آخرین دیدار
آخرین دیدار

چند روزی است که فضای جبهه های نبرد به عطر دل انگیز شهادت عطر آگین شده است باده نوشانِ وادیِ عشق به صُراحی عند ربهم یرزقون سر مست و لایعقل سر از پای نمی شناسند سَرانِ لشکریان خدا پای در رکاب بُراق فی الله نهاده اند تا سیر در ملکوت را تجربه کنند وقتی تیغِ […]

چند روزی است که فضای جبهه های نبرد به عطر دل انگیز شهادت عطر آگین شده است
باده نوشانِ وادیِ عشق به صُراحی عند ربهم یرزقون سر مست و لایعقل سر از پای نمی شناسند
سَرانِ لشکریان خدا پای در رکاب بُراق فی الله نهاده اند تا سیر در ملکوت را تجربه کنند
وقتی تیغِ خورشیدِ جنوب برسر نخلهای بی سر خوزستان شروع به تابیدن می کند شورستان دل چون چکاوکی سرگردان از این بوته به آن بوته به پرواز در می اید
قرار ندارم
عطش دیدارِ عزیزانم در گرگ ومیش حیات مرا بر می انگیزد تا قبل از عملیات سَری به برادرم سیداحمد و عزیز دلم مجید بزنم
کاری بسیار سخت و ناممکن بود
اما عزمم را جزم می کنم
ابتدا برای زیارت سید احمد به گردان خط شکن امام حسین( ع )می روم اما توفیق دیدار نصیبم نمی گردد
سپس راهی گردان یونس می شوم
مقر آنها پشت رودخانه خروشان کارون است
وقتی داخل قایق می شوم قایقران از پشت عینک مدورش مرا شناسایی می کند ازدوستان قدیمی است
مستقیم می رود کنار اسکله
روی اسکله سراغ مجید را می گیرم
داخل روخانه با دلیر مردان غوّاص مشغول مشق نظامی است
بادیدن من سراسیمه خودش را به اسکله می رساند
وقتی چشمانم گرم نگاه مجید می شود
در پوست خودم نمی گنجم
شوخ و چابک است
رزمنده ای است شجاع و بی نظیر
هرچه دارد از محبت به پایم می ریزد
اندکی بعد،مثل برق خودش را به سنگر می رساند
وقتی بر می گردد
یک شیشه عسل و دوربین کوچک کوداکش را بهمراه می اورد
هنگامی که شیشه عسل را به من میدهد با خنده می گوید : سیدعلی عسل را تنها نخور نصف اون را بده اقای استادی
به او قول می دهم اما به قولم وفا نمی کنم
چراکه شیطان نفس وسوسه ام می کند
با خودم می گَویم اقای استادی چاق و چلّه است و توی عملیات کم نمی آورد، پس بهتراست تمام ان را نوش جان کنم .
مجید ا ز خوبان روزگار است با ان جثه کوچکش حماسه سازی بزرگ و بی نظیر است
تا ساعتی دیگر در جولانگاه نبرد بذل جان می کند
جان شیرینی که خون بهایش حیات ابدی است
بدور از هیا هوی میدان نبرد ،درگفتمانی خاطره انگیز ساعتی را با او به عیش می گذرانم اما از نوش گفتارش سیراب نمی گردم
ازخوابش برایم می گوید که دیگر هرگز به آغوش مادرش باز نحواهد گشت
با گرفتن چند عکس یادگاری برای همیشه با او وداع می کنم
ا و می رود و داغ حسرت دیدنش هنوز روی جگر ها سنگینی می کند
یاد و نامش گرامی باد
مجیدعزیز !
ای دلاور دریا
ای دریا دل غریب
چه کسی میداند،که بودی ! و چه کردی!
از کدام نقطه بسوی ملکوت به پرواز در آمدی
چه کسی می داند آب های سرد بوبیان در کجای این دنیای بی قرار ،قرارگرفته است
چه کسی می فهمد، مفهوم عملیات چیست ، وقتی ساز گلوله های ناسازگار چهارلول،یک گردان راروی آب های سرد و موّاج به رقص خون می کشاند وبوی خون همه جا را فرا می گیرد
و قتی سیاهی چشمانت دو دو کنان به آسمانی می نگرد که ستارهایش یکی یکی در حال افول است
وقتی پنجره نگاهت به زمین خونینی باز می گردد که روی سیم های خاردار آن پیکر هایی از جنس ماه و خورشید میخکوب شده است
طعم شهادت چه شیرین ا ست در ذائقه مردان خدا
چه کسی می تواند بدون وضو از خاک هایی عبور کند که معطر به قطرات خون شهیدانی شده است که غریبانه و بدور از همه و تنهای تنها بار جان دادن را بدوش کشیده اند
چه زود کار شهیدان به فراموشی سپرده شد
حتی کوچه های شهر دیگر تحمل سنگینی نام کم رنگ انهارا ندارد .
و بعصی از بی خردان بلدیه هر روز می کوشند تا نام زیبای شهید را با اعداد نا مفهوم معاوضه نمایند .
شماره کوچه ما ۱۹ است
و نمره ی تعهد من صفراست
عقربه ساعت عمر از نیمه گذشته است
پس باید جوری دیگر زیست
چَشمِ بسته
به اب خاطره ها
بگشائید
وقتِ خفتن نیست
گا هِ رفتن به کوچه ها
باید
اندکی
لحظه ای
درنگ کنیم
رویِ این خاک تیره
هنوز
رَدِ پایِ فرشتگان
پیداست
پای در پایِ قدسیان
رفتن
پیش یاران بی وفا
رؤیاست
باد و باران و گردش
چرخ
نَبَرَد ردِپایِ
شهید
چَنگ ِطوفان و تیغِ
زمان
نشکندشاخه هایِ
امید
خاک نِسیان و گَردِ نادانی
بِزدائید زِناکسِ
مفتون
یادِ مردانِ نیک نژاد
نرود از وجودتان
بیرون
والسلام

نوشته فوق توسط آقای  سید محمد علی هاشمی طباطبایی بن  مرحوم حجت الاسلام حاج سید حسن هاشمی فشارکی  تهیه شده است .

ضمن عرض خدا قوت و ارزوی سلامتی و موفقیت ایشان

 

سید جواد