هوای جبهه هنوز همراه جانبازان شیمیایی است
هوای جبهه هنوز همراه جانبازان شیمیایی است

جانبازان شاهدان زنده تاریخ پر فراز و نشیب دفاع مقدس هستند، آنها تمام لحظات جنگ را با تمام سلول‌هایشان درک کردند، شهادت و اسارت یارانشان را به چشم دیدند و با دل خونین به مبارزه ادامه دادند، با دست و پایی که دیگر نبود در میدان ماندند و حسرت شهادت و پیوستن به رفقایشان را […]

جانبازان شاهدان زنده تاریخ پر فراز و نشیب دفاع مقدس هستند، آنها تمام لحظات جنگ را با تمام سلول‌هایشان درک کردند، شهادت و اسارت یارانشان را به چشم دیدند و با دل خونین به مبارزه ادامه دادند، با دست و پایی که دیگر نبود در میدان ماندند و حسرت شهادت و پیوستن به رفقایشان را در دل نهان کردند و امروز راویان صحنه‌های بی‌بدیل آن دوران هستند.
محمدرضا حاجی پور جانباز ۵۵ درصد دفاع مقدس یکی از همین افراد است، او که هر روز را با درد ستون فقرات و آثار ناشی از جراحات شیمیایی به شب می‌رساند هنوز هم دست از مبارزه برنداشته و در میدانی دیگر، دفاع از مظلومان جنایات جنگی را پیشه خود کرده و در قالب انجمن دفاع از حقوق جانبازان شیمیایی فعالیت می‌کند.
آنچه در ادامه می‌خوانید شرح زندگی پرفراز و نشیب این جانباز گرانقدر از دوران پیروزی انقلاب اسلامی تا کنون و اتفاقات تلخ و شیرین دوران ۸ ساله دفاع پیروزمندانه رزمندگان است که کلمه‌ها لابه لای سرفه‌های یک جانباز شیمیایی روایت از رشادت‌ها و سختی هاست…
سید محمد مشکوهًْ الممالک

لطفا خودتان را معرفی کنید
بنده محمدرضا حاجی پور جانباز ۵۵ درصد شیمیایی و کمری و متولد سال ۴۷ ودر حال حاضر به عنوان مدیرعامل انجمن دفاع از حقوق جانبازان و قربانیان سلاح‌های شیمیایی استان فارس در حال فعالیت هستم، در اصل خدمتگزار جامعه ایثارگران و به همراه دوستان هم در بحث داخل کشور و هم خارج از کشور در حوزه بین‌المللی در حوزه دیپلماسی ایثارگری و صلح فعالیت‌هایی داریم.مدرک تحصیلی کاردانی دارم و در رشته شیمی‌ و ترکیبات گازها تحصیل می‌کنم.
آیا در دوران پیروزی انقلاب اسلامی‌هم فعالیت انقلابی داشتید؟
در اوایل انقلاب و حتی قبل از انقلاب که حدود ۹ سالم بود مسجد می‌رفتم و به مسجد خیلی علاقه‌مند بودم، طوری که بین من و دوستانمان برای مکبر بودن در مسجد رقابت بود و خدا را شاکرم که در برهه‌ای از زندگی‌ام با مسجد و اصحاب مسجد آشنا شدم تا اینکه در سال ۵۷ و در سن ۱۰ سالگی با اصحاب مسجد در تمام فعالیت‌های انقلابی شرکت می‌کردم. انقلابیون اصلی مسجد شهید دست بالا، شهید اقبال پور و شهید عقیقی راهنمای ما بودند و ما اگر چیزی را داریم از آنها داریم.
مسجد ما بین خیابان حضرتی یعنی حرم حضرت شاه‌چراغ (ع) به طرف شاهزاده قاسم بود، اوج تظاهرات مردم هم از خیابان حضرتی به طرف سه راه نمازی و در واقع محوریت در این منطقه بود، به دلیل اینکه مدارس روحانیون اطراف حرم مطهر و شهید آیت‌الله دستغیب و آیت‌الله محلاتی مردم را هدایت می‌کردند.
در محل ما چند دانشجو اعلامیه‌های امام (ره) را چاپ می‌کردند و به خاطر خوفی که رژیم منحوس پهلوی ایجاد کرده بود نمی‌توانستند به طور علنی فعالیت کنند؛ لذا من به همراه چند تا از بچه‌ها اعلامیه‌ها را داخل منازل می‌انداختیم. دوستان می‌گفتند چون شما کم سن و سال هستید کسی به شما شک نمی‌کند. از آن طرف هم ماموران شهربانی و کلانتری‌ها به ما می‌گفتند بروید داخل خانه‌هایتان و به حرف کسی گوش ندهید، حتی یک پشت سری هم به ما می‌زدند؛ ولی نمی‌دانستند که در شکم ما پر اعلامیه است. اما ما در مدارس شناسایی شدیم، درست کلاس چهارم بودم که چند نفری آمدند مدرسه با مدیر ما صحبت کردند، مدیر هم آمد سر کلاس و گفت اگر کسی از شما در تظاهرات شرکت کند و حرفی بر علیه نظام بزند ما او را برای امتحان نهایی معرفی نمی‌کنیم و مردودی او را اعلام می‌کنیم. همان روز من و یکی از دوستانم را از کلاس بردند بیرون و از ما تعهد گرفتند و گفتند تو دَرست را ادامه بده و کاری به کسی نداشته باش.
یادم هست که وقتی تظاهرات می‌کردیم نیروهای شهربانی و ارتش به مردم حمله می‌کردند و مردم وارد کوچه‌ها می‌شدند و مردم اینها را راه می‌دادند و با آتش زدن لاستیک‌ها اثر گازهای‌اشک آور را از بین می‌بردند. این مبارزات ادامه داشت تا اینکه انقلاب علنی شد و مردم به کوچه و خیابان آمدند و رویارویی با رژیم رودررو و سینه به سینه شد و روی ارگ مردم را به رگبار بستند، بعد به اتفاق دوستانمان که از ما بزرگ‌تر بودند از شهرداری به طرف چهارراه کریم خان زند و میدان امام حسین علیه‌السلام حرکت کردیم و دوستان مجسمه محمدرضاشاه ملعون را پایین کشیدند، بعد رفتیم سمت ساواک و وقتی می‌خواستند ساواک را بگیرند، من را که جثه کوچکی داشتم بالا فرستادند و رفتم در را باز کردم، وقتی وارد شدیم نیروهای ساواکی از ضلع جنوبی فرار کرده بودند که نیروهای انقلابی مدارک و ادوات را ضبط کردند.
چه زمانی وارد جبهه شدید؟
غائله ناامنی کشور که در مرزها آغاز شد ما را به علت سن کم‌مان اعزام نکردند. تا اینکه جنگ تحمیلی شروع شد و انقلاب اسلامی‌ما وارد یک پروسه جدیدی شد؛ از یک طرف مسائل داخلی، ضدانقلاب و افراد وابسته به طاغوت بودند و از یک طرف هم انقلاب ما از مرزهای بیرونی مورد تهدید قرار گرفت. بالاترین تهدید این بود که ابرقدرت‌ها به این نتیجه رسیده بودند که صدام حسین را به عنوان یک عروسک خیمه شب بازی درآورده و او را تطمیع کنند که به ایران حمله کند. به او گفته بودند سه یا چهار روزه می‌توانی ایران را بگیری، مناطق نفت‌خیز ایران، چاه‌های نفت و مراکز اقتصادی و بندر خرمشهر و… در اختیارت قرار می‌گیرد.که مردم و جوانان جلوی اینها را گرفتند و بحث بسیج مردمی‌و دفاع خانه به خانه و کوچه به کوچه از شهر و کشور پیش آمد، در همین راستا سپاه پاسداران و کمیته تشکیل شد و وارد پروسه دفاع مقدس شدیم.
در دوران دفاع مقدس چه اتفاقاتی برای شما افتاد؟
اوایل سال ۵۹ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل شد و سپاه هم ارتباط تنگاتنگی با مساجد داشتند، دوستان ما از سپاه آمدند در مساجد و یک سری از آموزش‌های نظامی شروع کردند. چرا که هسته اولیه انقلاب و در اصل هسته اولیه جوانان برومندی که پابه پای صحبت‌های حضرت امام نشسته بودند و گوش به فرمان امام راحل بودند، در مساجد تشکیل شده بود. که درمسجد ما شهید حمید پسندیده آموزش‌های کوتاه مدت سپاه شامل بحث اسلحه شناسی، نظام جمع و موقعیت‌های نظامی و آشنایی با تاکتیک‌های رزمی‌ را برگزار ارائه داد. این دوره حدود ۳ هفته طول کشید و گفتند برای کسانی که بتوانند آموزش‌های نظامی‌را به خوبی طی کنند و این سلاحی را که آورده‌اند چشم بسته باز و بسته کنند گواهی صادر می‌کنیم. من در سن ۱۲ سالگی بودم که اسلحه را چشم بسته باز و بسته کردم، یک آزمون تاکتیک رزم هم از ما گرفتند و کارتی را برای ما صادر کردند که هنوز هم آن را دارم، روی آن نوشته در سال ۵۹ آموزش‌های کوتاه مدت سپاه پاسداران را به پایان رساند. حسن این کارت این بود که نشان می‌داد فرد یک سری آموزش‌های مقدماتی سپاه را گذرانده است.
وقتی دفاع مقدس شروع شد و شهیدان دست بالا، اقبال پور و عقیقی به جبهه اعزام شدند، من هم خیلی تلاش کردم که بتوانم به جبهه بروم؛ اما دوستانی که نیروها را اعزام می‌کردند مخالفت کردند و گفتند سن و سالت کم هست و می‌توانی در پشتیبانی و تدارکات پشت جبهه حضور داشته باشی.
حدود دو سال و نیم از جنگ گذشته بود، فکر می‌کنم سال ۶۲ بود، من حدود ۱۴ سال داشتم که رفتم اعزام شوم، اما باز هم موافقت نکردند، من در شناسنامه دست بردم و ۴۷ را کردم ۴۵ که سنم دو سال بالا برود و من را اعزام کنند. که خیلی هم ناشیانه این کار را انجام داده بودم، مسئول اعزام نباشد، الان یک بچه ۲ ساله هم این را ببیند متوجه می‌شود.
آیا خانواده با رفتن شما مخالفت نمی‌کردند؟
خانواده من به شدت مخالف بودند؛ چون ما دو تا برادر بودیم و من هم پسر بزرگ‌تر بودم و شاگرد اول ناحیه بودم و خیلی روی من حساب می‌کردند، می‌گفتند درس‌ات را بخوان، الان وقتی نیست که تو بروی، افرادی هستند که بروند و بجنگند.من هم فکر کردم و گفتم خدایا اگر اینها از من راضی نباشند خوب نیست و از طرفی می‌دیدم که اسلام در خطر است. یک دوگانگی بین عشق و حرف شنوی در من ایجاد شده بود. ما در واقع دانه‌های باران بودیم که می‌شدیم جوی‌های روان، بعد می‌شدیم رودخانه و در نهایت دریایی می‌شدیم که می‌توانستیم یک موجی را ایجاد کنیم. از همان دانه‌های کوچکی مانند ما خوشه‌ها و باغ‌هایی به وجود می‌آمد که می‌توانستیم در خدمت اسلام و امام باشیم.
بالاخره تصمیمم را گرفتم و مادر و پدرم را با اصرار فراوان راضی کردم و این مسئله برای من خیلی سخت بود، گفتم شما به من اجازه بدهید بروم، قول می‌دهم که رعایت کنم و برگردم. در کل دلشان را به دست آوردم. روز اعزام هم مادرم همراهم بود، جدایی از مادر هم برایم خیلی سخت بود. خب با آن سن و سال کم معلوم نبود که آیا برمی‌گردم یا نه؛ ولی عشق به امام و ولایت، دین، اسلام و مردم باعث شد که بروم.
با آن سن و سال کم در جبهه چه‌کار می‌کردید،در بدو ورود به کجا رفتید؟
آموزش‌های تخصصی را در یک دوره ۴۵ روزه در پادگان شهید دعایی منطقه باجگاه گذراندم، بعد هم اعزام شدم به لشکر ۱۹ فجر و حدود سه سال به عنوان داوطلب بسیجی در منطقه بودم تا اینکه طی دو مرحله مجروح شدم.
وقتی ما به منطقه رفتیم در اهواز ما را تقسیم کردند در تیپ امام سجاد علیه‌السلام بودیم، اوایل تشکیل لشکر ۱۹ فجر بود و ما به مقر لشکر رفتیم و چون سنم کم بود مدتی من را در پادگان نگه داشتند و مسئولیت نمازخانه و تبلیغات را داشتیم و بعد با دوستان واحد تخریب آشنا شدم و به واحد تخریب منتقل شدم. آن زمان وقتی فردی می‌خواست وارد واحد تخریب شود می‌گفتند اول باید غرور و منیت خودت را تخریب کنی، نفس لوامه را تخریب کنی، می‌گفتند اولین‌اشتباه تو آخرین‌اشتباه تو است. من در آنجا با کسانی بودم که هم از لحاظ اخلاقی و هم تکنیکی خیلی خوب بودند.
نگاه شما به دوران دفاع مقدس چگونه است؟
هشت سال دفاع مقدس را به واقعه عاشورا تشبیه می‌کنم، چرا که ولایتمداری، گوش به فرمان فرمانده بودن، از جان خود گذشتن، از مال خود گذشتن، از جوانی و آرزوها گذشتن در این دوران بود.
من تمام عزیزانی که در این میدان پا گذاشتند، جانبازان و مجروحان و آزادگان و حتی کسانی که سالم برگشتند، را در یک تابلوی نقاشی در یک محیط بهشتی تصور می‌کنم. حتی آن پیرمرد تدارکات چی و آن عزیزی که در خط مقدم حضور داشتند، همه این عزیزان از خودگذشتگی و جانفشانی کردند و در تمام این پیروزی‌ها همگی شریک هستند، در واقع کل مردم ایران در این پیروزی دخیل هستند، چرا که وقتی یک رزمنده داشت در جبهه می‌جنگید یک مادر پیر در پشت جبهه از یک تخم مرغ یا یک کیلوحبوبات دریغ نمی‌کرد و یا اگر فردی نان شب نداشت از دو نان یکی را برای جبهه می‌گذاشت. در آن زمان چه مسئولین، چه مردم و چه رزمندگان همه دست به دست هم داده بودند و در زیر پرچم امام و اسلام خدمت می‌کردند.
چه زمانی و به چه صورت مجروح شدید؟
من در سال ۶۶، در جزیره مجنون طی دو مرحله مجروح شدم، یک مرحله به وسیله گاز خردل مجروح شیمیایی شدم و یک مرحله هم خروج از خودرو داشتم که گلوله توپ فرانسوی دو زمانه در چند متری خودرو خورد و خودرو واژگون شد و من از ناحیه کمر آسیب دیدم و یک ضربه شدید به ستون فقراتم خورد و در حال حاضر یک انحنا و یک پیچیدگی در ستون فقراتم است که تحت درمان هستم و عمل جراحی به علت چسبندگی مهره‌ها و پیچیدگی جواب نمی‌دهد و باید با آن بسازم.
در حال حاضر چه فعالیت‌هایی دارید؟
بعد از جانبازی وارد عرصه دفاع از حقوق جانبازان شیمیایی شدم، چون جانبازان شیمیایی اسناد زنده بین‌المللی و داخلی هستند. زمامداران هر جامعه‌ای از سلاح‌های شیمیایی میکروبی غیرمتعارف استفاده کنند جزء جنایتکاران جنگی هستند. در یک مرحله‌ای رزمندگان ما به طور ناجوانمردانه‌ای در عقبه با شلیک‌های راکت و توپ و گلوله‌های دشمن شیمیایی شدند و بیشترین گازی هم که استفاده می‌شد خردل بود. این گاز به صورتی هست که به مرور شخص را ناتوان می‌کند، در اصابت اولیه یک کوری دست می‌دهد، بدن تاول می‌زند و یک نوع خفگی ایجاد می‌کند و اگر شخص از بین نرفت و یک بهبودی حاصل شد، بیماری تا آخر عمر با شخص است و هر شب و هر روز تا مرز مرگ پیش می‌رود.
چگونه از حقوق جانبازان شیمیایی دفاع می‌کنید؟
از حدود ۱۵ سال پیش اقدام به تاسیس انجمن یا یک سازمان مردم نهاد یا ان جی اوی دفاع از قربانیان سلاح‌های شیمیایی کردیم که سازمانی غیردولتی، غیرسیاسی و غیرتجاری بود که همگی اعضا جانبازان شیمیایی هستند. ما با مجوز استانداری فارس شروع به کار کردیم. استان فارس حدود ۵۵۰۰ جانباز شیمیایی دارد که حدود ۴۰۰۰ نفر اینها تعیین درصد شده و تشکیل پرونده داده‌اند، تعدادی هم هستند که پیگیر تشکیل پرونده‌اند.
ما فعالیت‌های بین‌المللی و جهانی داریم و حضور ۱۰، ۱۵ ساله در سازمان منع گسترش سلاح‌های شیمیایی در کشور هلند داریم و به اتفاق جانبازان شیمیایی در کنفرانس‌های بین‌المللی حضور پیدا می‌کنیم، نمایشگاه می‌زنیم و در صحن رسمی‌بیانیه می‌خوانیم.
در این سازمان ۱۹۳ کشور عضو هستند و مقامات سیاسی می‌آیند و ما در کنار مقامات دیپلماتیک به دفاع از نظام مقدس جمهوری اسلامی‌ایران و مظلومیت جانبازان شیمیایی می‌پردازیم،سال گذشته هم به مناسبت بیست و چهارمین کنفرانس جهانی او پی اس دبلیو در آذرماه یا نوامبر ۲۰۱۹ اعزام شدیم که با هماهنگی دوستانمان در تهران و انجمن‌هایی مثل انجمن سردشت، انجمن موزه صلح تهران و جمعیت حمایت از مصدومان شیمیایی به اتفاق انجمن جانبازان شیمیایی فارس در عرصه بین‌المللی حاضر شدیم و در کنار مسئولان وزارت امور خارجه نقش سفیران صلح را ایفا کرده و از نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران دفاع
کردیم.
از دوران دفاع مقدس چه خاطراتی دارید؟
شیرین‌ترین خاطره من در عملیات والفجر۸ بود. این عملیات یکی از بزرگ‌ترین عملیات‌های آبی خاکی ایران بود که با اقتدار و هماهنگی که بین رزمندگان و فرماندهان محترم صورت گرفت و شناسایی‌هایی که حدود یک سال قبل در عراق انجام شده بود، عبور از اروند بررسی و عملیاتی طرح ریزی شد؛ در حالی که از دید و منظر تئوریسین‌ها و افسران ارشد نظامی‌و حتی ژنرال‌های نظامی‌عبور از اروندرود با شرایط موجود ایران امکان‌پذیر نبود؛ چرا که اروند یک رودخانه وحشی بود که در طول شبانه‌روز دو بار جزر و مد داشت. ما هیچ رودخانه‌ای را نداریم که در طول شبانه‌روز دو بار جزر و مد داشته باشد؛ اما نیروهای رزمنده با رهبری حکیمانه امام و نفس گرم ایشان و لبیکی که به ایشان گفته بودند از اروند گذشتند.
در عملیات والفجر ۸، در یک طرف لشکر ۱۹، لشکر ۴۱ ثارالله مستقر بود و در یک طرف آن لشکر ۲۱ کربلا مستقر بود و دو نهر ابوعقاب و الخلیل به دست لشکر ۱۹ فجر باز شد و لشکر ۴۱ ثارالله هم توانست از همین محور عبور کند. زمانی بود که فرماندهان جنگ مردد بودند که آیا از رودخانه عبور کنند و عملیات را در خاک دشمن شروع کنند یا اینکه ساحل را به وسیله ادوات سنگین بکوبند بعد از رودخانه اروند بگذرند. دو تئوری بسیار مستحکم که انتخاب را سخت می‌کرد. در نهایت تئوری پذیرفته شد که می‌گفت نیروها از اروند بگذرند و پشت کمین دشمن مستقر شوند. این تئوری می‌گفت اگر آن موقع بتوانند کمین‌ها را خفه کنند و دشمن را غافلگیر کنند بهتر است. و خیلی از عزیزان ما در این عبور از اروند شهید شدند و یک عده از غواص‌های ما هرگز برنگشتند؛ اما حُسن عملیات این بود که شهر استراتژیک فاو تصرف شد و با تصرف فاو، ما چند امتیاز به دست آوردیم که یکی از آنها این بود که معادله جنگ از لحاظ سیاسی به هم خورد؛ چرا که عراق تا آن زمان در خاک ما بود و ما اکنون توانسته بودیم یک شهر بندری مهم را تصرف کنیم و از سمتی سایت‌های موشکی عراق که در فاو مستقر بود به تصرف نیروهای ما در آمده بود و از طرفی کویت از جزایر بوارین نمی‌توانست به عراق دسترسی پیدا کند و به او کمک کند، از طرفی هم، ما سه راه استراتژیک ام القصر و راب بصره را تصرف کرده بودیم و به همین دلیل صدام می‌خواست به هر طریقی بصره را پس بگیرد؛ لذا این سه راه شهادت یا سه راه خور یا کارخانه نمک محلی بود که قتلگاه رزمندگان ما شد، جایی بود که رزمندگان ما با شرافت دفاع کردند و در مقابل تکاوارن عراقی ایستادند و مقاومت جانانه‌ای کردند.
– دلتان برای آن حال و هوا تنگ نشده؟
عجیب! جانا سخن از زبان ما می‌گویی. من دلم می‌خواهد در کل عمرم هیچی نداشته باشم و همان لباس برزنتی خاکی که در دمای ۴۰، ۵۰ درجه می‌پوشیدیم را داشته باشیم؛ اما همان حال و هوا و روحیه باشد، آن زمانه باشد.
بعد از مجروحیت هم به جبهه رفتید؟
بعد از مجروحیت هم به جبهه رفتم و در عملیات والفجر ۱۰ در منطقه غرب، حضور داشتم. در قضیه شیمیایی کردن حلبچه در آنجا بودیم.
در برهه‌ای از زمان سعی داشتند القا کنند که صحبت در رابطه با دفاع مقدس روحیه جامعه را تضعیف می‌کند، خوشبختانه این نگرش را تا حدودی از بین رفته، حال نظر شما به عنوان یک جانباز چیست؟
در جامعه بین‌الملل داریم می‌بینیم افرادی بودند که در جنگ جهانی اول، دو یا سه روز به عنوان نیروهای مردمی‌ یا همان پارتیزان‌ها مثلا در منطقه‌ای از ایپر بلژیک مانده‌اند و آتشی را روشن کرده‌اند و قهوه‌ای درست کرده‌اند. و بعد‌ها یک یادمان از این افراد درست کرده‌اند و مردمی‌که از موزه جنگ دیدن می‌کنند موظف هستند که بروند به آنها ادای احترام کنند.
اگر این کشور اروپایی این فرد را به یادمان تبدیل کرده بحث آن شخص نیست، بحث این است که او به این روحیه مقاومت و از خودگذشتگی و جانفشانی برای مردم احترام می‌گذارد و این اقتدار آن کشور را می‌رساند، پس ما باید یاد زمان دفاع مقدس، تکریم ایثارگران، کهنه سربازان، احترام به داوطلبانی که موظف نبودند و نظامی ‌نبودند و از جان و جوانیشان گذشتند و رفتند را به جامعه بیاوریم و آنها را در اذهان عمومی‌زنده کنیم تا آن بحث ایثار و مقاوت و سلحشوری در بین مردم زنده شود. به نظر من زنده نگه داشتن این خاطرات و بازگو کردن آنها برای مردم و جوانان بسیار بسیار درس بزرگی است، حتی غرور ملی جوانان ما را زنده می‌کند.
اگر یک جوان که هجمه رسانه‌ها و شبکه‌های مجازی را می‌بیند، یک ساعت بدون هیچ تبلیغ و توقعی پای درد و دل یک جانباز و رزمنده بنشیند منقلب و متحول می‌شود، چنانچه بارها این مسئله دیده شده و اینکه آنها به ایرانی بودن و مسلمان بودن خودشان افتخار می‌کنند، به اینکه رهبری دارند که از همه چیز خود گذشته و به هیچ چیزی چشم ندارد و فقط برای اسلام و خداوند کار می‌کند.
اگر خواسته‌ای از مسئولان دارید بفرمایید.
از روزنامه کیهان تشکر می‌کنم که با توجه به این وضعیتی که در جامعه است، به بحث ترویج و تحکیم فرهنگ ایثار و شهادت می‌پردازد، و در این راه زحمات زیادی می‌کشد.
از مسئولان چه در بحث رسانه، چه جامعه و چه مسئولان اجرایی می‌خواهم که آن روحیه و تفکر بسیجی و بحث انقلابی بودن که مقام معظم رهبری فرمودند را داشته باشند، تا اینکه بتوانیم دستاوردهایی را که داشته ایم حفظ کنیم، این گوهرها و عزیزانی که تجارب دفاع مقدس و بعد از آن را دارند را قدر بدانند؛ چرا که ایثارگران و تشکل‌های ایثارگری پتانسیل‌ها و نیروهای بالقوه‌ای دارند که می‌توانند به جامعه و مسئولان اجرایی، فرهنگی، نظامی‌ و رسانه‌ها در هر برهه‌ای کمک کنند، اینها امتحان‌های خود را پس داده اند، کسانی بوده‌اند که در برهه‌ای از زمان بین مرگ و زندگی، برای دفاع از کشورشان و دینشان و لبیک گفتن به رهبرشان مرگ را انتخاب کرده‌اند.
یاد و خاطره اینها را زنده نگه دارند و در جامعه بفهمانند که اینها هم زمانی پا در عرصه جهاد و شهادت قرار داده اند، هر چند خود اینها هیچ توقعی ندارند.
کلام آخر
ما جانبازان پاکباخته بسیاری را می‌بینیم که هر روز را با درد و رنج بسیار دست پنجه نرم می‌کنند؛ اما هیچ گاه نمی‌توانیم عمق درد این عزیزان را درک کنیم و شاید امروزه که دنیا با یک بیماری همه گیر مواجه شده، امروز که بیمار کرونایی تنها چند روز را با سختی نفس می‌کشد و هر لحظه جان خود را از دست رفته می‌پندارد بیشتر بتوانیم جانبازان شیمیایی را درک کنیم، جانبازی که نه چند روز بلکه سال‌هاست تنگی نفس جان و روحش را آزرده می‌کند. و شاید امروز بیشتر از هر زمانی قدر و قیمت ایثار و ایثارگری را بدانیم.

روزنامه کیهان

۱۷ خرداد ۱۳۹۹