی میشود.
شهید فلاحپیشه متولد سال ۱۳۴۵ و بازنشسته سپاه پاسداران بود که دیماه سال ۱۳۹۴ به سوریه اعزام شد و ۲۲ بهمن همانسال به شهادت رسید. شهید فلاحپیشه حین درگیری با نیروهای داعش بهدلیل جراحت به اسارت دشمن درآمد و به شهادت رسید. نیروهای داعش پس از شهادت عکس سر جداشده وی را برای همسرش فرستادند، اما پیکر وی را تحویل ندادند و او جزء شهدای مفقودالاثر مدافع حرم است که مزار یادبودی در بهشتزهرای تهران دارد.
گزیده هایی از کتاب همت پنج
- پیوستن به مخابرات
سال ۱۳۶۳ بعد از عملیات خیبر بود که اصغر فلاحپیشه به مخابرات لشکر ۲۷ رفت. جوانی هیجده ساله با قد و قامتی کوتاه ، صورتی گرد و تپل اما فرز و چابک. اصغر توی پادگان مستقر شد. از همان اول، کار سیمبانی را به او سپردند. سیمبانی کار سخت و پرزحمتی در مخابرات بود. اما فرماندهاش مسئولیت کارهای «با سیم» مخابرات را به او محول کرد.
- هماهنگی امور مخابرات
سال ۱۳۶۴ بود که عملیات والفجر ۸ آغاز شد. بهشتی، مسئولیت هماهنگی مخابرات لشکر را به اصغر سپرد، یعنی هماهنگی ارتباطات مخابراتی لشکر حضرت رسول(ص) با لشکرهای سپاه، لشکرهای همجوار و قرارگاه. عملیات والفجر ۸ یکی از عملیاتهای خوب سپاه بود. هماهنگی نیروهای خودی و غافلگیری دشمن، بسیار عالی بود. بهشتی با اشرافی که به اهمیت عملیات داشت، میدانست که هماهنگیهای ارتباطی و مخابراتی باید خیلی دقیق انجام شود. این هماهنگی هم آدم کاربلدی میخواست. این شد که اصغر را انتخاب کرد و با اطمینان مسئولیت هماهنگی مخابرات لشکر را به او داد.
- شوخ طبعی
اصغر آدم یکجابشین نبود. موقع عملیات، تازه شیطنتش گل میکرد، مأموریتهای مخابراتیاش را که انجام میداد، با گردان عمار توی خط میرفت. فرماندهاش توی پایگاه مشوکی او را دیده بود .
- روایت وداع با سپاه
سال ۱۳۸۲، یک سالی میشد که فلاحپیشه در خیابان جمهوری ساکن بود و در منطقه ۱۹ شهرداری مکانی برای ناحیهشان خریداری شد. در اصل پادگان دژبانی نیروی انتظامی بود که قرار بود به ناحیه تحویل بدهند. از نظر کاری برای اصغر و همکارانش خیلی بهتر بود. این طوری به حوزههای زیر نظرشان نزدیکتر میشدند. کمکم تقویم سال به ماه پایانیاش یعنی اسفند رسید و حال و هوای راهیان نور دوباره زنده شده بود. کاروانهای بسیج اردوهای راهیان نور را تازه شروع کرده بودند. اصغر و بچههای ناحیه، پشتیبانی و تدارکات اردوهای راهیان نور را بر عهده داشتند.
- فعالیت در ناحیه بسیج
کارهای ناحیه تمامی نداشت اصغر عمرش را در این راه صرف کرد. او شب و روزش را برای انجام کارهای ناحیه گذاشته بود. ناحیهای تازه تأسیس که مثل یک بچه تازه متولدشده بود. کمبودهای زیادی داشت، مراقبت و شب بیداری میخواست تا ناحیه به ثمر برسد. اصغر جزء معدود نیروهایی بود که برای به ثمر نشستن ناحیه ابوذر سپاه تهران، سنگ تمام گذاشت. اما حالا دیگر زمان بازنشستگیاش رسیده بود.
- سلامت و سادگی
اصغر واقعاً خوشخوراک و خوشغذا بود. نمیشد غذا جلویش بگذاری و بگوید که اشتها ندارد یا سیر است. همه غذاها را دوست داشت. البته قیمه برایش چیز دیگری بود. آنچنان با اشتها و علاقه غذا میخورد که من را به وجد میآورد. با همه اشتهایی که به خوردن غذا نشان میداد، اهل تجملات نبود. اینطور نبود که باید غذا حتماً برنج و خورشت باشد. خیلی وقتها به من میگفت غذا درست نکن! بگذار غذای حاضری و سبک بخوریم! نان و پنیر ساده خانه را همهچیز ترجیح میداد.
- دست پخت خانگی
مسافرت مشهد که میرفتیم، توی رستوران چند روز مرغ و کباب و خورشت و به قول خودش غذای درست و حسابی که میخورد، دلزده میشد. خانه که میآمدیم، میگفت: «زمزم! … دلم برای دستپختِ خودت تنگ شده! … واقعاً غذای خونه چیز دیگهس!» اصغر خودش هم خوب غذا درست میکرد. از همان اول به آشپزی علاقه داشت. برنج کته و املت را خوب درست میکرد. مرغ و خورشت را هم از روی دست من یاد گرفته بود. البته توی خانه زیاد هنرش را بروز نمیداد. با شوخی و خنده میگفت: «اگه من غذا درست کنم… شما دیگه تنبل میشید! … اونوقت دست به سیاه و سفید نمیزنید!»
- مخابرات لشکر
واحد مخابرات لشکر محمد رسولالله، به «پنج تن آل بهشتی» معروف شده بود! بهشتی، دینی، فلاحپیشه، کریملو و ترابی، پنج تن آل عبا بودند. واحد مخابرات و اطلاعات همه جا همراه فرمانده بودند، در جلسات مختلف، قرارگاههای لشکر و قرارگاههای کل.
- شجاعت در آتش دشمن
آن روز، قرار بود دستواره و دینشعاری، جاده فاو _ امالقصر را با مواد منفجره منهدم کنند. میخواستند راه تانکهای عراقی را سد کنند. قرار شد یک وانت در تاریکی شب به فاو برود و مواد منفجره را بیاورد. به راننده وانت گفتند، اما زیر بار نرفت. در جواب اصرارهای بچهها گفت: «امکان نداره! کافیه یه گلوله بخوره توی ماشین، اونوقت دیگه فاتحه! … جنازه پودر شده منو باید از توی جاده جمع کنید! اونم جاده فاو _ امالقصر که دقیقاً توی تیررس عراقیاس!»
کار خطرناکی بود. هیچکس جرئت قبول کردن نداشت. مانده بودند چه کنند که اصغر فلاحپیشه داوطلب شد. سوئیچ را از راننده گرفت و راه افتاد. یک وانت مواد منفجره و مین را در زیر آتش سنگین دشمن بار کرد. بچهها دعادعا میکردند بلایی سرش نیاید. میدانستند کوچکترین تیر یا ترکش اگر به مواد منفجره بخورد، ماشین دود میشود. اصغر اما کارش را با موفقیت انجام داد. نشان داد که جگر شیر دارد. ماشین پر از مواد منفجره را صحیح و سالم به مقصد رساند. آن هم درست در تیررس عراقیها.
- بمب شادی درمشکلات
شهید فلاحپیشه که سالهای عمر خود را وقف انقلاب اسلامی کرد،علیرغم اینکه طی سالهای اخر با مشکلات اقتصادی زیادی در زندگی روبرو بود اما مددکار دیگران بود و بهقول اطرافیانش، بمب روحیه و شادی بوده است.
- تپش برای سوریه
در دورهمیها مدام اخبار داعش و جبهه مقاومت را دنبال میکرد با شور و اشتیاق خاصی هم حرف میزد. اصغر دیگر آن آدم قبلی نبود. دیگر ذهنش دنبال حج و زیارت نبود. دلش برای سوریه و جبهه مقاومت میتپید. ۲۴ سال از پایان جنگ گذشته بود؛ اما روحیه جهاد همچنان در دلش موج میزد.
- هوای سوریه
شش ماه از فعالیت اصغر در واحد حفظ آثار شفاهی جنگ گذشت. توی این رفت و آمدها، دولتآبادی را هم آنجا دید. یکی از دوستان قدیمیاش بود که از سال ۶۳ همدیگر را میشناختند. در پادگان دوکوهه با هم آشنا شده بودند. نشستند و خاطرات گذشته را با هم مرور کردند. از دولتآبادی شنید که عازم سوریه است. اسم سوریه که به گوش اصغر خورد، دلش هری ریخت. فردای آن روز کارش را با واحد «تاریخ شفاهی حفظ آثار» تمام کرد. مسئولیتش را به شخص دیگری سپرد. اصغر با اینکه در عتبات خیلی سرش شلوغ بود؛ اما خبرهای جبهه مقاومت را دنبال میکرد. فهمیده بود بعضی از بچهها از مسیر ارتباطی عراق وارد سوریه میشوند. رفت و آمدهایشان را زیر نظر داشت و همین ارتباطها بود که اولین جرقههای رفتن به سوریه را در دلش زنده کرد.
- رمز رفتن راه میان بر
ویژگی خاص و منحصر به فرد شهید بزرگوار فلاح پیشه این است که از جان خود مایه میگذاشت و این حسن خلق و اخلاق از خصوصیات اخلاقی منحصر به فرد ایشان محسوب میشد. ارتباط صمیمی زمینه انتقال ارزشها بود. شهید اصغر فلاح پیشه به ما فهماند همیشه راه میانبری برای شهادت وجود دارد. فقط شرطش این است که جنس من و شما خالص باشد.
- تقدیم کتاب
با احترام تقدیم میشود به:
محضر صاحبالزمان، حضرت ولیعصر (عج)
و نایب بر حق ایشان امام خامنهای (مدظلهالعالی)
و روح بزرگ سردار دلها، شهید حاجقاسم سلیمانی؛
و به یادِ
شهید حاجحسین همدانی، شهید حاجرضا فرزانه، شهید میثم نجفی، شهید قدیر سرلک، شهید تقی ارغوانی، شهید محمود طبق، شهید احمد گودرزی، شهید احمد اسماعیلی، شهید مهدی ثامنی راد، شهید مهدی ذاکرحسینی، شهید سیداحسان میرسیار، شهید مصطفی تالش موسی، شهید سیداسماعیل سیرتنیا، شهید مهدی بیدی، شهید اسدالله ابراهیمی، شهید ابراهیم خلیلی، شهید مهران عزیزانی و سردار رشید اسلام شهید حاجحسین اسداللهی.
- با تشکر ویژه از راویان زندگی شهید اصغر فلاحپیشه:
طاهره (زمزم) رحمانی (همسر شهید)، مرضیه فلاحپیشه (دختر شهید)، محدثه فلاحپیشه (دختر شهید)، امیرحسین فلاحپیشه (پسر شهید)، نسرین فلاحپیشه (خواهر شهید)، فهیمه فلاحپیشه (خواهر شهید)، جمیله فلاحپیشه (خواهر شهید)، مهدی رحمانی، سردار شهید حاجحسین اسداللهی، سردار حاجحسین بهشتی، سردار محمدحسین دینی، ابوالحسن چنگیزی، حسن نوری، محمد کریملو، مهدی پرستاژ، محمد ذوالفقاری، عباس صداقت، سعید یکتا، سید حمیدرضا میرآفتاب، محمد هدایتی، حسن زهرآب، مصطفی طالبیان، حمید بصیر و حسن منصوریان.
- یادداشت نگارنده:
آرزویم نوشتن برای یکی از شهدای مدافع حرم بود. پروندۀ شهید «اصغر فلاحپیشه» که به من سپرده شد، سر از پا نمیشناختم. اردیبهشت ۹۸ کار را شروع کردم. قلم به دست گرفتم تا از شهیدی بنویسم که هم رزمنده و جانباز هشت سال دفاع مقدس بود، هم مدافع حرم حضرت زینب(س). همین ویژگیها این کتاب را برایم خاصتر میکرد.
مصاحبههایی از همسر، فرزندان، دوستان و آشنایان و همرزمان شهید در اختیارم قرار گرفت. مصاحبههایی که هرچه میخواندم، تمامی نداشت. خوانش و مرور اولیۀ مصاحبهها، بیش از چهار ماه زمان برد و از همان شروعِ کار، دستم آمد که با شهید منحصر به فردی روبهرو هستم. البته همۀ شهدا خاص و ویژۀ نگاه حضرتِ حقاند که اگر اینگونه نبودند، انتخاب نمیشدند. اما نوشتن از شهیدی که از نوجوانی در بسیجِ محله مشغول بوده، در عُنفوان جوانی پا در رکاب جبهه گذاشته و تا آخرین روزهای جنگ هنوز هم در منطقه بوده است، برایم تازگی داشت. شهیدی که بعدِ پایان جنگ، نه تنها تمام نمیشود، بلکه داستان زندگیاش تازه شروع میشود. داستان پاسداری که در روزهایی که خیلی از مردم به زندگی «عادی» خو کردهاند، «غیرعادی» زندگی میکرد. داستان مردی که تمام زندگیاش را برای انقلاب میگذارد.
نوشتن از شهید «اصغر فلاحپیشه» برایم شیرین بود. در بالا و پایین شدن زندگی، در دست و پا زدن با مشکلاتِ طاقتفرسای اقتصادی، دست بر نداشتن از حق و حقیقت، کار هرکسی نبود. در میان همۀ جلوههای خیرهکننده آنچه بیش از همه خودنمایی میکرد، حُسنِ خُلق شهید بود. شهید فلاحپیشه بمب روحیه بود، برای کسانی که خستۀ راه بودند. آنقدر بشاش و پرانرژی که هر انسانی در کنارش احساس آرامش میکرد.
شهدایی از جنس «اصغر فلاحپیشه» به من فهماندند همیشه راهِ میانبری برای «شهادت» هست. مهم آن است که جنسِ وجودِ تو خالص باشد. در پایان، از همۀ دوستانی که مرا در نگارش این کتاب یاری رساندند کمال تشکر را دارم.
- شعر خانم نجمی
خانم نجمی در شعری را به شهید فلاح پیشه تقدیم کرد که به شرح زیر است
این قلب بیقرار که سرتاسرش غم است
با هر تپش به یاد تو در نوحه و دم است
درد فراق در دل من شعله میکشد
حالا تمام سال برایم محرم است
این خانهای که رونق آن بودن تو بود
آجرش به آجرش پس از این غرق ماتم است
گفتم بمان کنار من و بیش از این نرو
گفتی عزیز، جبهه برایم مقدم است
گاهی میان صحبت۲مان دیدهای چطور؟
فنجان چای من، پر از اشک نمنم است
دارد گریز می۲زند و روضه خواان شده
با یا حسین ناله این خانه درهم است
“انگار دم گرفته کسی در وجود من
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است”
پرسیدم از نگاه نجیبت، شهیدِمن
آیا هنوز راه شهادت فراهم است؟
گفتی که اشک راه وصال شهادت است
حتی اگر به صورت تو مثل شبنم است
هرچند رفتهای و ندارم نشانیات
اما دلم همیشه به یاد تو محکم است
هنوز همت ها بگوش اند و ناظر بر افعال و اعمال ما