شهیدمحمد رضا شفیعی
شهیدمحمد رضا شفیعی

محمد رضا شفیعی در سال ۱۳۴۶ در شهر مقدس قم به دنیا آمد. ۱۴ ساله بود که عازم جبهه شد. ۵ سال در جبهه های جنگ حضور فعال داشت و در ۱۹ سالگی به شهادت رسید. او در جریان عملیات کربلای۴ به اسارت دشمن درآمد. او با بدنی مجروح اسیر می‌شود. وضعیت جسمانی اش مناسب […]

محمد رضا شفیعی در سال ۱۳۴۶ در شهر مقدس قم به دنیا آمد. ۱۴ ساله بود که عازم جبهه شد. ۵ سال در جبهه های جنگ حضور فعال داشت و در ۱۹ سالگی به شهادت رسید. او در جریان عملیات کربلای۴ به اسارت دشمن درآمد. او با بدنی مجروح اسیر می‌شود. وضعیت جسمانی اش مناسب نبود و نیاز به عمل جراحی داشت ولی عراقی‌ها توجهی نداشتند. چند روزی که در اردوگاه بود درد زیادی کشید و در آخر از عوارض جراحت در غربت و تنهایی به شهادت رسید. در مدت ۱۱ روز از زمان اسارت تا شهادت بسیار شکنجه شد . صلیب سرخ که از شهادت محمدرضا آگاه می‌شود، مسئولان بعثی را موظف می‌کند برای او قبری در شهر کاظمین در نظر بگیرند. پس از ۱۶ سال پیکر این رزمنده قمی تفحص شده و به کشور بازمی‌گردد. پیکر شهید شفیعی صحیح و سالم از خاک بیرون آمده بود. محمدرضا در ۱۴دی ماه ۱۳۶۵ شهید شد و پیکرش در ۴ مرداد ماه ۱۳۸۱ به کشور بازگشت.
صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک محمدرضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود، ولی جسد سالم مانده بود. حتی روی جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختند که خاصیتش این بود که استخوان‌های جسد هم از بین می‌رفت ولی باز هم جسد سالم مانده بود. وقتی گروه تفحص جنازه محمدرضا را دریافت می‌کردند، سرهنگ عراقی که در آنجا حضور داشته گریه می‌کرده و گفته: ما چه افرادی را کشتیم.

با آرامش و لبخند شیرین گفت: «شما با خانمان خود بمانید، که ما بی خانمان بودیم و رفتیم» و برای آخرین بار راهی جبهه شد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، محمدرضا شفیعی در سال ۱۳۴۶ در شهر مقدس قم به دنیا آمد. ۱۴ ساله بود که عازم جبهه شد. ۵ سال در جبهه های جنگ حضور فعال داشت و در ۱۹ سالگی به شهادت رسید. او در جریان عملیات کربلای۴ به اسارت دشمن درآمد. او با بدنی مجروح اسیر می‌شود. وضعیت جسمانی اش مناسب نبود و نیاز به عمل جراحی داشت ولی عراقی‌ها توجهی نداشتند. چند روزی که در اردوگاه بود درد زیادی کشید و در آخر از عوارض جراحت در غربت و تنهایی به شهادت رسید. در مدت ۱۱ روز از زمان اسارت تا شهادت بسیار شکنجه شد . صلیب سرخ که از شهادت محمدرضا آگاه می‌شود، مسئولان بعثی را موظف می‌کند برای او قبری در شهر کاظمین در نظر بگیرند. پس از ۱۶ سال پیکر این رزمنده قمی تفحص شده و به کشور بازمی‌گردد. پیکر شهید شفیعی صحیح و سالم از خاک بیرون آمده بود. محمدرضا در ۱۴دی ماه ۱۳۶۵ شهید شد و پیکرش در ۴ مرداد ماه ۱۳۸۱ به کشور بازگشت.

صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک محمدرضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود، ولی جسد سالم مانده بود. حتی روی جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختند که خاصیتش این بود که استخوان‌های جسد هم از بین می‌رفت ولی باز هم جسد سالم مانده بود. وقتی گروه تفحص جنازه محمدرضا را دریافت می‌کردند، سرهنگ عراقی که در آنجا حضور داشته گریه می‌کرده و گفته: ما چه افرادی را کشتیم.

فاطمه نادری قمی، مادر شهید شفیعی حدود دو سال پیش  درگذشت. با کوله باری از خاطرات فرزندش که با شهادت و هیبت پیکر شگفتی ساز شده بود. متن زیر گزیده ای از خاطرات شهید شفیعی است که بیشتر آن از روایات مادرش نقل شده است:

محمدرضا شفیعی در سال ۱۳۴۶ به دنیا آمد. بچه زرنگ، کنجکاو و با استعدادی بود. به همه چیز خودش را وارد می کرد و می خواست همه چیز را یاد بگیرد. او مهربان و غمخوار بود. ۱۱ ساله بود که پدرش از دنیا رفت. وقتی مادرش در فراق همسر اشک می ریخت، به او می گفت : «گریه نکن من هم گریه ام می گیرد. برای مرد هم خوب نیست گریه کند. بابا رفت من که هستم.»

در کودکی شفا گرفت

مادر شهید می‌گوید: در دوران کودکی شیطنت‌های کودکانه اش همه را با خود مشغول می‌کرد، در آن منزل قدیمی ایوان کوچکی داشتیم که پله‌های آن به آب انبار منتهی می‌شد، محمدرضا می‌خواست سیم برق را داخل پریز کند که برق او را گرفت و با شدت هر چه تمامتر از بالای پله های ایوان به پایین پله های آب انبار پرت شد. من تنها بودم و پایم هم شکسته بود و در اتاق زمین گیر شده بودم. به هیچ وجه نمی‌توانستم از جایم بلند شوم. شروع کردم به یا زهراء و یا حسین گفتن. همسایه ها را صدا می زدم که تصادفاً خواهرم وارد خانه شد.

با گریه و التماس از او خواستم محمدرضا را از پله های آب انبار بالا بیاورد، وقتی بچه را آوردند چهره اش سیاه و کبود شده بود و حرکت و تنفس نداشت. او را بردند به سمت بیمارستان، یک بقال در محله داشتیم به نام سید عباس، در بین راه خواهرم را با بچه روی دست دیده بود و بعد از شنیدن ماجرا بچه را بغل کرده بود. او سید باطن دار و اهل معرفتی بود، خواهرم می گفت: “سید عباس انگشتش را در دهان محمدرضا گذاشت و شروع کرد چند سوره از قرآن را خواندن، به یکباره محمدرضا چشمانش را باز کرد و کاملاً حالش عوض شد.” سید گفته بود نیازی به دکتر نیست، طبیب اصلی او را شفا داده است.

دفاع مقدس , شهدای دفاع مقدس ,

شناسنامه را دستکاری کرد

وقتی ۱۴ ساله شد، دلش هوای جبهه رفتن کرد. چون هنوز ۱۵ ساله نشده بود اجازه اعزام به او نمی‌دادند و از این بابت ناراحت بود. مادر به او می‌گفت: “صبر کن سال بعد انشاءالله قبولت می‌کنند.” ولی صبر نداشت و می‌گفت: “آنقدر می‌روم و می‌آیم تا بالاخره دلشان به حالم بسوزد.” بالاخره شناسنامه‌اش را گرفت و دستکاری کرد و یک سال به سن خود اضافه کرد. به مادرش گفته بود هزار تا صلوات نذر امام زمان(عج) کردم تا قبولم کنند. با اصرار زیاد به مسئول اعزام، بالاخره برای اعزام به جبهه آماده شد. خوشحال بود و سر از پا نمی شناخت تا خودش را به جبهه رساند.

مادر محمدرضا می‌گوید: وقتی از جبهه برمی‌گشت خیلی مهربان می‌شد، نمی‌گذاشت من یک تشک زیرش بیندازم، می‌گفت: «مادر اگر ببینی رزمندگان شبها کجا می‌خوابند! من چطور روی تشک بخوابم؟» اگر می‌گفتم آب می‌خواهم فوری تهیه می‌کرد. خرید می‌کرد. مرا می‌برد حرم حضرت معصومه(س). می‌گفت: «نکند غصه بخورید، من دارم به اسلام خدمت می‌کنم، خدا عوضش را به شما می دهد. خدا یار بی کسان است.»

در مرخصی هم به فکر مقابله با ضدانقلاب و اشرار بود

حدوداً از سال ۶۰ تا ۶۵ در جبهه حضور داشت. هر بار که بر می‌گشت از قصه‌های خودش برایم تعریف می‌کرد. یکبار می‌گفت: «سوار قاطر بودم و داشتم از کمر تپه بالا می‌رفتم که قاطر را زدند. سرش جدا شد ولی یک ترکش ریز هم سراغ من نیامد.» می‌گفت: «یکبار دیگر داشتم با ماشین برای بچه‌ها غذا می‌بردم، محاصره شدیم هزار تا صلوات نذر امام زمان(عج) کردم، نجات پیدا کردیم.» موج انفجار او را گرفته بود اما ناراحت بود که چرا فیض شهادت نصیبش نشده است. هر بار که مرخصی می‌آمد فقط به فکر مقابله با ضدانقلاب و اشرار بود. هر شب از خانه بیرون می رفت و قبل از نماز صبح می آمد.

بعد از دو سال تازه فهمیدم پاسدار شده

من به عنوان مادر، بعد از دو سال فهمیدم به سپاه رفته و پاسدار شده است، یک روز یک دست لباس سبز به خانه آورد، به من گفت که شلوارش را کمی تنگ کنم، بعد از سؤال‌های زیادی که کردم فهمیدم پاسدار شده و دوست داشت کسی از این موضوع با خبر نشود. در مورد ازدواج که با او صحبت می کردند با خنده جواب می داد: «خدا یار بی کسان است. زنم یک تفنگ است و همینطور خانه ام یک متر بیشتر نیست، ساخته و آماده نه آهن می خواهد و نه بنا!»

شما با خانمان خود بمانید، که ما بی خانمان بودیم و رفتیم

اوائل ماه ربیع ۶ عدد جعبه شیرینی، عطر و تسبیح و مهر و جانماز خریده و آماده و مهیا شد. مادر به او گفت: «مادر تو که پول زیادی نداری، چرا از این خرج ها می‌کنی؟ فردا برای زن گرفتن  و خانه خریدن پول می‌خواهی» با آرامش و لبخند شیرین جواب او را با یک بیت شعر داد و گفت: «شما با خانمان خود بمانید، که ما بی‌خانمان بودیم و رفتیم» بعد گفته بود : «در منطقه قرار است جشن میلاد پیغمبر اکرم(ص) را داشته باشیم و به خاطر مراسم جشن این وسایل را خریده‌ام.»

دفاع مقدس , شهدای دفاع مقدس ,

دیگر چشم به راه من نباشید

چند روزی طول نکشید که شب در عالم خواب دیدم محمدرضا آمد داخل خانه. یک لباس سبز پر از نوشته بر تنش بود. از در که آمد یک شاخه گل سبز در دستش بود ولی جلوی من که آمد، یک بقچه سبز کوچک شد. سه مرتبه گفت: «مادر برایت هدیه آوردم.» گفتم: «چطوری پسرم! این بار چرا! اینقدر زود آمدی؟» گفت: «مادر عجله دارم، فقط آمدم بگویم دیگر چشم به راه من نباشید!» صبح که بیدار شدم از خودم پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ شاید دیشب حمله و عملیات بوده است. به دامادم تلفن زدم و قصه را گفتم. دامادم خواب را خیلی تایید نکرد. دوباره شب بعد همین خواب را دیدم. محمدرضا گفت: «دیگر چشم به راه من نباشید!» وقتی برای بار دوم به دامادم گفتم، رفت سپاه و پرس و جو کرد ولی خبری نبود. از ما خواستند که یک عکس و فتوکپی شناسنامه را برای صلیب سرخ پست کنیم که ما همین کار را کردیم.

۸ ماه بعد خبرش آمد: بعد از ۱۰ روز اسارت به شهادت رسید

هشت ماه از این قصه گذشت. یک روز عصر در خانه به صدا درآمد، در را که باز کردم دیدم چند نفر با لباس سپاه ایستاده اند. یک آلبوم بزرگ در دستشان بود، گفتند: «شما از این تصاویر کسی را می شناسید؟» من ورق می زدم، دیدم چشم ها همه بسته، دستها هم از پشت بسته، بعضی ها اصلاً قابل شناسایی نبودند، داشتم ناامید می شدم که در صفحه آخر عکس محمدرضا را دیدم، با حالت عجیبی در عکس خواب بود و لب هایش از هم باز شده بود. گفتم: «مادر به قربان لب تشنه اربابت حسین، آیا کسی به تو آب داده یا تشنه شهید شدی؟»

برادر سپاهی گفت: «شما مطمئن هستی این پسر شماست؟» گفتم: «بله مطمئنم این محمدرضای من است.» گفت: «پس چرا در این عکس، محاسن ندارد ولی این عکس در اتاق، صورتش پر از محاسن است؟» راست می گفت او شب آخر محاسنش را کوتاه کرد و می گفت: «احتمالاً در این عملیات اسیر شوم. می خواهم بگویم سرباز هستم نه پاسدار.» خلاصه به ما اطلاع دادند که محمدرضا در اردوگاه شهر موصل، بعد از ۱۰ روز اسارت به شهادت می رسد و جنازه او را در قبرستان الکخ مابین دو شهر سامرا و کاظمین دفن کرده اند.

شهید محمدرضا شفیعی

فاطمه نادری قمی مادر شهید محمدرضا شفیعی بعد از سال‌ها رنج جدایی به فرزند شهیدش پیوست.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، فاطمه نادری قمی مادر شهید محمدرضا شفیعی بعد از سال‌ها رنج جدایی از فرزندش، روز دوشنبه ۲۱ خرداد ماه بر اثر کهولت سن و بیماری دعوت حق را لبیک گفت و به فرزند شهیدش پیوست. پیکر مطهر این مادر ایثارگر به سمت گلزار شهدای علی بن جعفر (ع) تشییع و در جوار مزار مطهر فرزندش آرام گرفت.

به همین مناسبت مروری بر زندگی و فعالیت‌های این مادر شهید خواهیم داشت.

محمدرضا سال ۴۹ در محله دروازه ری قم یکی از مناطق محروم شهر متولد شد. ۱۱ سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد و طعم تلخ یتیمی را حس کرد، در کنار مادری که درس آموز مکتب زینب (س) بود، عاشورایی تربیت شد. محمدرضا در ۲۸ خرداد سال ۶۳ عازم شد.

وی در عملیات کربلای چهار در شلمچه در ۴ دی ماه ۶۵ هنگام باز کردن معبر زخمی شد و به اسارت در آمد و بعد از هشت روز لب تشنه به شهادت رسید، همان موقع بود که نیروهای صلیب سرخ از راه رسیدند و او را شناسایی کردند و از پیکرش عکس گرفتند تا نامش در فهرست شهدا باقی بماند و ۱۶ سال بعد در تاریخ ۴ مرداد سال ۸۱ پیکرش به وطن بازگردد.

مرحوم  فاطمه نادری قمی  مروج فرهنگ ایثار و شهادت شد، در هر محفلی از محمد رضا سخن می‌گفت و به شهادت فرزندش افتخار می‌کرد و با خاطرات شیرین او زندگی می‌کرد. در محله‌ای قدیمی در عین ساده زیستی همواره میزبان میهمانانی بود که برای شنیدن از شهیدی می‌آمدند که پیکرش بعد از ۱۶ سال سالم به وطن بازگشت و سند حقانیت جبهه حق علیه باطل شد.

یکی از همرزمانش وقتی می‌شنود که جسم محمد رضا بعد از ۱۶ سال سالم به وطن برگشته به مادرش می‌گوید راز این جسم سالم در اهتمام محمد رضا به نماز شب، دائم الوضو بودن و استمرار قرائت زیارت عاشورا و گریه بر مظلومیت عاشوراییان است

تسنیم

مشرق