نقش موثر شهید «تقی‌جراح» در پیروزی عملیات «مسلم ابن عقیل»/ ابتکار توپخانه‌ای شهید در ارعاب بعثی‌ها
نقش موثر شهید «تقی‌جراح» در پیروزی عملیات «مسلم ابن عقیل»/ ابتکار توپخانه‌ای شهید در ارعاب بعثی‌ها

شهید مصطفی تقی‌جراح از فرماندهان لشکر ۸ نجف اشرف بود، کسی که به گفته همرزمان تار و پودش را با شوق خدمت بافته بودند.

«مصطفی تقی جراح» از همان ابتدای زندگی‌اش سخت‌کوش بود، هم درس می‌خواند و هم نجاری می‌کرد. سال ۱۳۵۲ از هنرستان آپادانا در رشته نقشه‌کشی ساختمان، دیپلم گرفت. به ورزش علاقه داشت، به خصوص فنون رزمی. برای انجام خدمت سربازی به اسلام‌آباد غرب اعزام شد و تمام دو سال خدمتش را در یگان توپخانه ارتش گذراند.

نقش موثر شهید «تقی‌جراح» در پیروزی عملیات «مسلم ابن عقیل»/ ابتکار توپخانه‌ای شهید در ارعاب بعثی‌ها

سال ۱۳۵۷ همگام با مبارزات مردمی، عضو یکی از گروه‌های مخفی و فعال زیرزمینی بود که با علما و روحانیان پیرو خط امام، مرتبط بودند و برنامه‌های فرهنگی، مبارزاتی و انقلابی نجف آباد را اجرا می‌کردند. با دوستانش تحرکات مردمی را سازماندهی، اسلحه، مهمات و مواد منفجره فراهم کردند، حتی ساواک آن‌ها را تحت کنترل قرار داد اما موفق به دستگیری آنان نشد.

انقلاب پیروز شد و مصطفی از دهم دی ماه ۱۳۵۸ به نیرو‌های جهاد‌سازندگی پیوست. با توجه به رشته تحصیلی‌اش، در روستا‌های اطراف نجف‌آباد خدمت به محرومان را آغاز کرد. با وقوع غائله خلق عرب در خوزستان، او که آموزش نظامی دیده بود و با فنون رزمی آشنایی داشت، همراه تعدادی از برادران کمیته انقلاب اسلامی داوطلبانه به جنوب رفت. سپس به غرب کشور شتافت و در سرکوبی آشوب‌های اشرار ضد انقلاب در کردستان نقشی فعال ایفا کرد.

مصطفی تقی جراح سال ۱۳۵۹ بعد از سپری کردن دوره یک ماهه نظامی در پادگان شهرضا، از طریق جهاد‌سازندگی عازم اهواز شد.

آغاز شکوفایی حیات مصطفی، زمانی بود که با دوستانش در پایگاه گلف اهواز به نیرو‌های نامنظم شهید چمران و گروه شهید علم‌الهدی پیوست و کار خود را در یک واحد خمپاره‌انداز آغاز کرد. عراقی‌ها که قصد رسیدن به اهواز را داشتند، توسط نیرو‌های تحت فرمان شهید چمران شبانه تا روستا و پادگان حمیدیه عقب رانده شدند. مصطفی در این عملیات چریکی مجروح شد و از حلقه محاصره نیرو‌های عراقی به طور معجزه‌آسایی نجات یافت و بعد از سه ماه بهبودی به جبهه‌ها بازگشت. از گروه علم‌الهدی تنها خاطره‌شان در هویزه جا ماند. این بار مصطفی به سوسنگرد رفت و باز مجروح شد.

در عملیات فتح بستان، واحد‌های خمپاره‌اندازِ تحت مسئولیتش را به کار گرفت و با پشتیبانی آتش در تصرف جاده سوسنگرد ـ بستان، نهر سابله و پل سابله و همچنین دفع پاتک‌های دشمن در منطقه نقش مؤثری ایفا کرد. عملیات‌های آزادی سوسنگرد، طریق‌القدس، فتح‌المبین، الی‌ بیت‌المقدس، رمضان، مسلم‌ بن‌ عقیل، محرّم، والفجر مقدماتی، والفجر ۱، خیبر، بدر و والفجر ۸ از عملیات‌هایی بودند که با مسئولیت‌های مختلف در آن حضوری فعال داشت.

وی حین عملیات طریق‌القدس در رسته ادوات فعال بود و بعد از آن در یگان‌های توپخانه. استعداد و توانایی‌های مصطفی به سرعت برای فرماندهان شناخته شد. او یکی از بنیان‌گذاران توپخانه سپاه بود و در عملیات مسلم‌ بن‌ عقیل با هدایت توپخانه‌اش در جبهه سومار، در پیروزی این عملیات نقش زیادی داشت.

نقش موثر شهید «تقی‌جراح» در پیروزی عملیات «مسلم ابن عقیل»/ ابتکار توپخانه‌ای شهید در ارعاب بعثی‌ها

از اسفند ۱۳۶۲، مصطفی فرماندهی یگان ۶۱ محرّم را برعهده گرفت. در عملیات خیبر از ناحیه سینه مجروح شد. سپاه فقط دو گروه توپخانه داشت که فرماندهی یکی از آن‌ها به عهده مصطفی بود. آتش گروه توپخانه تحت امرش در هر عملیات نقش تأثیرگذاری ایفا می‌کرد.

سال ۱۳۶۴ با تعدادی از فرماندهان سپاه، برای استفاده از تجربیات جنگی و بازدید از صنایع نظامی کره شمالی به این کشور سفر کرد. پس از بازگشت از همین سفر، فرماندهی توپخانه قرارگاه نجف را برعهده گرفت. قبل از عملیات بدر، برای فریب دشمن مأمور شد تا مواضعی در مناطق مختلف ایجاد کرده و شبانه اقدام به ستون‌کشی ادوات توپخانه کند. در عملیات والفجر ۸ گروه توپخانه ۶۱ محرّم از یگان‌های عمده پشتیبانی آتش، در منطقه عمل قرارگاه نجف بود که بسیار خوب عمل کرد. او از طراحان اجرای آتش توپخانه در عملیات والفجر ۸ در فاو بود.

روشن کردن آسمان بصره با گلوله‌های ۱۳۰ میلی‌متری و نشان دادن توانایی‌های آتش توپخانه ایران در مقابله به مثل و جواب به شرارت‌های دشمن در هدف قرار دادن شهرها، یکی از کار‌های نادر و از ابتکارات حاج مصطفی بود. با اینکه فرمانده توپخانه بود خود در زیر آتش دشمن، بالای دکل می‌رفت و دیده‌بانی می‌کرد. گاهی ناشناس به خط مقدم سر می‌زد، می‌گفت: «به محضر با صفا و پُر عشق بچه‌های خط مقّدم نیازمندم.»

پس از فتح فاو و تثبیت مواضع نیرو‌های خودی، حاج مصطفی از خط مقّدم آمد به سنگر فرماندهی در کنار اروند، سَری به دوستانش زد. بعد از ادای نماز مغرب و عشا، عکس شهیدان توپخانه روی دیوار سنگر، توجه‌اش را جلب کرد. رفت جلو نگاه‌شان کرد و اشک ریخت. سوار وانت تویوتا شد و از جاده خسروآباد به سوی آبادان حرکت کرد. چند دقیقه بعد بی‌سیم خبر داد که ماشین وی را با گلوله توپ زده‌اند که بر اثر اصابت ترکش به پا‌ها و بدنش، به امام حسین (ع) سلام داد و به شهادت رسید.

تار و پودش را با شوق خدمت بافته بودند

حاجی آبادی همرزم شهید درباره او می‌گوید: عشق به جبهه در وجودش نمایان بود، انگار تار و پودش را با شور و شوق خدمت بافته بودند. وقتی خبر شهادت شوهرخواهرش را شنیدیم، خیلی متأثر شدیم، از طرفی هم نمی‌دانستیم چطور این خبر را به مصطفی بدهیم. در دل‌مان غوغایی بود. پس از کلنجار رفتن با خود، سرانجام او را با خبر کردیم. آنجا بود که تازه فهمیدم از ماجرا مطلّع است. وقتی از او خواستیم که در مراسم خاکسپاری شرکت کند، در کمال آرامش و متانت، با لبخند گفت: «اگر قرار باشد برای تشییع پیکر پاک هر کدام از شهدای فامیل بروم، هیچ وقت نباید در جبهه باشم.» می‌دانستم در دلش التهابی وصف‌ناشدنی بر پاست.

هرگز به دنبال پست و مقام نبود

محمدعلی شاهسواری همرزم دیگر شهید گفته است: عملیات والفجر مقدماتی بود. من مسئول حمام بودم، مصطفی کنارم آمد و گفت: «امروز آمده‌ام تا به شما سری بزنم.» از دیدنش خیلی خوشحال شدم. همیشه برایم همچون برادری دلسوز و مهربان بود. شروع کردیم به گپ زدن با هم. می‌گفت: «چند روزی است که مسئله‌ای فکر مرا مشغول کرده است.» ظاهراً پیشنهاد شده بود که به ستاد کربلا برود. با وجود آشنایی که با ساز و کار جنگ داشتم، گفتم: «به نظر من خیلی هم خوب است. می‌توانی آن‌جا به عنوان مسئول خدمت کنی.» همان لحظه بود که دیدم چهره‌اش درهم رفت. با ناراحتی گفت که من از اول قسم خورده‌ام و از خدا هم خواسته‌ام که تا زمان حیات، یک بسیجی باشم و لباس ساده بسیجی را از تن بیرون نکنم. با وجود علاقه‌ای که به سپاه داشت، هرگز به دنبال پست و مقام نبود. در آن لحظات انگار در مقابلم روح بزرگی را می‌دیدم که دنیا در مقابلش ذره‌ای بیش نبود. او رضایت خدا را در خدمت بیشتر به مردم جستجو می‌کرد.

نقش موثر شهید «تقی‌جراح» در پیروزی عملیات «مسلم ابن عقیل»/ ابتکار توپخانه‌ای شهید در ارعاب بعثی‌ها

بی پارتی بازی

مجید یزدانی، همرزم شهید می‌گوید: گمنام بود، با لباس خاکی ساده‌اش، با تواضع در بین بچه‌ها رفت و آمد می‌کرد. کمتر کسی بود که از کار و مسئولیت او اطلاعی داشته باشد. قبل از عملیات بدر، یک روز از پشت بلندگو پایگاه شهید مدنی، برای کاری نام مرا صدا زدند.

به درب دژبانی رفتم. شهید تقی حراج را آنجا دیدم که منتظر ایستاده بود. با تعجب رو به او گفتم: «چرا شما داخل نرفتید؟» گفت که «دژبانی کارت شناسایی می‌خواست؛ ولی من نمی‌خواستم که شناسایی شوم.»

همان هنگام مأمور دژبانی گفت که شما می‌توانید ایشان را با مسئولیت خود به داخل ببری. در آن زمان مصطفی فرماندهی توبخانه را به عهده داشت و همه ما تحت فرمان ایشان خدمت می‌کردیم.

انتهای پیام/ ۱۴۱